eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.4هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
82 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
👿👺 🔥شيطان گفت: اي موسي كليم مي خواهي تو را شش پند بياموزم؟ حضرت موسي فرمود: خير. من احتياج ندارم از من دور شو. جبرئيل نازل شد و گفت: ای موسی صبر کن و گوش بده ، او الان نمیخواهد که تو را فریب دهد . موسی ایستاد و فرمود هر چه میخواهی بگو ، 🔥شيطان گفت: آن شش پند اين است: 🏵🔷🔺اول : در وقت دادن به يادم باش و زود صدقه بده كه ممكن است زود پشيمانت كنم گرچه آن صدقه كم و كوچك باشد چون ممكن است همان صدقه كم تو را از هلاكت نجات دهد و از خطر حفظ نمايد. 🏵🔷🔺دوم : اي موسي با زن بيگانه و خلوت نكن چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فريفته و به فتنه مي اندازم و وادار به زنا مي كنم. 🏵🔷🔺سوم : اي موسي در حال به يادم باش زيرا در حال غضب تو را به امر خلاف وادار مي نمايم و آرزو مي كنم كه اولاد آدم غضب كند تا من مقصودم را عملي سازم. 🏵🔷🔺چهارم : چيزهايي كه خداوند ازآنها كرده نزديك نشو چون هر كس به آنها نزديك شود من او را به حرام و گناه مي اندازم. 🏵🔷🔺پنجم : در دل خود فكر وكار خلاف راه مده چون اگر من دلي را چرکین ديدم به طرف صاحبش دست دراز میکنم و او را اغوا میکنم ، تا آن کار خلاف را انجام دهد . 🏵🔷🔺ششم :تا خواست كه ششم را بگويد جبرئيل حضرت موسي(ع) را نهيب زد و فرمود: اي موسي حركت كن و گوش مده كه او مي خواهد در نصيحت ششم تو را بفريبد. لذا موسي حركت كرد و رفت. 🔥 شيطان فرياد زد و گفت: واي بر من پنج موعظه را كه اساس كارم در آنها بود شنيد و رفت مي ترسم كه آنها را به ديگران بگويد و آنان هدايت شوند. من مي خواستم پس از پنج کلمه حق ، او را به دام اندازم و او و ديگران را فريب دهم ولي از دستم رفت. 📚«داستان راستان» قرآن کتاب زندگی 📚 @goranketabzedegi
📜 ❌می بخــور منبر بسوزان مــردم آزاری نکن ❌ اين شـــعر از مبــنا است. ما می گوييم که مي نخور منبر نسوزان مردم آزاری نکن! ما در اســـلام نبايد چيزی را فـدای چيز ديگری بکنيم هر چــيزی بايد در جای خـــودش حفـظ بشـــود. نماز و روزه جای خودش خوب است و مشروب خـــوردن هم جای خودش است آزار رساندن هم حـرام است پس استدلال این شــعر درست نيــست. مثل‌اين است که الان‌در جامه بعضی ها می گويند که پاک باشـد حـــجاب‌ مهـــم نيست همه خواهر و برادر هستيم بله قلب پاک است ولی اين اعــضا کانال قلب است وقتی به نــــگاه می کنم وقتی بدحجاب هستم وقتی موسيقی گوش می دهم شــــعاع تمام اينــها به قلب می رود و اين قلب را مکـدر مي کند. ما نمی توانيــم بگوييم که قلبت پاک باشد و هر کاری می خواهــيم انجام بدهـــيم. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﻣﻴﮕﻦ... ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، کافیه. هم نخوندی نخون... نگرفتی نگیر. به نگاه کردی اشکال نداره و......... فقط سعی کن دلت پاک باشه... :👇 ✅ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ : [ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ] 🔸ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ. ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ. 🌹ﻫﻢ ﺩﻝ ؛ ﻫﻢ ﻋﻤﻞ🌹 ‌قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
