#دنیا_پر_از_فرصت_کوک_چهارم_است
شخصی کفشش را برای تعمیر نزد #کفاش برد . کفاش نگاهی به کفش کرد و گفت این کفش سه کوک می خواهد و اجرت هر کوک ده تومان می شود که در مجموع #خرج_کفش می شود سی تومان
#مشتری قبول کرد پول را داد و رفت تا ساعتی دیگر برگردد و کفش تعمیر شده را تحویل بگیرد
کفاش دست به کار شد . کوک اول ، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام . ولی اگر یک #کوک دیگر بزند #عمر_کفش خیلی بیشتر می شود و کفش کفشتر خواهد شد
از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد
او میان نفع و اخلاق و میان دل و قاعده توافق مانده است. یک #دو_راهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست
اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده . اما اگر بزند انسانیت خود را نشان داده . اگر کوک چهارم را نزند روی خط #توافق و #قانون جلو رفته اما اگر #کوک بزند صدای عشق او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد
دنیا پر از فرصت #کوک_چهارم است و من و تو کفاش های دو دل
لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
قرآن کتاب زندگی 📚
@goranketabzedegi
#کفاش_و_کیسه_زر
پیرمـردی بود که از راه کفاشی گـذر عمر میکرد. او همیشه شادمـان آواز میخواند و کفش وصله میزد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خـویـش باز می گشت. در نـزدیکی بساط #کفاش ،حجره تاجری ثـروتمـنـد و عُنُقـی بـود ؛ تـاجــر از آوازه خـوانی های کـفاش خـسته و کلافـه شـد
یک روز از کفاش پرسید درآمـد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم! تاجر یک کیسه زر به سـمت کفاش انـداخت و گـفت بیـا ایـن از درآمـد همـه ی عمـر کار کردنت هم بیشتراست! برو خانه وراحت زنـدگی کـن . #آواز خـواندنت مـرا کلافه کرده...
کـفاش کیسه را برداشت و نزد همسـرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پـول چـه کنند . از تـرس دزد شـب ها خواب نداشتند ، از فـکر این که مبـادا آن پول را از دست بدهند #آرامش نداشتند خلاصـه تمام فکـر و ذکـرشـان شـده بـود مواظبت از آن کیسه زر...
پس از مدتی کفاش کیسه زر را برداشت و به نزد تاجـر رفت. کیسه زر را به تاجر داد و گـفـت : بیا! سکه هایت را بگـیـر و آرامشم را پس بده.
📚 نکته های ناب کـوتاه
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
#کفاش_و_کیسه_زر
پیرمـردی بود که از راه کفاشی گـذر عمر میکرد. او همیشه شادمـان آواز میخواند و کفش وصله میزد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خـویـش باز می گشت. در نـزدیکی بساط #کفاش ،حجره تاجری ثـروتمـنـد و عُنُقـی بـود ؛ تـاجــر از آوازه خـوانی های کـفاش خـسته و کلافـه شـد
یک روز از کفاش پرسید درآمـد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم! تاجر یک کیسه زر به سـمت کفاش انـداخت و گـفت بیـا ایـن از درآمـد همـه ی عمـر کار کردنت هم بیشتراست! برو خانه وراحت زنـدگی کـن . #آواز خـواندنت مـرا کلافه کرده...
کـفاش کیسه را برداشت و نزد همسـرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پـول چـه کنند . از تـرس دزد شـب ها خواب نداشتند ، از فـکر این که مبـادا آن پول را از دست بدهند #آرامش نداشتند خلاصـه تمام فکـر و ذکـرشـان شـده بـود مواظبت از آن کیسه زر...
پس از مدتی کفاش کیسه زر را برداشت و به نزد تاجـر رفت. کیسه زر را به تاجر داد و گـفـت : بیا! سکه هایت را بگـیـر و آرامشم را پس بده.
📚 نکته های ناب کـوتاه
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi