eitaa logo
گردان چهارده معصوم (ع) خمینی شهر
197 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 شط علی کجاست؟ شط‌علی نام آبراه، جاده، اسکله و روستایی در هورالهویزه و در شرق پاسگاه کیان‌دشت است و جاده ۲۰ کیلومتری شط‌علی پس از عبور از جنوب آبراه شط‌علی به مرز دو کشور منتهی می‌شود. اسکله شط‌علی در زمان جنگ و در زمان عملیات در هور به عنوان یکی از نقاط حرکت قایق‌ها و همچنین به‌عنوان محور اصلی شناسایی و کسب اطلاعات از دشمن مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفت. قرارگاه سری نصرت به فرماندهی شهید علی هاشمی مدت‌ها در این منطقه برای شناسایی عملیات در هور فعالیت می‌کرد. محور شط‌علی یکی از محورهای هجوم قرارگاه نصر در عملیات خیبر نیز بود و رزمندگان لشکر ۵ نصر، نبرد خود را از این منطقه آغاز کردند. در این منطقه آموزش غواصان و نیروهای اطلاعات و عملیات یگان‌ها نیز انجام می‌گرفت. در جریان بمباران شیمیایی گسترده مناطق عملیاتی خیبر و بدر، اسکله شط‌علی اولین نقطه‌ای بود که مورد حملات سنگین شیمیایی گسترده مناطق عملیاتی یگان‌های دشمن قرار گرفت و جمع زیادی از رزمندگان در این منطقه مصدوم و یا به شهادت رسیدند. •┈••✾✾••┈• @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🍂 خورشید مجنون ۱۹ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• تازه آفتاب طلوع کرده بود. در این ساعت منطقه کاملا آرام بود. به جز صدای پرندگان و وزش نسیمی خنک چیزی شنیده و احساس نمی شد. از جیب فرماندهی پیاده شدم و نگاهی به اطراف و چادرها انداختم. به عقب برگشتم. فرمانده تیپ را دیدم و از ایشان گله کردم که چرا روی نقطه صفر مرزی نیرو مستقر نکرده است. قرار شد تعدادی نیرو به جلو برود و در محل چادرها و بین دو پیچ جاده مستقر شود. زمانی که خاطرم از بابت این خط جمع شد برگشتم و به جاده شهید همت رفتم. روی جاده شهید همت در نزدیکی پد مهمات، خط تشکیل شده بود. بهنام شهبازی، فرمانده تیپ ۸۵ تا این لحظه جزء مفقودان بود؛ دیگر بچه های - مسئول در تیپ این خط را تشکیل داده بودند. قدری جلوتر یک خاکریز داشتیم که عمود بر جاده شهید همت بود. این خاکریز که در حدود یک ونیم متر ارتفاع داشت تا سیل بند شرقی هور یعنی نزدیک به آبراه زبره قدیم یا خشکی شهید بقایی، ادامه می یافت. جای نسبتاً مناسبی برای استقرار و تشکیل خط بود. چند قبضه مینی کاتیوشا و تفنگ ۱۰۶ و یک یا دو قبضه پدافند هوایی روی جاده شهید همت مستقر شد. یک تانک و نفربر عراقی هم حدود دو کیلومتر جلوتر روی جاده دیده می‌شدند. آن نقطه کمین عراقی ها بود. بعد متوجه شدیم یک گروه تخریب از عراقی‌ها هم در آنجا هستند، چون یک پل در آن نقطه داشتیم که عراقی‌ها با منفجر کردن آن پل، قصد داشتند آب غرب جاده شهید همت را به شرق جاده منتقل کنند تا زمین خشک شرق جاده که تا سیل بند شرقی نیز به همین صورت خشک مانده بود به زیر آب برود. عراق به دنبال این بود که بین خودش و ما مانع ایجاد کند. ظهر شده بود. از آن‌نقطه برگشتم. قبل از بازگشت سفارش‌های لازم را به بچه های مسئول دادم. به آنها گفتم خیلی زود یک تپه یا لااقل یک دکل چندمتری برپا کنید و با دوربین جلو را ببینید. ما نیروهایی را جلو داریم که احتمالاً در حال