🍂 شط علی کجاست؟
شطعلی نام آبراه، جاده، اسکله و روستایی در هورالهویزه و در شرق پاسگاه کیاندشت است و جاده ۲۰ کیلومتری شطعلی پس از عبور از جنوب آبراه شطعلی به مرز دو کشور منتهی میشود.
اسکله شطعلی در زمان جنگ و در زمان عملیات در هور به عنوان یکی از نقاط حرکت قایقها و همچنین بهعنوان محور اصلی شناسایی و کسب اطلاعات از دشمن مورد بهرهبرداری قرار میگرفت. قرارگاه سری نصرت به فرماندهی شهید علی هاشمی مدتها در این منطقه برای شناسایی عملیات در هور فعالیت میکرد.
محور شطعلی یکی از محورهای هجوم قرارگاه نصر در عملیات خیبر نیز بود و رزمندگان لشکر ۵ نصر، نبرد خود را از این منطقه آغاز کردند. در این منطقه آموزش غواصان و نیروهای اطلاعات و عملیات یگانها نیز انجام میگرفت. در جریان بمباران شیمیایی گسترده مناطق عملیاتی خیبر و بدر، اسکله شطعلی اولین نقطهای بود که مورد حملات سنگین شیمیایی گسترده مناطق عملیاتی یگانهای دشمن قرار گرفت و جمع زیادی از رزمندگان در این منطقه مصدوم و یا به شهادت رسیدند.
•┈••✾✾••┈•
#شطعلی
#هور
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🍂 خورشید مجنون ۱۹
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
تازه آفتاب طلوع کرده بود. در این ساعت منطقه کاملا آرام بود. به جز صدای پرندگان و وزش نسیمی خنک چیزی شنیده و احساس نمی شد. از جیب فرماندهی پیاده شدم و نگاهی به اطراف و چادرها انداختم. به عقب برگشتم. فرمانده تیپ را دیدم و از ایشان گله کردم که چرا روی نقطه صفر مرزی نیرو مستقر نکرده است. قرار شد تعدادی نیرو به جلو برود و در محل چادرها و بین دو پیچ جاده مستقر شود. زمانی که خاطرم از بابت این خط جمع شد برگشتم و به جاده شهید همت رفتم.
روی جاده شهید همت در نزدیکی پد مهمات، خط تشکیل شده بود. بهنام شهبازی، فرمانده تیپ ۸۵ تا این لحظه جزء مفقودان بود؛ دیگر بچه های - مسئول در تیپ این خط را تشکیل داده بودند. قدری جلوتر یک خاکریز داشتیم که عمود بر جاده شهید همت بود. این خاکریز که در حدود یک ونیم متر ارتفاع داشت تا سیل بند شرقی هور یعنی نزدیک به آبراه زبره قدیم یا خشکی شهید بقایی، ادامه می یافت. جای نسبتاً مناسبی برای استقرار و تشکیل خط بود. چند قبضه مینی کاتیوشا و تفنگ ۱۰۶ و یک یا دو قبضه پدافند هوایی روی جاده شهید همت مستقر شد. یک تانک و نفربر عراقی هم حدود دو کیلومتر جلوتر روی جاده دیده میشدند. آن نقطه کمین عراقی ها بود. بعد متوجه شدیم یک گروه تخریب از عراقیها هم در آنجا هستند، چون یک پل در آن نقطه داشتیم که عراقیها با منفجر کردن آن پل، قصد داشتند آب غرب جاده شهید همت را به شرق جاده منتقل کنند تا زمین خشک شرق جاده که تا سیل بند شرقی نیز به همین صورت خشک مانده بود به زیر آب برود. عراق به دنبال این بود که بین خودش و ما مانع ایجاد کند.