🔴 عده ای از جـوانـان خدمت علامه حسن زاده آملی رسیدند از ایشان نصـیحـتی خواستند ؛ علامه فرمودند ؛ سعـی کنید با رابـطــه نداشـتـه باشـید 👈چه زن باشد چه مرد گفتند مگر مرد هم نامحــرم مےشـود؟ عـلامـه فرمــودند: هـر کــس بـا خــدا ارتـبــــــاط نــدارد، نـامـحـــــرم اسـت. 📚 @goranketabzedegi
📜 ❌می بخــور منبر بسوزان مــردم آزاری نکن ❌ اين شـــعر از مبــنا است. ما می گوييم که مي نخور منبر نسوزان مردم آزاری نکن! ما در اســـلام نبايد چيزی را فـدای چيز ديگری بکنيم هر چــيزی بايد در جای خـــودش حفـظ بشـــود. نماز و روزه جای خودش خوب است و مشروب خـــوردن هم جای خودش است آزار رساندن هم حـرام است پس استدلال این شــعر درست نيــست. مثل‌اين است که الان‌در جامه بعضی ها می گويند که پاک باشـد حـــجاب‌ مهـــم نيست همه خواهر و برادر هستيم بله قلب پاک است ولی اين اعــضا کانال قلب است وقتی به نــــگاه می کنم وقتی بدحجاب هستم وقتی موسيقی گوش می دهم شــــعاع تمام اينــها به قلب می رود و اين قلب را مکـدر مي کند. ما نمی توانيــم بگوييم که قلبت پاک باشد و هر کاری می خواهــيم انجام بدهـــيم. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
👿👺 🔥شيطان گفت: اي موسي كليم مي خواهي تو را شش پند بياموزم؟ حضرت موسي فرمود: خير. من احتياج ندارم از من دور شو. جبرئيل نازل شد و گفت: ای موسی صبر کن و گوش بده ، او الان نمیخواهد که تو را فریب دهد . موسی ایستاد و فرمود هر چه میخواهی بگو ، 🔥شيطان گفت: آن شش پند اين است: 🏵🔷🔺اول : در وقت دادن به يادم باش و زود صدقه بده كه ممكن است زود پشيمانت كنم گرچه آن صدقه كم و كوچك باشد چون ممكن است همان صدقه كم تو را از هلاكت نجات دهد و از خطر حفظ نمايد. 🏵🔷🔺دوم : اي موسي با زن بيگانه و خلوت نكن چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فريفته و به فتنه مي اندازم و وادار به زنا مي كنم. 🏵🔷🔺سوم : اي موسي در حال به يادم باش زيرا در حال غضب تو را به امر خلاف وادار مي نمايم و آرزو مي كنم كه اولاد آدم غضب كند تا من مقصودم را عملي سازم. 🏵🔷🔺چهارم : چيزهايي كه خداوند ازآنها كرده نزديك نشو چون هر كس به آنها نزديك شود من او را به حرام و گناه مي اندازم. 🏵🔷🔺پنجم : در دل خود فكر وكار خلاف راه مده چون اگر من دلي را چرکین ديدم به طرف صاحبش دست دراز میکنم و او را اغوا میکنم ، تا آن کار خلاف را انجام دهد . 🏵🔷🔺ششم :تا خواست كه ششم را بگويد جبرئيل حضرت موسي(ع) را نهيب زد و فرمود: اي موسي حركت كن و گوش مده كه او مي خواهد در نصيحت ششم تو را بفريبد. لذا موسي حركت كرد و رفت. 🔥 شيطان فرياد زد و گفت: واي بر من پنج موعظه را كه اساس كارم در آنها بود شنيد و رفت مي ترسم كه آنها را به ديگران بگويد و آنان هدايت شوند. من مي خواستم پس از پنج کلمه حق ، او را به دام اندازم و او و ديگران را فريب دهم ولي از دستم رفت. 📚«داستان راستان» قرآن کتاب زندگی 📚 @goranketabzedegi
📜 ❌می بخــور منبر بسوزان مــردم آزاری نکن ❌ اين شـــعر از مبــنا است. ما می گوييم که مي نخور منبر نسوزان مردم آزاری نکن! ما در اســـلام نبايد چيزی را فـدای چيز ديگری بکنيم هر چــيزی بايد در جای خـــودش حفـظ بشـــود. نماز و روزه جای خودش خوب است و مشروب خـــوردن هم جای خودش است آزار رساندن هم حـرام است پس استدلال این شــعر درست نيــست. مثل‌اين است که الان‌در جامه بعضی ها می گويند که پاک باشـد حـــجاب‌ مهـــم نيست همه خواهر و برادر هستيم بله قلب پاک است ولی اين اعــضا کانال قلب است وقتی به نــــگاه می کنم وقتی بدحجاب هستم وقتی موسيقی گوش می دهم شــــعاع تمام اينــها به قلب می رود و اين قلب را مکـدر مي کند. ما نمی توانيــم بگوييم که قلبت پاک باشد و هر کاری می خواهــيم انجام بدهـــيم. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