برگشت‌اند. در صورت دیدن بچه ها با احتیاط به آنها کمک کنید. از آنجا که در روز گذشته آب و نان به بچه ها نرسیده بود، نیروها اذیت شده بودند. با فرماندهان همۀ یگانها صحبت شد که پشتیبانی را فعال کنند؛ به خصوص آب و یخ به نیروها برسانند. سوزش شکمم همچنان مرا آزار می‌داد. برگشتم و از روی سیل بند شرقی هور به طرف جنوب حرکت کردم. تک‌ماشین‌هایی از یگانها روی سیل بند بودند. در جاهایی از سیل بند هم نیرو مستقر شده بود حرکتم را روی سیل بند تا دو سه کیلومتر مانده به جاده سیدالشهدا ادامه دادم. در این نقطه چند تن تانک و نفربر و تعدادی هم نیرو از برادران ارتش حضور داشتند. جلوتر رفتم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سخنان شنیدنی و تکان دهنده مادر شهیدان فرجوانی بمناسبت انتشار کتاب "بی آرام" مراسم رونمایی از این کتاب با حضور جناب آقای مرتضی سرهنگی در اهواز پنجشنبه ۲۲ تیرماه، سالن امام رضا (ع) ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇
هدایت شده از امام مهدی علیه السلام، @، (مظاهری ملتمس دعا)
هدایت شده از یا امام زمان 🙏
🕯پنجشنبه تابستان 🌸و ياد عزیزانمان 🕯پنجشنبه میآید که یادمان بیاورد 🌸کسی بود که فکرش را نمی کردیم 🕯یک روز نباشد... 🌸بيشتر قدر پدر، مادر 🕯و همه عزيزانمان را بدانيم 🌸فرصت بيش از آنچه 🕯فكرش را ميكنيم كوتاه است 🌸فاتحه ای ره توشه میکنیم. 🕯باشد که پروردگار 🌸بیامرزدشان و بیامرزدمان 🌱‌⃟🌸๛ =====🍃🌺🍃===== ♥️ ♥️ =====🍃🌺🍃=====
هدایت شده از محمد حاجی کرمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حبُ الحُسینْ وسیلةِ السُعدا... یادی بکنیم از مردان بی ادعا که امروز جامعه شدیداً به حضورشان نیاز دارد بخصوص مسولان
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🍂 خورشید مجنون ۲۰ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• عراقی ها هنوز روی جاده سیدالشهدا(ع) تردد داشتند. از آنجا به اتفاق دو سه ماشین دیگر به طرف سه راه فتح رفتم؛ جاده ای که از جفیر به جاده مرزی و به نزدیکی پاسگاه برزگر یا خاتمی می رسید. نیروهای متفرقه ای را که در منطقه بودند جمع و در پاسگاه و بر روی جاده مرزی مستقر کردم. در این نقطه یک جاده و کانال هم داشتیم که تا جاده سیدالشهدا(ع) ادامه می یافت. به قرارگاه خاتم ۳ رفتم. این قرارگاه با فاصله ای در شرق سیل بند شرقی هور قرار دارد. بچه های قرارگاه جمع بودند. سردار قنبری و فضل الله صرامی و بقیه بچه‌هایی که در قرارگاه همراه علی هاشمی بودند در قرارگاه خاتم ۳ حضور داشتند. این دوستان شب گذشته خود را به این طرف رسانده بودند اما من چون به دنبال تشکیل خطوط جدید و استقرار نیرو بودم آنها را ندیده بودم. همه به یکدیگر نگاه می‌کردند. بعضی ها هم گریه می کردند. سردار قنبری از بچه های خوب قرارگاه بود؛ برادری فهمیده، سربه زیر و کاردان که در این زمان مسئولیت عملیات را به عهده داشت. چون سیامک بمان در چند ماه اخیر به دانشگاه رفته بود برادر قنبری را برای عملیات قرارگاه در نظر گرفته بودیم. بقیه بچه های عملیات هم به ایشان کمک می‌کردند. ما با هجوم گسترده دشمن مواجه شده و کل هور و علی هاشمی را نیز از دست داده بودیم که از دست دادن هر دوی آنها برای ما بسیار دردناک بود؛ اما باید به تکلیفمان عمل می‌کردیم و آن هم سازماندهی مجدد نیروها و تشکیل خطوط دفاعی جدید و جلوگیری از پیشروی بیشتر دشمن بود. دشمن تبلیغات گسترده ای داشت و جنگ روانی به راه انداخته بود و مرتب اسرا و در بعضی مواقع اجساد شهدای ما را نشان می‌داد. چند پست دژبانی ویژه در منطقه مستقر کردیم تا کسی سلاحی از منطقه خارج نکند. بین برادران قرارگاه هم تقسیم کار صورت گرفت و مناطق و خطوط پدافندی جدید را میان آنها تقسیم کردیم تا کارها خوب اداره شود. به منطقه بستان سرزدم. این احتمال را می‌دادم که دشمن از ضعیف شدن روحیه نیروها سوء استفاده و برای تصرف بستان پیشروی کند. منطقه شمال هور و تنگه چزابه را تقویت کردیم. نیروها در شمال هور آسیبی ندیده بودند؛ بمباران و آتش باری از طریق توپخانه و خمپاره انداز دشمن انجام شده بود، اما هیچ گونه پیشروی در منطقه شمال هور نداشتند. دیگر تنها نبودم از بچه های اطلاعات عملیات یکی، دو نفر مرا همراهی می‌کردند. با بی سیم با همۀ یگانها تماس داشتم. سعی می‌کردم ظاهر را حفظ کنم. نباید وضع بدتر از این می‌شد. قرارگاه خاتم ۳ تقریباً جا افتاده بود و یگانها به آنجا مراجعه می‌کردند.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 خمپاره بی‌محل ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی           •┈••✾❀✾••┈• شهر مهران نگو، منطقه حاره. از بس که هوا داغ بود. باد داغ آن روزها، انگاری از روی کوره‌های شرکت ذوب آهن نورد اهواز میومد. داغ و سوزان. خاک جاده خاکی که از کنار سنگرها رد می‌شد انگاری آرد الک شده قنادی بود. از بس نرم و پودری بود. هر وقت ماشینی رد می‌شد گرد و خاکی که بلند می‌شد چنان به سر و روی عرق کرده ما می‌نشست که مثل دیوار کاهگلی می‌شدیم. مثل عزاداران لرستانی که در روز عاشورا سر و روی خودشون رو گِل مالی می‌کنند. فقط چشمامون پیدا بود. شب اول ورودمون به خط مهران در عملیات کربلای یک، با هزار مکافات و این دست و آن دست گشتن و کلنجار رفتن با پشه کوره‌ها و گرما به خواب رفته بودیم که برادران مزدور عراقی خمپاره‌ای حواله خط ما کردند و از بخت بد ما آن خمپاره درست کنار سنگر ما فرود اومد و سنگر ما رو پر کرد از خاک و دود و باروتِ ناشی از انفجار، همه ما یعنی کادر فرماندهی گروهان ابوالفضل (ع) یک مرتبه مثل آدم‌های جن‌زده از خواب پریدیم و حیران‌زده سر جای خودمون نشستیم. از بس خاک نرم جاده و دود باروت، بیخِ گلومون رفته بود. همه شدیداً به سرفه کردن افتاده بودیم. خوب که سرفه‌هامون تموم شد و فهمیدیم چه اتفاقی افتاده، گفتم: "حالا آدم به ای مرتیکه نفهم چی بگه؟ بگو آخه مرد ناحسابی، یعنی تو نمی‌فهمی که اینجا آدم خوابیده که نصف شبی خمپاره پرت می‌کنی؟" رحمت‌الله مواساتی نوجوان بی‌سیم‌چی گروهان خندید و گفت: "خُب او چون می‌دونه ما اینجا خوابیدیم خمپاره پرت می‌کنه." گفتم: "یعنی اینقدر نفهمه؟" سید حمدالله عزیزی یادش به کلمن کائوچویی یخی افتاد که از گردان قبلی به جای مونده بود و چندتا ساندیس تگری داخلش مونده بود. گفت:"خواب فایده نداره، لُر خرما توی خونه‌اش باشه خوابش نمی‌بره." بزازین کلمن رو بیارم و ساندیس‌ها رو بخوریم و خیالمون راحت بشه، شاید خوابمون ببره. البته موقع اومدن چندتایی از آنها رو خورده بودیم. همه ساندیس‌های باقیمانده رو خوردیم. یعنی هر کدوم‌مون دو سه‌تا. در آن هوای گرم و حلق پر از خاک و دود ما، واقعاً چسبید. مثل آبی روی آتش بود. دل گُر گرفته‌مون جلا پیدا کرد. سید حمدالله عزیزی و رحمت‌الله مواساتی در عملیات کربلای پنج در اثر بمباران شیمیایی گردان فجر به شهادت رسیدند. روحشان شاد و جاودانه باد.           •┈••✾❀🏵❀✾••┈• @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🍂 خورشید مجنون ۲۱ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈•   جست و جو برای یافتن مفقودان شروع شد. ابتدا نیروهای بومی با کمک بعضی از بچه های اطلاعات - عملیات منطقه پشت قرارگاه خاتم ۴ (منطقه بین سیل بند شرقی هور و جاده شهید همت تا ضلع شرقی جزیره شمالی - تا جاده سیدالشهدا(ع) را تا جایی که می‌شد جست وجو کردند. در یکی از این گشت‌ها لباس‌های حسین اسکندری را پیدا کرده بودند. چند روز بعد سیامک بمان خود را به منطقه رساند و به کمک ما آمد. سیامک را به عنوان جانشین خودم در قرارگاه معرفی کردم. او بسیار جنگ دیده و شجاع بود و برای هر مسئولیتی مناسب. کم کم منطقه شکل گرفت و خط تشکیل شد. در بعضی مناطق توپخانه هم راه اندازی شد. ادوات و زرهی هم راه افتادند. تعدادی از تانک‌های یگان ۷۲ محرم که توانسته بودند از منطقه خارج شوند و چند تانک و نفربر دیگر، در بعضی از نقاط حساس مستقر شدند. یکی از تانک‌ها را در روز چهارم تیرماه در آخرین دقایقی که راه جاده همت باز بود برادر عباس سرخیلی، فرمانده تیپ زرهی ۷۲ محرم از منطقه خارج کرده بود؛ یعنی این تانک را از بین دو جزیره جنوبی و شمالی مجنون تا سیل بند شرقی هور (مسافتی بیش از سی کیلومتر) شخصاً هدایت و منتقل کرده بود.    بعد از ظهر روز ۶ تیرماه ۱۳۶۷ جلسه ای به اتفاق علی شمخانی تشکیل شد. ایشان خیلی ناراحت بود. در مورد علی هاشمی پرسید. گفتم: «هنوز خبری نشده امشب تصمیم داریم به همراه دو گروه از بچه های قرارگاه و تیپ ۸۵ تا محل قرارگاه برویم.» شمخانی پیشنهادی داد و گفت: در نیروی هوایی سگ‌های تربیت شده ای هست؛ می‌گویم دو قلاده سگ با مربی در اختیار شما بگذارند، آنها را هم همراه خودتان ببرید. روش سگ‌ها این گونه بود که باید لباس فرد مفقود را بو می کردند تا در منطقه به دنبال بو، صاحب لباس را جست وجو می کردند. بعد از ظهر همان روز لباس‌های علی هاشمی و گرجی زاده به همراه سگ‌ها به منطقه منتقل شدند. حدود ساعت نه شب هر دو گروه با فاصله پانصد متر از یکدیگر به طرف قرارگاه خاتم ۴ به راه افتادیم. زمین خشک شده هور شرایط را سخت کرده بود. راه که می رفتیم، یک باره تا زانو داخل چاله می‌افتادیم. بعضی اوقات نی‌های خشک که دیده هم نمی‌شدند ساق پا را مانند کارد می‌بریدند. در ظاهر زمین چیزی مشخص نبود. گاهی مانند خاکستر بود اما لابه لای همین خاکسترها، یا چاله بود یا نی خشک. سردار قنبری را در یک گروه و فضل الله صرامی را در گروه دیگری قرار داده بودم. این دو نفر در روز چهارم تیرماه پس از هلی برن دشمن، از همین مسیر خود را به شرق هور رسانده بودند. هر گروه یک قلاده سگ به همراه داشت و سگ‌ها نیز هر کدام یک مربی داشتند. خودم همراه گروه سردار قنبری بودم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