ظهر شده بود. از آننقطه برگشتم. قبل از بازگشت سفارشهای لازم را به بچه های مسئول دادم. به آنها گفتم خیلی زود یک تپه یا لااقل یک دکل چندمتری برپا کنید و با دوربین جلو را ببینید. ما نیروهایی را جلو داریم که احتمالاً در حال برگشتاند. در صورت دیدن بچه ها با احتیاط به آنها کمک کنید. از آنجا که در روز گذشته آب و نان به بچه ها نرسیده بود، نیروها اذیت شده بودند. با فرماندهان همۀ یگانها صحبت شد که پشتیبانی را فعال کنند؛ به خصوص آب و یخ به نیروها برسانند. سوزش شکمم همچنان مرا آزار میداد. برگشتم و از روی سیل بند شرقی هور به طرف جنوب حرکت کردم. تکماشینهایی از یگانها روی سیل بند بودند. در جاهایی از سیل بند هم نیرو مستقر شده بود حرکتم را روی سیل بند تا دو سه کیلومتر مانده به جاده سیدالشهدا ادامه دادم. در این نقطه چند تن تانک و نفربر و تعدادی هم نیرو از برادران ارتش حضور داشتند. جلوتر رفتم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سخنان شنیدنی و تکان دهنده
مادر شهیدان فرجوانی
بمناسبت انتشار کتاب "بی آرام"
مراسم رونمایی از این کتاب با حضور جناب آقای مرتضی سرهنگی در اهواز
پنجشنبه ۲۲ تیرماه، سالن امام رضا (ع)
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#فرجوانی
#رونمایی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇
.. وقتی با کتاب خـودم (کوچـه نقـاش ها) رفتیم خدمت حضرت آقا یه جمله قشنگی گفتن: «این قشر بچههای داش مشدی، تنها قشری هستن که از انقلاب طلب ندارن؛ بدهکارن همیشه.»
🔸 یادمه روز نهم جنگ آقاچمران منو صدا کرد و گفت: « یه گروه داریم شکارچی تانکن؛ وقتی تانک رو میزنن نمیتونن در برن. ما یه طرحی زدیم یه سری موتورسوار میخوایم.»
من اومدم تهرون سراغ رفیقم جلیل که عشق موتور داشت. با هم گشتیم ۵۰-۴۰ تا موتورسوار بردیم اهـواز.
توی نخستوزیری یه بابایی این بچهها رو دید و شاکی شد گفت: «اینا کیه آوردی؟»
گفتم: «ما پیش نماز که نمیخواستیم! موتورسوار میخواستیم که اینا رو آوردیم.» اما به مرتضی علی اینا رسیدن اهواز دونه دونه اینا رو دکتر بغـل کرد. خیلیا با کفش و پوتین نماز میخوندن. آقای ابوترابی خدابیامرز پیش نماز ما بود اونجا. همه خاطرخواه مرام دکتر شدن.
🔹 خـدا رحمت کنه عبـاس زاغــی رو.
یه بابایی بود اعتیاد داشت؛ یه کم مواد با خودش آورده بود جبهه بخوره. دکتر چمران که فهمید، مواد رو ازش گرفت. بعد صبح و ظهر به این جیره میداد تا ترک کرد. توی محاصره دهلاویه، عباس واسه ما مهمات آورد توی برگشتم یه خمـپاره خورد و تیـکه تیـکه شد.
🔸 یه عده فکر میکنن آسمون درش باز شده شهدا و اولیاالله اومدن پایین. نه بابا همین سینهسوختهها بودن "یاعـلی" گفتن.
قبول کردن خمـینی برای مردم لایی نمیکشه. دیدند خمـینی قبل و حالا و آینده؛ شکلش یه شکله. مردم دیدن روی صداقت "یاعـلی" میگه
بـرا همـین بهـش "یـا عـلی" گفـتن.
▪️ سید ابوالفضل کاظمی
گردان میثم لشگر حضرت رسول (ص)
#کتاب
#خاطرات_کوتاه
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۷۷
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
با تیم جاوید که چهار نفر ساواکی مسلح بودند در خانه ای تو خیابان کرمان اتراق کردیم. خیابان کرمان حوالی میدان خراسان و خیابان ثریا بود. خانه دو طبقه بود و کوچک. درست وسط کوچه یک اتاقی بیشتر نداشت. از پنجره هایش که به شمال و جنوب باز می شد همه جا را با دوربین مادون قرمز زیر نظر میگرفتم. شبها کار میکردم و روزها میخوابیدم.
