#ابالفضل_علیه السلام
نرگس که عطر گلشنش را دوست دارد
از روضه ها گل چیدنش را دوست دارد
یاسی که خود در بین گلها برگزیده است
این یاس رنگ سوسنش را دوست دارد
سیمای لاله سرخ گون کرده جهان را
اما به شدت لادنش را دوست دارد
یعنی گلاب او معطر تر شده که
حتی گل پرپر تنش را دوست دارد
گویی یدالله است که مشکل گشا هم
بوسه به دست روشنش را دوست دارد
آغوش او امن است که حتی امامش
در بی پناهی مامنش را دوست دارد
سر می گذارد روی دامان سکینه
انگار که پیراهنش را دوست دارد
چشمش به پایین است رو در روی زینب
گویی که نقش دامنش را دوست دارد
آخر چقدر این سر به زیری جان خواهر
او جان خواهر گفتنش را دوست دارد
آنقدر شاعر هست که حتی عدو هم
اشعار ناب و متقنش را دوست دارد
وقتی نگاهش می کند مولا پیاده
آن قامت مردافکنش را دوست دارد
بر آن خدا که آفریدش آفرین باد
احسن بر او که احسنش را دوست دارد
وقتی دعای اول ایرانیان است
یعنی که سلطان میهنش دوست دارد
زینت کریمی نیا
http://eitaa.com/sheydayezeynab
✅ شرحی از ماوقع کربلا و گفتگوی حضرت ابوالفضل با حضرت اباعبدالله (ع) در آخرین لحظات از زبان حضرت زینب (س)
#پردهی_خون
باز صلای تو به گوشم رسید
موسم پژواک خروشم رسید
ماہ عزا آمد و دل غم گرفت
دل ، غم ایام محرّم گرفت
ماہ محرم ، مَه کرب و بلاست
ماہ شهادت، مه قرب خداست
کرب و بلا مرکز پرگار بود
دایره اش دشمن غدار بود
فلسفه جنگ، شرف بود و عشق
بشنو ز زینب ، شه ملک دمشق
ناظر زیبایی دشت بلا
دختر شایسته شیر خدا
کوہ شکیبایی و دریای مهر
خواهر سلطان زمین و سپهر:
🔲
زآنچه درآن شط جنون در گرفت
خون خدا جلوہ ی دیگر گرفت
مظهر فخر همه ی اولیا
بعد علی و حسن مجتبا
سید و سالار شهیدان حسین
ماہ درخشان همه عالمین
کرد دفاع از شرف کردگار
تا نشود نزد خدا شرمسار
گشت به همراہ همه خاندان
راهی کوفه که چه گویم از آن
کوفه مگو شهر فریب و ریا
مرکز نامردی بی منتها
کوفه مگو مقبرهٔ مردگان
شهر مذلت که ندارد نشان
هیچ ز مردی و وفای به عهد
جز غم و پیمانشکنی در نبرد
پشت نهادند به سالار دین
تا نرسد شاہ برآن سر زمین
گرچه که میعادگه عاشقان
کرببلا بود که در آن میان
مسلخ هفتاد و دو گلیار شد
عشق از آن شهرهٔ بازار شد
هر که منزه ز گنه بود دید :
پرتوی از آیهٔ هل من مزید
زآنکه در آن وادی بی بازگشت
عشق و شرف بود که بسیار گشت
عشق حقیقی مرید و مراد
صحنهٔ زیبای بزرگ جهاد
وہ که چه زیبا و دل انگیز هست
زآنکه بلی گفت به روز الست
بندگی محض، شهادت فزاست
هر که مقرب بوَد آن را سزاست
جان بدهد در رہ احقاق حق
زآنچه خدا کردہ بر آن منطبق
کرب و بلا مسلخ أحرار گشت
رأس خدا بود که بر دار گشت
وای از آن سر که چهها میکند
بر سر نی ذکر خدا میکند
نی به نوا آمدہ در نینوا
در غم این رأس ز پیکر جدا
شبهِْ پیمبر که علی اکبر است
گرچه به میدان، خلف حیدر است
کرد نبردی چو علی بی مثال
گرچه جوان بود به اوج کمال
تا که پس از دفع گروهی، به تیر
شد هدف از پیش و پس آن شیرگیر
نقش زمین شد تن صدپاره اش
با جگری پاره ز سوز عطش
اصغر شش ماههٔ خونین جگر
شد گلویش تیر عدو را سپر
این گل نشکفتهٔ نوقافله
گشت خزان از ستم حرمله
حضرت عباس، علمدار عشق
ساقی و سالار و سپهدار عشق
لحظهٔ برگشت ز شطّ فرات
ماہ درخشان همه کائنات ـ
شمر لعین، راہ بر او بسته بود
هر طرفش دشمنِ پیوسته بود
گفت امانت بدهم از نبرد
دست کش از آل علی، باز گرد
مادرت از اهل دیار من است
بهرہ بَرد هر که کنار من است
با تو ندارم پس ازین دشمنی
