#زنگ_تفریح
#حکایت_قرآنی
🗯پس انجیر کجا رفت ؟
➖گویند : ظریفی به در خانه خواجه ای بخیل آمد و چشم بر درز در نهاد.
دید که خواجه طبقی انجیر در پیش دارد و به رغبت تمام می خورد.
➖ظریف حلقه بر در زد خواجه طبق انجیر را در زیر دستار پنهان کرد و ظریف آن را دید.
➖پس برخاست و در بگشاد ظریف به خانه او آمد و بنشست
➖خواجه گفت: چه کسی هستی و چه هنری داری؟
➖گفت: مردی حافظ و قاریم و قرآن را به ده روش قرائت می کنم.
➖و فی الجمله آوازی و لهجه ای نیز دارم. خواجه گفت : برای من از قرآن، آیتی برخوان.
➖ظریف آغاز کرد که
((وَالزَّيْتُونِ،وَطُورِ سِينِينَ،وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ
/ قسم به زيتون و سوگند به طور سينين، و قسم به اين شهر امن (مكه). تین / 1))
➖خواجه گفت: ((وَالتِّينِ))کجا رفت؟
ظریف گفت: زیر دستار.
🔖پیام حکایت:((نکوهش دوستی مال و بخل .))
✨منبع : ر.ک لطائف الطوائف/308.محاضرات الادبار 2/367 . احیاء علوم الدین 4/702-703 کتاب
@goranketabzedegi
#حکایت_قرآنی
#جزء_یازدهم
🔹 سرانجام فرعون
🔻 فرعون ادعای خدایی داشت و هر کس غیر او را میپرستید، مجازات میشد. خدای تعالی حضرت موسی (علیه السلام) را برای هدایت او و نجات بنی اسرائیل فرستاد؛ اما او نه تنها ایمان نیاورد، بلکه به جنگ و نزاع با حضرت و بنی اسرائیل برخاست.
آنها شبانه برای مهاجرت از مصر به سوی دریای نیل حرکت کردند. فرعون مطلع شد و از روی ظلم و دشمنی با سپاهش آنان را تعقیب کرد. با معجزه حضرت موسی(علیه السلام) نیل شکافته شد و بنی اسرائیل از آن عبور کردند. فرعون هم به سپاهش دستور داد تا از نیل عبور کرده و به آنها دست یابند، اما به فرمان خدا آب به هم پیوست و فرعون و سپاهش غرق شدند.
فرعون هنگام گرفتاری در غرقاب گفت: من هم به خدایی که بنی اسرائیل به آن ایمان آوردهاند، ایمان آوردم و از تسلیم شدگانم.
اما خدا خطاب به او میفرماید: الآن ایمان میآوری؛ در حالی که پیش از این عصیان میکردی و از مفسدان بودی!؟ امروز جسم بی جان تو را نجات میدهیم تا نشانه و عبرتی برای بازماندگان و آیندگان باشی و قطعاً بیشتر مردم از نشانههای ما غافلند و توجهی به آن ندارند.
(سوره مبارکه یونس ، آیه ۹۰ تا ۹۲)
#حکایت_قرآنی
#جزء_سیزدهم
🔹 توبه فرزندان حضرت یعقوب
🔻 فرزندان یعقوب (علیه السلام) در اثر حسادت، برادرشان یوسف (علیه السلام) را نخست در چاه انداخته و بعد او را به مقدار ناچیزی فروختند و پدر را به فراق یوسف مبتلا کردند.
سالها گذشت تا اینکه یوسف در مصر به قدرت و شوکت رسید و به واسطه قحطی که به کنعان هم رسیده بود، برادران و پدرش او را یافتند. حضرت یوسف آنان را بخشید و آنها هم که در طول این سالها از گناهان خویش توبه نکرده بودند، پشیمان و شرمسار شده و نزد پدر آمده و گفتند:
قَالُوا يَآ أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
پدر! برای ما به سبب گناهانمان طلب مغفرت کن زیرا ما قطعاً خطاکاریم. حضرت یعقوب هم با شفقت و مهربانی تقاضای آنها را پذیرفت و فرمود:
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيٓ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
به زودی از پروردگارم برای شما طلب مغفرت میکنم. به راستی او غفور و رحیم است.