💡 ⚠️اگر دو تا در فضايي باشند که سومي نتواند وارد بشود ، بدانيد نفر سومي که وارد مي شود است😥 💠 بر اساس اين معيار خيلي ها فکر ميکنند که در اتاقي برويم و در را ببنديم🚪 ولي متناسب با مسائل روز خيلي از تلفنها و پيامک ها ☎️ خيلي از چــــ📵ــــت ها ، اين ها همان خلوت با است ☝️ ملاکش جايي است که نفر سومي نتواند بيايد . مي گويد : من پيام مي دهم و طرف را هم نديده ام! آيا اين هايي که مي دهيد حاضر هستيد کس ديگري آنرا ببيند❔ 😐 حاضر هستيد ديگري هم بخواند 🤔⁉️ اگر نه معلوم است که اين همان مصداق کردن با نامحرم است . .. 🌀ابتدا از یه ساده شروع میشه 📲⇦ بعد کم کم و علايق قلبي بوجود مي آيد👫 و بعد نديده همديگر مي شوید😳 و همين جاست که👇 💥ولا تتبعوا خطوات الشيطان : گـــــام هاي را دنيال نکنيد . شيطان قدم به قــــــــــ🚶🚶ـدم جلو مي آيد .. يکدفعه انسان را در چاله نمي اندازد..😐 دانـه مي پاشد . بعد در آخر طرف مي فهمد که در چه #%سرازيـــــري افتاده است و متوجه نشده است 😓 شیطان برای هر کسی شیوه ای دارد به ایمانمون نشیم 😔 لبه ی امکان سقــ↯ـــوط زیاده 🔔 ✅مجاهد‌در‌فضای‌مجازی‌باشیم 🌷 @goranketabzedegi
علامہ حسن زاده آملۍمیفرمایند :🌱🕸 دو چیز باعث و بےحالۍدر عبادت مۍشود :⇣✨ ↞زیاد حرف زدݩ با ⚔ ↞زیاد خوردݩ @goranketabzedegi
⁦⁦🌈🌈🌈 ﷽ 🌈🌈🌈 📣 از ما گفتن 😉 ❓فلسفه حرام بودن نگاه به 😳 👀 نگاه می کنی، میخواهی، به وصالش نمیرسی، دچار افسردگی میشوی 😔 👀 نگاه می کنی، شیفته میشوی، عیب هارا نمیبینی، ازدواج میکنی، طلاق میدی💔 👀 نگاه می کنی ، دائم به او فکر میکنی، از یاد خــدا غافل میشوی، از عبادت لذت نمیبری 😴 👀 نگاه می کنی، باهمسرت مقایسه میکنی، ناراحت میشوی، بداخلاقی میکنی😡 👀 نگاه می کنی، لذت میبری، به این لذت عادت میکنی، چشم چران میشوی، در نظر دیگران خوار میگردی 😱 👀 نگاه می کنی، لذت میبری، حب خدا دردلت کم میشود، ایمانت ضعیف میشود ❌ 👀 نگاه می کنی، عاشق میشوی، از راه حلال نمیرسی، دچار گناه میشوی🚫 ❤️💛 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 💚🧡 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_نهم 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشت
💠 از بهت آنچه می‌شنیدم فقط خیره نگاهش می‌کردم، دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نبود، هنوز خاکی که به صورتش پاشیده بودم، روی پلک و گونه‌هایش مانده و انگار دیگر آن مأمور تفتیش نبود که با لحنی ملایم صحبت می‌کرد :«من برا شناسایی اومده بودم، پشت همون خاکریز. موقع غروب حرکت اون ماشین به نظرم مشکوک اومد، ترسیدم باشه که داره میاد سمت . با دوربین که نگاه کردم یه زن تو ماشین بیشتر مشکوکم کرد، از چشمای بسته تون فهمیدم اسیر شدید. قبل تاریکی همکارام منتظرم بودن، اما نتونستم برگردم، مجبور شدم مداخله کنم.» او می‌گفت و من در پیچ و تاب کلماتش معجزه (علیه‌السلام) را به چشمم می‌دیدم و باور نمی‌کردم که نبض نفس‌هایم را شنید و نجوا کرد :«خیلی دلم می‌خواست همونجا نفسش رو بگیرم اما نباید کمین‌مون حوالی لو می‌رفت، برا همین مجبور شدم با پول دهنش رو ببندم که فکر آدم‌فروشی به سرش نزنه تا چند روز دیگه که فلوجه رو براشون جهنم کنیم!» 