eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
89 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
🍓 #من_و_قرآنم #پارت_دوم ظهر گرم تابستانی بود که بعد از یک دوره پراسترس جنگ با غول کنکور، سواراتوب
🍓 بعد از کلی جنگ درونی یک شب زمستانی تصمیم گرفتم که موضوع انصراف از دانشگاه رابا خانواده ام مطرح کنم خیلی سردرگم بودم نمیدانستم کدام مسیر من را سیراب میکند اما ته قلبم، من را به مسیر آن بهشتی که دیده بودم دعوت میکرد. یک روز پر کار سرد زمستانی از دانشگاه خسته به خانه رسیدم. خانه جای امنی برایم بود،مامان به استقبالم آمد، در حیاط که باز شد چهره زیبای مامان پری که همراهش بوی بهشتی غذایش را به همراه داشت خستگی دورنم را التیام میبخشید یه کم استراحت کردم و بعدش میخواستم تصمیمم را با خوانواده درمیون بزارم خب قطعامیدانستم که با نظرات متفاوت خانواده ام رو به رو میشوم مادرم که آرزوی موفقیتم را داشت در ابتدا از تصمیم انصراف از دانشگاهم ناراحت شد اما در وهله بعد، تصمیم گیری را به خودم واگذاشت بعد از اطلاع به پدر و مادرم حال باید با برادر بزرگترم که جایگاه پدری برایم داشت تصمیمم را مطرح میکردم. گوشی تلفن را برداشتم الو؟ من: سلام داداش (بعداز احوال پرسی) تصمیمم را اطلاع دادم کمی سکوت بینمان برقرار شد من: الو داداش صدامو داری؟ داداش: بله آبجی صدا میاد، تصمیم نهاییت را گرفتی؟؟؟ من: بله داداش دیگه نمیخوام به دانشگاه بروم داداش: خب چه تصمیمی برای آینده ات داری من: تصمیم دارم وارد عرصه حفظ قرآن بشم داداش: حفظ؟؟ چیزی بهم نگفت اما یک حسی دورنم ایجاد شد که، باورم نکرد. خلاصه بعداز پخش شدن تصمیمی که گرفته بودم و روبه رو شدن با حالت های مختلفی که حس های مختلفی را به درونم منتقل میکرد تصمیم گرفتم دوباره به آن بهشت کوچک(دارالقران) بروم...