(سوره مبارکه یوسف ، آیه ۹۷ تا ۹۸)
#حکایت_قرآنی
#جزء_بیست_و_سوم
🔹 حاصل تسبیح خدا
🔻 حضرت یونس (علیه السلام) از بندگان خوب خدا و انبیای بنی اسرائیل است که در چند جای قرآن؛ از جمله در سوره انبیاء و صافات (آیات ۱۳۹ تا ۱۴۸) به داستان او اشاره شده است. قوم آن حضرت، دعوتش را نپذیرفتند و او هم در اثر این نافرمانی، غضبناک آنها را ترک کرد، در حالی که هنوز به او اذن این کار داده نشده بود و گمان میکرد خدا بر او سخت نمیگیرد.
بر کشتی پر از مسافری سوار شد، اما در بین راه اهل کشتی مجبور شدند برای دفع خطر، کسی را به دریا بیندازند و قرعه به نام حضرت یونس درآمد. او را در دریا انداختند و ماهی بزرگی او را بلعید.
او فهمید که این مجازات الهی است و نباید از قومش جدا میشد و بهتر بود با آنها بیشتر مدارا میکرد. لذا غمگین و محزون شد و خود را ملامت مینمود، تا اینکه مشغول تسبیح خدا شد و برای خلاصی از این مصیبت در آن تاریکی دعا کرده و میگفت:
... لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
... خدایا ! جز تو خدایی نیست، تو پاک و منزهی، من به خودم ظلم کردم.
(سوره انبیاء آیه ۸۷)
خدا دعایش را مستجاب کرد و از غم نجاتش داد. ماهی تنِ رنجور او را به خشکی انداخت و خداوند بوته کدویی را بر او رویاند تا در برابر آفتاب محافظش باشد.
سپس یونس به طرف قومش که بیش از صدهزار نفر بودند، رفت و آنها هم ایمان آوردند و عذاب الهی از آنها برطرف شد.
#حکایت_قرآنی
#جزء_بیست_و_چهارم
🔹 مؤمنِ آل فرعون
🔻 از بخشهای جالب داستان حضرت موسی (علیه السلام)، قضیه مؤمنی از آل فرعون است که ایمانش را مخفی کرده و از حضرت موسی پشتیبانی میکرد. برخی روایات و تفاسیر نام او را «حزقیل» بیان کردند.
[المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۷ ، ص ۸۳]
✍✍✍✍
زمانی که فرعون تصمیم به قتل حضرت موسی گرفته بود، او گفت: آیا شما میخواهید مردی را بکشید که میگوید پروردگار من خداست و از جانب پروردگارتان دلایل و نشانههای واضحی برای شما آورده است؟
اگر او دروغگو باشد، دروغش به زیان خودش است، ولی اگر راستگو باشد، بعضی از آن چیزی که وعده میدهد، به شما میرسد. خدا کسی را که اسراف کار و بسیار دروغگو باشد، هدایت نمیکند.
سپس خطاب به قوم فرعون گفت: ای قوم! سلطنت امروز مال شماست و در زمین پیروزید، ولی اگر عذاب خدا برسد، چه کسی ما را یاری میکند؟ مؤمن آل فرعون در خطابش خود را هم جزو قوم فرعون قرار داد تا آنها گمان کنند او هم جزو آنهاست. فرعون در پاسخ او گفت: من شما را جز به راه رشد و کمال هدایت نمیکنم.
مرد مومن گفت: ای قوم! من پیش بینی میکنم با تکذیب موسی عذابی مانند روز احزاب و قوم نوح و عاد و ثمود و افرادی که بعد از آنها بودند گریبان گیرمان شود.