💠 لطافت لحن و نجابت نگاهش عین رؤیا بود، تازه می‌فهمیدم در تمام آن لحظاتی که خیال می‌کردم برای تصاحبم دست و پا می‌زند، مردانه به میدان زده بود تا این دختر غریبه را نجات دهد که پای چشمانم از نفس افتاد. یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر پنجره را پایین کشید تا حال خرابش را در خنکای شب بیابان پنهان کند و نمی‌دانست با این دختر در تاریکی این جاده چه کند که صدایش به زیر افتاد :«شما جایی رو تو بغداد دارید؟» 💠 نگاهم حیران روی لباس سیاهش می‌چرخید و هنوز زبانم جرأت جم خوردن نداشت که به جای پاسخ، یک کلمه پرسیدم :«شما کی هستید؟» از سرگردانی سوالم، اوج پریشانی‌ام را حس می‌کرد و هول من نفسش را برده بود که ناشیانه طفره رفت :«اگه بغداد جایی رو سراغ دارید، آدرس بدید برسونم‌تون!» 💠 چراغ‌های بغداد و تابلوی ورودی شهر در انتهای مسیر پیدا شده و من نایی به گلویم نمانده بود که بی‌صدا پاسخ دادم :«خانواده من فلوجه هستن، بغداد کسی رو ندارم!» در برابر بی‌کسی و ناامیدی‌ام لبخندی فاتحانه لب‌هایش را گشود و با کلماتش قد علم کرد :«خیلی زودتر از اونی که فکر کنید، فلوجه میشه و برمی‌گردید پیش خانواده‌تون.» 💠 ترافیک سرشب ورودی بغداد معطل‌مان کرده و من هنوز گیج اینهمه نگاهم در تاریکی شب و بین ماشین‌های مقابل‌مان می‌چرخید که خودش دست دلم را گرفت :«دیگه نترسید! هر چی بود تموم شد.» هنوز ناله یاصاحب‌الزمانم در گوشش می‌پیچید و سوالی روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که نگاهش به ردیف اتومبیل‌ها ماند و گرمی لحنش بر دلم نشست :«شما هستید؟» 💠 اکثریت فلوجه بودند و شاید باورش نمی‌شد همین دختر اسیر داعش اتفاقاً باشد که چشمانم از شرم آنچه از زبان آن نانجیب در موردم شنیده بود، به زیر افتاد و صدایم شکست :«بله!» نگاهش نمی‌کردم اما از حرارت نفس بلندش فهمیدم تصور بلایی که دور سرم می‌چرخید، آتشش زده و دیگر خیالش راحت شده بود که به جای من، به پای (علیه‌السلام) افتاد :«مگه میشه حضرت (علیه‌السلام) شیعه‌هاشو بین اینهمه گرگ تنها بذاره؟» 💠 و همین اعجاز حضرت نجاتم داده بود که کاسه شکست و اشک از چشمانم چکید. دیگر خجالت می‌کشیدم اشک‌هایم را ببیند که گریه را در گلو فرو می‌بردم و باز نغمه بغضم به وضوح شنیده می‌شد تا وارد شدیم. سوالش هنوز بی‌پاسخ مانده و شاید شرم می‌کرد دوباره بپرسد که خودم پیش‌دستی کردم :«یکی از دوستای زمان دانشجویی‌ام تو بغداد زندگی می‌کنه!» و همین یک جمله گره کور فکرش را گشود که بی‌معطلی پرسید :«آدرس‌شون کجاست؟» 💠 نمی‌دانست برای رفتن به خانه نورالهدی تا چه اندازه معذب هستم که با مکثی پاسخ دادم :«شهرک .» تا ساعتی پیش خیال می‌کردم بین دست به دست می‌گردم و حالا همین آزادی به حدی شیرین بود که راضی شدم با پای خودم به خانه نورالهدی بروم. شهرک صدر، شرق بغداد واقع می‌شد و عبور از روی پل یعنی همه خاطرات دانشگاه بغداد و نورالهدی و عامر که بیشتر در خودم فرو رفتم. 💠 تا رسیدن به شهرک صدر، دیگر کلامی صحبت نکرد و خلوت حضورش عین آرامش بود که پس از چند ساعت و تحمل آواری از ترس و درد، چشمانم خمار خواب سنگین می‌شد و به خدا هنوز باورم نمی‌شد کابوس تمام شده که دوباره قلبم در قفس سینه پَرپَر می‌زد. مقابل خانه نورالهدی رسیدیم، اتومبیل را خاموش کرد و تازه می‌دید حیوان مچ باریکم را با ده دور زنجیر پیچیده که چشمانش آتش گرفت و خاکستر نگاهش روی دستانم نشست... ✍️نویسنده: