#قصه
حسادت
روزی زهرا با مادر و پدرش به بیرون از منزل رفت و دو تا بادکنک قشنگ سفید و صورتی خرید. وقتی به خانه برگشتند پدر زهرا هر دو تا بادکنک را باد کرد و با کمک بابا از سقف اتاق آویزان کرد. اما بادکنک سفید از بادکنک صورتی چاق تر و بزرگتر بود.
بادکنک صورتی وقتی دید بادکنک سفید از او کوچکتر است، عصبانی شد و شروع به غر زدن کرد و گفت: عمدا من و کم باد کردند و بین ما فرق می گذارند. اگر من را حسابی باد می کردند دو برابر تو می شدم.
بادکنک سفید گفت : زهرا هر دو ما را تا جایی که لازم بود باد کردند و ما را دوست دارند اما بادکنک صورتی عصبانی شد و به حرف های او گوش نکرد و گفت: من خودم فکری می کنم تا باد خودم رو بیشتر کنم و از تو بزرگتر شوم.
وقتی زهرا خواب بود، بادکنک صورتی نقشه ای کشید تا بزرگتر شود، او تلمبه روی کمد را دید و از او خواست تا بادش رو بیشتر کند. تلمبه نگاهی به بادکنک صورتی انداخت و گفت اگه بیشتر از این باد بشی ممکنه بترکی اما بادکنک صورتی با شنیدن حرفهای او خیلی عصبانی شد و حرف های او را پای خودخواهیش گذاشت.
بادکنک صورتی قهر کرد و با تلمبه و بادکنک سفید دیگر حرف نزد. او متوجه شد زمانی که قهر می کند و عصبانی است، بادش بیشتر می شه، پس به این کار خود ادامه داد و انقدر اخم کرد و قهر کرد تا بادش بیشتر و بیشتر شد و ترکید و هر تکه اش به گوشه ای از اتاق پرت شد.
بچه های خوبم این قصه به ما می فهماند که حسادت باعث از بین رفتن خود آدم می شود، همانطور که بادکنک صورتی به خاطر حسادت ترکید
🆔 https://eitaa.com/gooorrrran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعر و #قصه
#حدیث_کسا
🌷(مطالبی که داخل گیومه هست به حالت شعر خوانده میشه وبقیه مطالب به حالت قصه)
"یه روز حضرت زهرا(سلام الله علیها)
مادر ما بچه ها
که خیلی مهربونه
تنها بود و نشسته بود تو خونه"
🌸که یهویی دیدن تق و تق و تق در میزنن, حضرت زهرا (س) فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی (علیه السلام) سر میزنه"
🌸اون کسی که پشت در بود فرمود:
"منم منم پیامبر (صلوات الله علیه و آله)
که اومدم پشت در
سلام بر دخترم
فاطمه اطهرم"
🌸حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو, بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن.
پیامبر فرمودن:
"ای دختر عزیزم
مریضم و مریضم
یه دونه عبا میاری
که رو سرم بذاری"
🌸حضرت زهرا هم رفتن و یه دونه عبا که مثل پتو بود آوردن و روی پیامبر انداختن, بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن, مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن.
بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود?
🍃کسا بود و کسا بود.
🍃( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت, به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم "اسم عباشون چی بود" باید بپرید بالا و بگید "کسا بود و کسا بود")
🌸یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن.
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه ی امام علی سر میزنه"
🌷"کی بود? امام حسن (علیه السلام)
سرور هر مرد و زن"
🌻بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
"سلام مامان خوبم
مامان مهربونم"
🌺حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم"
امام حسن فرمودن:
"چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد?
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه"
🌹بچه ها پیامبر, پدر بزرگ امام حسن بود, حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن.
"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
🌱امام حسن رفتن پیش پیامبر گفتن:
"سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم"
🍃پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا
" اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود"
🌻یه کمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه ی امام علی سر میزنه"
"کی بود؟ امام حسین(علیه السلام)
عزیز و نور دو عین"
🌸بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
"سلام مامان خوبم
مامان مهربونم"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم"
🌷امام حسین فرمودن:
"چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد؟
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه"
🌺حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن.
"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
🌱امام حسین رفتن پیش پیامبر گفتن:
"سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم"
🌻پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا
" اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود"
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود؟ امام علی(علیه السلام)
وصی بعد از نبی(ص)"
🌸امام علی فرمودن:
"سلام حضرت زهرا
دختر رسول خدا"
🌸حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام امیر مومنین
سلام امام اولین"
🌷بچه ها حضرت علی, همسر حضرت زهرا بودن, ایشون فرمودن:
"بوی خوش پیامبر
پر شده توی خونه
آیا رسول خدا
مهمون خونمونه؟"
🌻حضرت زهرا فرمودن بله, و جای پیامبر و دو تا پسرای حضرت علی و عبا رو نشونشون دادن, بچه ها
"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
🌻حضرت علی رفتن پیش پیامبر و گفتن:
"سلام رسول خدا
اجازه می دید منم باشم با شما
بشینم زیر عبا"
🌸پیامبر هم اجازه دادن و امام علی هم رفتن زیر عبا, تا الان کیا نشستن زیر عبا, چند نفر بودن ؟
"اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود."