میگذرم از تو اگر با منی
🔲
پاسخ آن شمر دنی را بلند
داد اباالفضل، یل ارجمند
گفت که رہ باز کن ای بی حیا
تا که برم مَشک سوی خیمه ها
گر که ببّری ز تنم هر دو دست
باز نخواهم کشم از دوست دست
باز زنم پر به هوای حسین
ای تن و جانم به فدای حسین
تاخت به دشمن یل اُم البنین
یکه علمدار شهنشاہ دین
گرچه هراسان و فراری شدند
ریگ روانگرد صحاری شدند
باز به فرمان سگی بدسرشت
شمر دنی، مظهر کردار زشت
حمله نمودند به آن شیر نر
تا که نماند ز وجودش اثر
قطع نمودند دو دستان او
تا که شود آب، بر او آرزو
دستِ جدا گشته نگون شد به خاک
بوسه بزد خاک برآن دست پاک
خاک چو زد بوسه به دستان ماہ
یافت شرف، خاک ازآن بوسه گاہ
گشت چو دستان وی از تن جدا
مَشک به دندان بگِرفت از وفا
تیر جفا ساغر ساقی شکست
رشتهٔ امید و رجا را گسست
چشم و تن و قلب علمدار شیر
گشت ز خشم عدو آماج تیر
ماہ بنی هاشمی از صدر زین
خم شد و افتاد به روی زمین
گفت که دریاب برادر ، مرا
نیست دگر تاب ، برادر مرا
🔲
شاہ چو این صحنهٔ جانسوز دید
قامت مَه را به بغل، بر کشید
گفت حسین از جگری سوخته
بهر اباالفضل دل افروخته:
جانِ برادر! تو که خود صفدری
بیشهٔ حق را تو که شیر نری
گو که چسان نقش زمین گشتهای
از چه چنین، شیر عرین! گشتهای
خیز تو ای میرو علمدار من
ای خلف حیدر کرار من!
ساقی آب آور با آبرو
هرچه که خواهد دل تنگت بگو
گفت منم ساقی بی جام و دست
کز می عرفان تو گردیدہ مست
ساقی صهبای ولایت تویی
کشتی دریای هدایت تویی
جانِ برادر! تو مراد منی
دادرس روز معاد منی
دشمن روبه صفت حیلهگر
دید نباشد طرف شیر نر
دست علمدار تو را قطع کرد
قامت سقای تو را نطع کرد
تیر بلا را ز سر بیم و خشم
دشمن نامرد نهادم به چشم
پاک کن این چشم بخون خفتهام
فاش نما گوهر ناسُفتهام
گوهر ناسفتهٔ من روی توست
بند، دلم در خم گیسوی توست
پردۀ خون باز شد از چشم ماہ
گشت هویدا ز پس پردہ، شاہ
آینه با آینه شد رو به رو
شد نگه اندر نگه و گفتگو
گفت منم ساقی شرمندهات
ایکه تویی شاہ و منم بندهات
وآنگهی آن ساقی لب تشنگان
تشنهلبان چشم ببست از جهان
گفت حسین ای گل بیخار من
مایهٔ دلگرمی پیکار من
هرچه بگویم ز فراقت کم است
رفتی و داغت کمرم را شکست
بی تو برادر شدهام بی حبیب
"نصر من الله و فتح قریب"
کرب و بلا ، با تو بوَد برقرار
(ساقی) لب تشنهٔ دشت وقار
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
"عصر عاشورا "
آسمان روی زمین زیر سُم اسبان است
سر خورشید به نیزه وسط میدان است
باز تکرار شده حیله ی صفین انگار
بر زمین سوره ی فجر وسر نی ، . قرآن است
نظم افلاک به هم ریخته در این صحنه
چرخ حیرت زده در دایره سرگردان است
نبض هستی بگمانم زتپش افتاده
عالم انگار که روی گسلی لرزان است
گوییا پاره شده رشته منظومه عشق
که چنین دشت پر از کوکب نورافشان است
آسمان ریخته دارایی خود را بر خاک
هر ستاره که بخون خفته در این پیمان است
حجت اکبری از تیره ی خورشید وشان
ارباً اربا شده در مهلکه ی طوفان است
دور او گله ی کفتار زده حلقه مرگ
شیر افتاده و این هلهله ی گرگان است
حلق یک غنچه پژمرده بریدند به تیر
کس نفهمید که او منتظر باران است
بر سر دست پدر داشت تلظی میکرد
نتوانست بگوید که لبش عطشان است
آن طرف تر لب شط پیکر ماه افتاده
کز غمش سینه ی خورشید جهان سوزان است
فرق نورانی او نسخه ی شق القمر است
حیف در هاله ی خون معجزه اش پنهان است
شد قلم دست بلندش که نویسد بر خاک
عشق دردیست که در تیغ بلا درمان است
تا ابد آب ز شرم لب او می سوزد
