❤️ بدانید که فخرفروشی شما را غافل میکند
📖 سوره تکاثر، آیه ۱
📚
@goranketabzedegi
✨﷽✨
🌼شش برکت عظیم سجده
1️⃣به خداوند بزرگ نزدیک تر می شوی
حضرت امام صادق علیه السلام :
نزدیكترین حالت بنده به خداوند عزیز وقتی است كه در حال سجده باشد و گریه كند.
📚کافی ج 2ص 483
2️⃣کمر شیطان را میشکنی
حضرت امام صادق علیه السلام:
بنده حق چون سجده را در جائى كه كسى او را نمى بیند طولانى كند شیطان میگوید: واى بر من فرزندان آدم اطاعت كردند و من عصیان ورزیدم، و سجده كردن و من امتناع نمودم.
📚بحار ج 85 ص 163
3️⃣ گناهانت پاک می شود
شخصی خدمت پیامبر صلوات الله تعالی علیه آمد و گفت: گناهانم بسیار و عملم اندك است. فرموند: سجده های خود را زیاد كن، زیرا آنگونه كه باد، برگ درختان را می ریزد، سجده هم گناهان را می ریزد.
📚بحار ج 82 ص 162
4️⃣دعایت مستجاب می شود
حضرت امام صادق علیه السلام :
در حالى كه در سجدهاى دعا كن زیرا نزدیك ترین حالت عبد به پیشگاه خداوند مهربان در سجده بودن اوست خداوند بخشنده را در آن حال براى خیر دنیا و آخرتت بخوان
📚بحار ج 85 ص 132
5️⃣بهشتی می شوی
مردی به حضرت رسول اکرم صلوات الله تعالی علیه عرض كرد: دعا كنید كه خدای آمرزنده مرا به بهشت برد. حضرت علیه السلام فرموند من دعا می كنم لیكن تو مرا با سجده های زیاد و طولانی كمك كن تا دعای من مستجاب شود
📚حکمت عبادات حضرت آیت الله جوادی آملی ص 106
6️⃣باپیامبر مهربانیها محشور می شوی
مردى خدمت پیامبر اكرم علیه الصلوه و السلام رسیده گفت مرا دستورى بیاموز كه خداوند منان مرا با شما محشور نماید. حضرت علیه السلام فرموند : اگر بخواهى خدای خوبیها تو را با من محشور نماید باید سجده ات را طولانى كنى در پیشگاه پروردگار قهار.
📚منتخب میزان الحکمه ص264
📚
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی⛳
#خمیر_بازی
#نشانه_گیری
#دست_ورزی
💥این وروجک چه با نشاط و حرفه ای ، برای اینکه توپ به عدد مورد نظر برسه ، مسیرها رو تغییر میده ..
🔻بازيش چیا میخواد؟!
🎯 خمیر بازی
🎯 توپ کوچک
🎯دستان توانای شما
همین...☺️
_بازی برای توانمند سازی والدین
📚
@goranketabzedegi
بدن انسان در ۲۴ ساعت:
انسان ۲۳۰۴۰ بار پلک میزند.
قلب ۱۰۰۰۰۰ بار می تپد.
ریه ها۲۳۰۰۰ بار تنفس میکنند.
کبد۱۵۰۰ لیتر خون را تصفیه میکند.
معده ۲ لیتر اسید ترشح میکند.
بهتر است #بدانیم
📚
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر_قرانی
🌺 اگر انسان مریض ، شیرین ترین و خوشمزه ترین میوه را بخورد ،از آن لذّت نمی برد....
در بُعد معنوی و عبادت هم این گونه است.
کسی که ((فی قلوبهم مرض)) یعنی قلبش بیمار است ، از نماز و عبادت لذّت نمی برد و گاهی هم خسته می شود.
❤️ بیماری قلب همان گناهان است.
🌺 تا انسان گناه را ترک نکند ، علاوه بر این که از عبادت لذّت نمی برد ، بلکه خسته هم می شود.
💫 فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ اَللّٰهُ مَرَضاً ۱۰بقره
🌸🍃
📚
@goranketabzedegi
21.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠#آموزش_درست_خوانی_قرآن_کریم
#جلسه_اول
#مولف_و_مدرس_استاد_علی_قاسمی
درس ۱ |کسب مهارت در خواندن حروف دارای فتحه
دقیقه۱:۱۲ 👈🏻حروف الفبای قرآن ۲۸ تا حرف هستن.
دقیقه۱:۵۰👈🏻صداها در زبان عربی به دو دسته تقسیم میشه(کوتاه و کشیده)
دقیقه۳:۲👈🏻یه نکته مهم داره
🔅در هشت حرف صدای فتحه درشت و پرحجمه
👌🏻یادمون باشه موقع تلفظ این هشت حروف دهان حالت عمودی میشه
🌸ادامه دارد
📚
@goranketabzedegi
❤️آقا جان شما که مستاجر نیستید
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم .
آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم
مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد.
وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید.
در همان حال خدمت امام زمان – ارواحنا فداه – مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش.
عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید.
منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب / نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
--------------------------
📚
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 خدایا! قضیه چیست؟!
🤔 که سه بار قسم میخوری که بگویی:
🤔 همانا ما انسانرا در رنج وسختی آفریدیم
💚 و چه جالب!