سپس افزود: ای قوم! برای شما نگرانم از روزی میترسم که مردم یکدیگر را صدا میزنند و از هم یاری میطلبند و صدایشان به جایی نمیرسد، برایتان میترسم از روزی که روی برمیگردانید و فرار میکنید، اما هیچ پناهگاهی در برابر عذاب الهی برای شما نیست.
کسی را که خدا گمراه کند، راهنمایی برایش نخواهد بود. شما پیش از این هم درباره یوسف در شک و تردید بودید؛ با آنکه با دلیل و نشانه آمده بود و زمانی که از دنیا رفت گفتید: بعد از او خدا هرگز پیامبری نخواهد فرستاد.
فرعون در مقابل استدلالات فرد مؤمن و برای فریب دادن قومش گفت: هامان! برای من ساختمان بلندی بساز، تا شاید بتوانم با وسایل و اسبابی به آسمان بروم و از خدای موسی با خبر بشوم؛ چرا که فکر میکنم او دروغگو است. (احتمالاً منظور فرعون ساخت رصدخانه بوده، تا از طریق ستارگان استنباط کند که آیا رسولی مبعوث شده یا نه؟)
نصایح مرد مؤمن در فرعون و فرعونیان اثر نکرد و هرچه او آنها را از عذاب آخرت ترساند و از زودگذر بودن زندگی دنیا گفت، آنان از پذیرش حق روگردان بودند.
سرانجام خدا او را از مکر فرعونیان نجات داد و آنها را عذاب کرد.
(سوره غافر ، آیه ۲۸ تا ۴۵)
#حکایت_قرآنی
#جزء_بیست_و_هفتم
🔹 سرانجام کفر و تکذیب
🔻 قرآن در آیات متعددی به داستان حضرت نوح (علیه السلام) اشاره فرموده است. حضرت نوح با استقامت تمام ، مدت ۹۵۰ سال قومش را به یکتاپرستی دعوت میکرد، ولی فقط چند نفر به او ایمان آوردند. اما وقتی قومش را به سوی خدا فرا میخواند، آنها انگشت در گوش میگذاشتند تا صدای او را نشنوند و فرار میکردند؛ گویا که تبلیغ حضرت نوح جز بر فرار آنها نمیافزود؛ حتی زن و فرزندش نیز به او ایمان نیاورده و به همراه کافران، حضرت و مؤمنان را مسخره میکردند. دلسوزیها و تلاشهای حضرت نوح هم بیفایده بود.
آنها نوح را دروغگو خوانده و میگفتند: دیوانه است، و او از دست قومش بسیار زجر کشید. حضرت از پروردگارش طلب یاری کرد و گفت: خدایا! قطعاً من مغلوبم، پس یاری ام کن.
عذاب آنها مقرر شد و خدای تعالی دستور داد تا کشتی بزرگی بسازد و علاوه بر خود و کسانی که به او ایمان آورده بودند، از برخی حیوانات یک جفت سوار آن کند.
خداوند درهای آسمان را به آبی که به شدت میریخت، باز نمود و زمین را به صورت چشمههایی شکافت و این دو آب -یعنی آسمان و زمین- به فرمانی که مقدر شده بود، به هم پیوستند. کشتی به راه افتاد و زیر نظر خدا حرکت میکرد و هر کسی که خارج از آن بود، غرق و به عذاب الهی گرفتار شد و این جزای کسانی است که کافر شده بودند. خدای تعالی پس از اشاره مختصر به این وقایع، به سرانجام قوم نوح اشاره کرده و با قاطعیت میفرماید:
وَلَقَدْ تَرَكْنَاهَآ آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ
و آن کشتی را به عنوان نشانهای در میان مردم باقی گذاشتیم؛ آیا کسی هست که عبرت بگیرد؟
فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ
پس عذاب من و هشدارهای من چگونه بوده است؟
(سوره قمر ، آیه ۸ تا ۱۶)