🍓
#من_و_قرآنم
#پارت_اول
سال آخر تحصیلیم بود که دوره پیش
دانشگاهی روگذروندم اون سالخیلی
مهم بودبرام چون باید کنکور میدادم
وموفقیت خودم رو توی قبولی کنکور
و رفتن به دانشگــاه میدونستم همون
سالهای اخرتحصیلم یه دوستصمیمی داشتم که اسمش سمانه بود.
یه روز که قدم زنان داشتیم میرفتیم ناخوداگاه چشمم به یک تابلویی خورد
که روی تابلو حک شده بود دارالقرآن
یهو بدون تامل به سمانه گفتــــم بریم
ببینیم چطور هست؟
کلاس حفظ داره؟ وارد دارالقران شدم
محیط و آرامش اونجا یه جوری منو
مجذوب خودش کردیه حس عجیبی
بود
فضایی دلنشین،یه حیاط پر از درخت
هایی که کل فضای اونجا رو با شاخ و برگاشون سقفی ازجنس آرامش
درست کرده بودند، صدای فواره وسط
حوض، موسیقی حیات بخشی روتداعی میکرد
انگار این تصویــــر رو قبلا دیده بودم
رقص آب وصدای اون،تصویرکوچکی
از بهشتی بود که من توی تصوراتم ساختهبودم
صدای پرنده های خوش آوازبالایسرم
انگار حکایت زیبایی که در آینده پیش
رویم بود برایم به ارمغان آورده بودند
با کلی حس خوب که ازمسیرطی کرده
بهم تزریق شده بودرفتم داخل در زدم
من: ببخشید کلاس حفظ قرآن دارید؟
مسئول ثبت نام:فعلاخیرچندماهدیگه
ثبت نام شروع میشه
تشکرکردم از آن بهشت کوچیک خارج
شدم
چندماهی گذشت روز کنکـور فرا رسید
منم مثلبقیه کنکوریهارفتم نشستم
سر جلسه آزمون
کمی استرس داشتم اما بالاخره کنکور
رو دادم و یه نفس راحتـــی کشیــــــدم
همه ی کنکوری ها منتظــــر روز اعلام
نتایج کنکور بودندروز اعلام نتایجاومد
من با رتبه ای که داشتم رشتـــه حقوق
رو انتخاب کردم و قبول شدم....
#ادامه_دارد