عشق از اینهمه ایثار و ادب حیران است
در طواف حرمش علقمه مانده ست هنوز
اشک میریزد و در حسرت آن دستان است
از در سوخته آتش به کمینگاه رسید
سوخت آن خیمه که آرامگه طفلان است
کرد خورشید غروب و شب هجران آمد
تازه این اول راهیست که بی پایان است
کهکشانها سر سجده به زمین آوردند
این مقامیست که در خاک در سلطان است
اشک خونین "شقایق" چکد از چشم قلم
سرخی رنگ شفق خون دل یاران است
حمید رضازاده " شقایق"
کرمان ۱۴۰۰/۵/۲۸
ناقابلی تقدیم به ساحت مقدس آقای شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام
اگر او ساقی است این ساغر و پیمانه می ارزد
اگر او شمع باشد سوزش پروانه می ارزد
کنار او که باشی بی می و میخانه می ارزد
به راه عاشقی ،دیوانه ی دیوانه می ارزد
اگر مریم رود تا کربلا از قدس راهی نیست
برای او که غیر از نینوا دیگر پناهی نیست
به نورش می خرد درهم شهاب و نجم ثاقب را
کشیده سمت نورانی خود هر ماه راغب را
زنانی چون قمر، هانیه و ام المصائب را
مسیحا گشته در دیر و خریده قلب راهب را
مسیحای وهب بوده است با چشم ترش یک شب
مسیحایی برای راهبی هم شد سرش یک شب
خوشا حال کلیسایی که مهمانش حسین است و
چه خوش اقبال آن راهب که رهبانش حسین است و
خوشا دیری که ناقوسش غزل خوان حسین است و
چه خوشبخت است آن جانی که جانانش حسین است و
بدا بر حال آن مسجد که بی عشقش اذان گویاست
مبادا خانه کعبه اگر بی پرچمش برپاست
گذشته از زمان و از مکان آوازه ی عشقش
سفید و زرد و سرخ و تیره هم در بازه ی عشقش
رسم تا منجی موعود از دروازه عشقش
کنار متن شاید بنده هم شیرازه ی عشقش
بگیرد آبرو کعبه ز باران نماز صبح
حواریون و عیسایند مهمان نماز صبح
زینت کریمی نیا
http://eitaa.com/sheydayezeynab
#امام_حسین_علیه السلام
جرم کمی نیست ای مرد
وقتی که دلداده باشی
با اینکه دینت درست است
انسانی آزاده باشی
نصفت همان نصف احمد
نیمت همان نیم حیدر
سرتاسرت فاطمیه
سرتاسرت غرق کوثر
جرم کمی نیست وقتی
بر سینه اش پا گذاری
پیغمبر آرام گیرد
طفلی خبر هم نداری
طفلی خبر هم نداری
آن سینه سینای عشق است
جای خداوندگار است
یا جای پاهای عشق است
گیریم بخشند شاید
این که علی هست بابات
دیگر نباید ببخشند
نام علی بر پسر هات
بخشودنی نیست هرگز
امر امیری به معروف
نهی از نمازی که مست است
بر سمت ناقبله معطوف
سجاده ها سبز رنگند
سبز سیاست کدام است
قلب صدف هم که صاف است
دیگر صداقت کدام است
اینها همه جرم اما
کیفر چه بوده ؟ بماند
قادر نبوده قلم ها
آن را سروده بماند
البته جرم کمی نیست
عشق کنیزی به ارباب
اما به زهرا ببخش و
او را به زینب تو دریاب
زینت کریمی نیا
http://eitaa.com/sheydayezeynab
هدایت شده از شمس (ساقی)
(اَلسّــلامُ عَلَیـكَ یٰا بـٰـابُالحَـوائـج)
"بند هشتم"
عبـــاس تـا که عـــزم فـــرات ـ اختـــیار کرد
آسـیمـــهسر سفـــر بـه ســوی آن دیـــار کرد
وقـتــی کـــه دیــــد آبِ روان را ، ز تشــنگی
دســتی درون علقمــــه ، بـــی اخـتـــیار کرد
تـا جــرعــهای بنــوشـد از آن آب ، نـاگهـــان
از آب ، یــاد اهــــل حـــــرم ، احـتــــذار کرد
پُـــر کــرد مَشـکِ آب ، ولـی شمـــر روســیاه
راهـش ببـست و از سـر پَســتی هـــوار کرد :
بــرگــرد از حسـین ، کـه مـن حــامــی تـوام
هرکس که با مـناست به خود افتخــار کرد
عبــــاسِ تـشــنهلـب بــه وفــــاداری حسـین
ســوز نهــــان خــویـش ز دل ، آشکــــار کرد
گفتــا : خمــوش بــاش و مگــو از بــــرادرم
