ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شـعـر_نوکری
#فـــراموشـی
#گلواژه_های_اهل_بیت_ع
✿࿐❁❈❁࿐✿࿐
خادم اهـل بیـت در عمـرش
فخـر بایـد به خدمتش بکند
مثل مــادر بزرگ خانه ی ما
که خـداوند رحمـتش بکـند
پیـر زن ســال های آخـر عمـر
سخت دلبسته شدبه خاموشی
چیزهای کمی به خاطرداشت
مبتـلا بـود بـه فـرامـوشی
روزی از روزهـا بـه او گفـتم
گرچه خو کردهای بــه بیماری
نام هــای ائـــمه را مـــــادر !
این اواخر به خاطرت داری ؟
گفتم اول؟درست گفت !”علی“
پاسـخ دومیـن سـوال : حسن
سومی را نگفـته گفت:حسین ؛
آن که در کربــلا نداشت کـفن
گفتمش چارمین؟و ساکـت شد
گفت :مادر!ببخش یادم نیست
تاهمین جاش یادمن مانده ست
مشکل ازدین واعتقـادم نیست
گفتمش آمدیــم و از تـو کسی
این سوالات را شفـــاهی کـرد
دور از جـــان تو ، ملک در قبـر
گر بپرسد چه کار خواهی کـرد؟
گر چه حرفـــم مـــزاح بود اما
اشک او روی گونـــه اش افتـاد
گفت من رفتـه است از یـادم
او مـــرا که نـمی بـــرد از یـاد
من فقط تا حسـین یـادم هست
دادم از کــف تـــوان و نیـرو را
شسته ام ســالهای سـال اما
استکــان های مجـلس او را
من کــه اولاد سیــد الشــهدا
اسم شان رفته است از یادم
زیر دیگ عـزاش را یک عمـر
فـوت کـردم به گــریه افتـادم
همه ســال منتظــر بــودم
تا دوبــاره محــرمش بشـود
چادرم را بــه تکـیه می دادم
تـا سیـاهـی ماتمـش بشــود
اشـک مــادر بزرگ در روضـه
مانـد از او به جا و ارثیـه شد
رفت مادربزرگ از ایــن دنیــا
خانه ی کوچکش حسینیه شد !
🖋️شاعر: پیمان طالبی
http://eitaa.com/golvajhehaye_ahlbeyt
✿࿐❁❈❁࿐✿࿐
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