💚 قسمهایت هم از جنس سختی است
💚 سختیهای پیامبر(ص) در مکه
💚 سختیهای ابراهیمِ خلیل
💚 و اسماعیلِ ذبیح
💜 قسم به این شهر مقدس (مکه)
💜 شهری که تو ساکن آن هستی
💜 وقسمبهپدروفرزند(ابراهیمواسماعیل)
💜 که ما انسان را در رنج آفریدیم
📚سوره بلد ۱-۴
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
📚
@goranketabzedegi
<< دنیا یک خانه است>>
و
آدمها مانند یکی از وسایل خانه
🔸️بعضی کارد هستند
تیز ، برنده و بیرحم.
🔸️بعضی کبریت هستند
و آتش به پا میکنند.
🔸️بعضی کتری هستند
و زود جوش میآورند.
🔸️بعضی تابلوی روی دیوار هستند،
بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد.
🔸️بعضی قاشق چایخوری هستند،
و فقط کارشان بر هم زدن است.
🔸️بعضی رادیو هستند
و فقط باید بهشان گوش کرد.
🔸️بعضی تلویزیون هستند،
و اهل اجرای نمایش اند .
اینها را فقط باید نگاه کرد..
🔸️بعضی قندان هستند،
شیرین و دلچسب.
🔸️بعضی دیگر نمکدان،
شوخ و بامزه.
🔸️بعضی یک بوفه شیک هستند،
ظاهری لوکس و قیمتی دارند ، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند.
🔸️بعضی سماور هستند،
ظاهرشان آرام ، ولی درونشان غوغایی برپاست.
🔸️بعضی یک توپ هستند،
از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آنطرف میروند.
🔸️بعضی یک صندلی راحتی اند، میشود روی آن لم داد ، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد.
🔸️بعضی کلاه هستند،
گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند.
🔸️بعضی چکش هستند،
و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.
🔷️ و اما...
🔹️بعضی ترازو هستند،
عادل و منصف ، حرف حق را میزنند ، حتی اگر به ضررشان باشد.
🔹️عده ای تنگ بلورین آب هستند،
پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند.
🔹️برخی آینه اند،
صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش ، اینها انتهای صداقتند.
عده ای، چتر هستند،
یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات.
🔹️عده ای دیگر لباس گرم هستند،
در سرمای حوادث ، تن پوشی از جنس آرامش.
🔹️عده ای مثل شمع،
میسوزند و تمام میشوند ، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش میدهند.
ما در زندگی کدام نقش را داریم.🌹
📚
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شـهر عشق♥️⃟📚 #Part_13 داستانـــي کاملا واقعــی از دخــتری ایرانــی که به بهانه آزادی پشت
♥️⃟📚دمـشق شهر عشق♥️⃟📚
#Part_14
نیروها تو استان ختای
ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!« و خودش هم از این رفتن
ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود :»دیگه تا پیروزی
چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد
امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه!« یک
ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید :»تو برا چی میری؟« در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :»الانفرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!« جریان خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :»بذاربرگردم ایران!« و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :»فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟« معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :»ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.« سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :»این خانواده وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.« و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :»اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابیهای افغانستانی!« از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایممانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم که با هقهق گریه به پایش افتادم :»تورو خدا بذار من برگردم ایران!« و همین گریه
طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانهام را به سمت خودش
کشید و صدایش آتش گرفت :»چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟«
خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند. با ضجه التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت قبرم میروم که زیر روبنده زار میزدم و او ناامیدانه دلداری ام میداد :»خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره
میبرمت پیش خودم! اون موقع دیگه سوریه آزاد شده و مبارزه مون نتیجه
داده!« اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره ام را خوانده بود که چشمانش
خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمیخواستم به آن خانه بروم که
با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم
ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین
چسبیده و باید فرار میکردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای
سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. طوری بازویم را زیر
انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :»اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده ات نمیذارن نازنین!«
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خون پیشانی ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :»چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟« با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمیدانست با این زخم
پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :»سعد بذار من برگردم
ایران...« روبنده را روی زخم پیشانی ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با
دست دیگرش دستم روی روبنده قرار داد و بی توجه به التماسم نجوا کرد
:»اینو روش محکم نگه دار!« و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال
خودش میکشید تا به در فلزی قهوه ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من
در قفسه سینه میلرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش
به صورت خیس و خونی ام خیره ماند و سعد میخواست پای فرارم را پنهان
کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : »تو کوچه خورد زمین
سرش شکست!« صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل
خاکستری در هم رفت و به گریه هایم شک کرده بود که با تندی حساب
کشید :»چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟« خشونت خوابیده در صدا و صورت
این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :»نه ابوجعده! چون
من میخوام برم، نگرانه!« بدنم به قدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بی روح ارشادم کرد :»شوهرت
داره عازم جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!
ادامه دارد...
💥🌹تلنگری ازقرآن💥🌹
🌸يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَآئِكَةُ صَفًّا لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَٰنُ وَقَالَ صَوَابًا (سوره نبا٣٨)
🌱روزی كه «روح» و «ملائكه» در یك صف میایستند و هیچ یك، جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمیگویند، و (آنگاه كه میگویند) درست میگویند!
🔻
📚
@goranketabzedegi