شمشیر را کشـید چـو ســویـش فــــرار کرد
تـا شمــر دون به پاسخ تلخــی کــزو شـنـید
تیـر و سـنان ، رهــا سوی آن گــلعِــذار کرد
مَشکاش درید و نیز دو دستش ز تن گرفت
تـا جــان بـه راه عشــق ِ بــــرادر ، نثـــار کرد
چشـم فـلک ، ندید چو این قــوم ددسرشت
این شرح جانگــزا ز بشر کــی؟ توان نوشت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
نوحه گفتگوی حضرت زینب سلام الله علیها با امام حسین علیه السلام
به سبک خوابم یا بیدارم حالا که بین حرم تو و علمدارم
کنار خواهر باش
بگو به زینبت که این چه جائیه داداش
بگو چرا هوا پر از سیاهیه داداش
کنار خواهر باش
هوا کم و تفته
گرفته راه سینه رو یه بغضی که سخته
انگار دوباره مادر از میونمون رفته
هوا کم و تفته
تو بگو به خواهرت
چرا پر سیاهی ولکه و خون پ شد مهتاب
توبگو به خواهرت
خواهر م اینا همش کابوسه و فکره وخواب
توبگو به خواهرت
لشکر دشمنی نیست اینجا پر از نخله و آب
چه حسیه اینجا
که دل گرفته تو نماز مغرب صحرا
تنگه دلم برادرم به مادرم زهرا
چه حسیه اینجا
فدات بشه خواهر
که یک تنه جواب میدی سوال دور وبر
تنها یی می کشی به شونه غم شدی مضطر
فدات بشه خواهر
یاد اون روزا بخیر
که یه دست من به دست تو و یه دست به حسن
یاد اون روزا بخیر
شور و شوق ما بود و فاطمه و ابالحسن
یاد اون روزا بخیر
بیا دستم و بگیر دوباره آرامش من
غروب پاییزه
و آروم آروم اشک تو رو گونه می ریزه
نگاه مهربون تو از غصه لبریزه
غروب پاییزه
غروب پاییزه
دلم میون سینه ام یه دفعه می ریزه
نگاه بین ما دو تا چقد غم انگیزه
غروب پاییزه
آیا این درسته که
به همه گفتی که اینجا کربلاست به من بگو
آیا این درسته که
به همه گفتی که اینجا نینواست به من بگو
آیا این درسته که
پیرهن کهنه برای این روزاست به من بگو
آروم جونم.....
زینت کریمی نیا
http://eitaa.com/sheydayezeynab
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#نوحه
#حضرت_ابوالفضل_ع
سبک: ای سمت نوکریت.....
#گلواژه_هاے_اهل_بیت_ع
بی سر و سامان توام همه جا ای پسر فاطمه
نام علمدار تو شد همه شب بر لب ما زمزمه
دل شده بین الحرمین به هوای گل در علقمه
جان جهان فدای سردار تو
فدای با وفا علمدار تو
یـا حسین یـا حسین(2)
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
در به در کوی توام نظری ای گل زهرا حسین
نمی روم جای دگر به خدا از در مولا حسین
وجود من صفا گرفت همه جا ز کودکی با حسین
دو چشم من دو چشمه ی زمزم است
مدال من پیرهن ماتم است
یـا حسین یـا حسین(2)
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
کعبه حاجات همه پسرِ حضرت ام البنین
ساقی طفلان حرم شده در علقمه نقش زمین
خیمه پریشان شده و دل طفلان همه گشته غمین
چه آمده بر سر سردار تو
هم علم افتاد و علمدار تو
یـا حسین یـا حسین(2)
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
علقمه غوغا شده و کودکان بی تب و تابند همه
موج مزن آب فرات لاله ها تشنه ی آبند همه
غنچه و گل های حرم لب خشکند و کبابند همه
عمو فتاده وادی علقمه
آمده بالای سرش فاطمه
یـا حسین یـا حسین(2)
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
یوسف شعر:حق پرست اشتهاردی(غریب)
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌درصورت نشرمطالب ڪانال در دیگر ڪانال ها و گروه های مرتبط،حذف نام شاعر ومنبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع)نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─