"خب بچه ها به نظرتون
دیگه کی مونده بود
که بره بشینه زیر عبا
پیش پیامبر خدا
آفرین بانو حضرت زهرا"
🌸حضرت زهرا رفتن پیش پیامبر و دوباره سلام کردن و گفتن:
"سلام رسول خدا
اجازه می دید منم باشم با شما
بشینم زیر عبا"
🍃پیامبر فرمودن:
"سلام به تو دخترم
سلام پاره تنم
بیا تو هم بشین کنار ماها
تا که همه با هم بشیم
پنج تن آل عبا"
🌸"بچه ها پنج تن آل عبا کیا بودن؟
پیامبر و امام علی
حضرت زهرا
امام حسن و
امام حسین"
"اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود"
🌺🍃بچه ها بعد پیامبر دو سر عبا رو گرفتن و دست راستشون رو به طرف آسمون بلند کردن و برای کسانی که زیر عبا بودن و همه کسانی که اون ها رو دوست دارن دعا کردن.
# داستان حدیث کسا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عنوان_قصه کودکانه
#گلستان_آتش
آتش روی انبار کاه افتاد، همه ترسیده بودند و فریاد می زدند:«کمک… کمک… آتش… بیایید آتش را خاموش کنید»
آتش دلش گرفت با خودش گفت:«چرا همه از من فراری هستند؟»
زنی جلو آمد، سطل آبی را که در دستش بود روی آتش ریخت، آتش دستش را دراز کرد دامن زن را گرفت و گفت:«نرو از من نترس» اما زن صدای آتش را نشنید، فریاد زد:«سوختم ... سوختم... کمکم کنید»
روی دامن زن آب ریختند و دامن زن خاموش شد.
آتش عصبانی شد و شعله هایش را بلندتر کرد، به این طرف و ان طرف می رفت و می خواست با همه دوست شود اما همه می خواستند او را خاموش کنند.
یاد سال گذشته افتاد که توی دشت این سو و آن سو می رفت و می خواست با گل ها بازی کند اما آن ها می سوختند.
با خودش گفت:«کاش من گلستان بودم، یا جنگلی زیبا بودم، یا حتی دشتی سرسبز پر از پرنده های زیبا و خوش صدا بودم» آهی کشید و خاموش شد.
آتش صبح که از خواب بیدار شد خودش را روی یک تکه چوب دید. تکه چوب در دست مردی بود. مرد عصبانی و منتظر بود.
مردم دسته دسته چوب می آوردند و توی چاله می ریختند، همه پچ پچ می کردند. آتش با خودش گفت:«چه خبر شده؟ ماجرا چیست؟»
خوب به دور و برش نگاه کرد، پیامبر خدا ابراهیم علیه السلام را دید. دست و پای ایشان را بسته بودند.
آتش از پیرمردی که بسته ای چوب می آورد شنید:«باید او را بسوزانید، او بت های ما را شکسته»
آتش تازه فهمید قرار است چه اتفاقی بیفتد.
آهی کشید و گفت:«من دلم نمی خواهد پیامبر خدا را بسوزانم»
اما مرد عصبانی او را روی چوب ها انداخت، همه چوب ها آتش شدند و به آسمان شعله کشیدند.
آتش نگران بود به خدا گفت:«خدایا من نمی توانم کمکم کن، نباید پیامبرت در من بسوزد»
از سر و صدای مردم فهمید وقت پرتاب کردن حضرت ابراهیم علیه السلام رسیده، چشمانش را محکم بست و از ته دل دعا کرد.
یک دفعه صدای پرندگان را شنید، و دیگر داغی و گرمایش را حس نکرد. آرام چشمانش را باز کرد، او به آرزویش رسیده بود. آتش حالا گلستانی بود پر از گل های زیبا و پرندگانی رنگارنگ و خوش صدا.
#قصه های قرآنی
🆔https://eitaa.com/gooorrrran
#یک_آیه_یک_قصه
#قصه
#سوره_فیل
حتماً! اینجا یک داستان کوتاه از سورهی الفیل به همراه آیهای مربوط به آن به صورت کودکانه و با ایموجی برای شما آوردهام:
---
آیه:
سوره الفیل (آیه 1):
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ
معنی:
آیا ندیدی که پروردگارت با فیلداران چه کرد؟ 🐘
قصه:
روزی روزگاری، در زمانی که کعبه هنوز مثل امروز نبود، یک پادشاه به نام ابرهه 👑 تصمیم گرفت به مکه بیاید و کعبه را خراب کند. او با لشکری از فیلها 🐘 به سمت مکه حرکت کرد.
در راه، مردم مکه خیلی نگران شدند و به خداوند دعا کردند که آنها را نجات بدهد. 🕋🙏
وقتی که لشکر فیلها به نزدیک مکه رسیدند، خداوند پرندههای کوچکی 🐦 را فرستاد که سنگهای کوچکی بر سر لشکر ابرهه بیندازند. 🪶🪨
پرندهها آنقدر زیاد بودند که لشکر ابرهه نابود شد و فیلها برگشتند. 🐦❌🏃♂️
به این ترتیب، خداوند کعبه را از شر لشکر فیلها نجات داد و مردم مکه با خوشحالی زندگیشان را ادامه دادند. 🕋
🎀 نتیجه گیری و نکته ها 🎀
1. اعتماد به خداوند: وقتی مردم مکه با لشکر فیلها روبرو شدند، به خداوند دعا کردند و از او کمک خواستند. خداوند هم با فرستادن پرندهها، آنها را نجات داد. این نشان میدهد که همیشه باید به خداوند اعتماد کنیم و از او کمک بخواهیم. 🙏
2. قدرت خداوند: خداوند با فرستادن پرندههای کوچک، لشکر بزرگ فیلها را نابود کرد. این نشان میدهد که خداوند همیشه قدرتمندتر از هر نیرویی است و میتواند از بندگانش محافظت کند. 🐦💪
3. تشکر و شکرگزاری: پس از نجات از خطر، مردم مکه با خوشحالی زندگیشان را ادامه دادند و از خداوند تشکر کردند. ما هم باید همیشه به یاد داشته باشیم که از خداوند به خاطر نعمتها و کمکهایش شکرگزاری کنیم. 😊🕋
4. اهمیت ایمان: این داستان به کودکان یاد میدهد که ایمان داشتن به خداوند و اعتماد به او در هر شرایطی میتواند ما را از مشکلات نجات دهد. 🕊
#قصه
#سوره_انسان
آیه:
«وَیُطْعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسْكِینًۭا وَیَتِیمًۭا وَأَسِیرًا»
*(سوره انسان، آیه ۸)*
«و غذا میدهند، با اینکه خود به آن نیاز دارند، به مستمند و یتیم و اسیر».
روزی 🌙، حضرت علی (علیهالسلام) 🕋 و حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) به همراه حسنین (علیهمالسلام) برای شفا یافتن امام حسن (علیهالسلام) نذری کردند که اگر بهبود یابد، سه روز روزه بگیرند 🌅.
**روز اول:**
هنگام افطار 🌅، وقتی که خانواده آمادهی خوردن غذای سادهشان بودند، یک فقیر 👤🍞 به درب خانه آمد و درخواست کمک کرد. با محبت و ایثار، غذای خود را به او دادند 🍴❤️ و خود با آب افطار کردند.
**روز دوم:**
شب بعد، یک یتیم کوچولو 👦🍛 درب خانهشان را زد. خانواده دوباره غذای خود را به او دادند 🍴✨ و خود گرسنه ماندند.
**روز سوم:**
در سومین شب 🌃، یک اسیر 😔🗝 درخواست کمک کرد. باز هم خانواده غذای خود را با او تقسیم کردند 🍴🕊️.
💡 نتیجه: این عمل ایثارگرایانه و ازخودگذشتگی فوقالعاده موجب شد آیات سوره "انسان" 🕋 نازل شود و اهلبیت پیامبر (ص) در این آیات ستایش شوند 🌟.
این داستان نشاندهندهی عظمت روحی و بخشندگی اهلبیت است.
#قصه
#سوره_انشراح
آیهای زیبا و الهامبخش که میتوانم بگویم:"فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا" پس یقینا با سختی ، آسانی است .(سوره انشراح، آیه ۶)
داستان کودکانه:
روزی روزگاری 🏡، یک دختر کوچولو به نام زهرا 🧕 در یک روستا زندگی میکرد. زهرا خیلی دوست داشت یک بادبادک بزرگ بسازد که بالای ابرها پرواز کند ☁️🎏. اما هر بار که تلاش میکرد، بادبادکش خراب میشد و نمیتوانست پرواز کند. زهرا ناراحت شده بود 😔، اما یادش افتاد مادرش همیشه میگفت:
"با هر سختی، آسانی هست!" 💖
زهرا تصمیم گرفت دوباره تلاش کند. او از دوستانش کمک گرفت 👦👧 و با هم یک بادبادک قویتر ساختند. این بار بادبادکشان خیلی بالا رفت، درست تا نزدیک خورشید 🌞! همه خوشحال شدند و فهمیدند اگر با سختی روبهرو شوند و ناامید نشوند، میتوانند موفق شوند 🌟.
از آن به بعد، هر وقت زهرا به مشکلی برمیخورد، به یاد این آیه میافتاد و لبخند میزد 😊.