با دست و پای زنجیر شده به در و صندلی ساواکیها تمام فعالیت روزانه و شبانه ام را با بیسیم به مرکز اطلاع میدادند. نقشه ام خسته کردن ساواکی ها بود. هر چه قدر طول اش میدادم خسته تر میشدند. برخلاف ادعاشان کم طاقت بودند. در قرآن هم به این مسئله اشاره شده است.
- خسته نشدی مرد ... چشمات را کور میکنیها. نه به آن مبارزه ات، نه به این همکاری ... آدم مات میماند کدام طرفی هستی!
- طرف حق ...
- دو پهلو حرف نزن که خوشام نمی آید ... صاف و ساده حرف بزن ... از هر چی روشنفکره حالم به هم میخوره.
- من روشنفکر نیستم .....
- خب مذهبی ای ... بدتر ...
_ بسه دیگر ... این قدر چانه نزنید ... بگذارید یک ساعت کپه مرگمان را بگذاریم.
تا رئیس ساواکی ها صدا بلند نمیکرد با آنها بحث میکردم. خیلی وقتها که کم می آوردند هوار میکشیدند.
برای آن که اطمینانشان را بیشتر جلب کنم، پیشنهاد دو شیفت کار را دادم. به مرکز بیسیم زدند و کسب تکلیف کردند. با تعریفهایی که رئیس گروه جاوید از من کرده بود موافقت شد. از این که مثل جاسوسها تو خانه مردم را نگاه میکردم عذاب میکشیدم. با خیلی هاشان تا صبح بیدار مینشستم و چای خوردنشان را تماشا میکردم. با بعضی هاشان نماز صبح میخواندم و با بعضی دیگر تو خانه آن قدر راه می.رفتم تا از پا می افتادم
- قاتل را ندیدی؟
با چشمان سرخ و خسته ام زل میزدم به مرد. ساواک علیرضا را قاتل اعلام کرده بود.
- بالاخره میبینمش ... هیچ قاتلی نمیتواند از دست عدالت فرار کند. مرد غرغر میکرد.
- هیچ بعید نیست الان خارج از کشور باشد... فکر کنم علاف مان کرده.
- شاید حق با تو باشد.
سپیده دم صبح چهارم بود که علیرضا را دیدم با سر تراشیده و کت و شلوار خاکستری رنگ. نفسام بند آمد. سر چرخاندم تو اتاق. همه گروه جاوید تو خواب خوش بودند. علیرضا نگاهی به اطراف اش انداخت و بعد تو کوچه ای که از دید من خارج بود رفت. خدا خدا میکردم برنگردد. از آن روز به بعد دیگر ندیدم اش. انگار فهمیده بود زیر نظر است.
انتظار، ساواکیها را دیوانه کرده بود. حرف که میزدند انگار با آدم دعوا داشتند. صدایشان در آن چند روز برگشته و خش دار شده بود. بی طاقتی تو چشمانشان فریاد میکشید. به زانو درآمده بودند. ولی قصد حفظ ظاهر داشتند. چنان با آنها اخت شده بودم که دیگر مرا از خودشان میدانستند. اما جرأت بازکردن دست و پایم را نداشتند. روز هشتم بود که گفتم
- من سعی خودم را کردم ... سپاسی اصلا تو این منطقه نیست... اگر بود حتما خودی نشان میداد ... از کجا میفهمد ما تو این خانه هستیم ... حالا به قول خودتان عمل کنید.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
18.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 این نامه رو لیلا فقط بخونه
🔸 با صدای مازیار فلاحی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇
🍂 فساد دربار ۱۲
اسدالله علم
بهروایت دکتر حقانی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 اندکی بعد از سرکوب قیام ۱۵ خرداد، شاه از عَلَم خواست که استعفا کند. عَلَم هم بدون هیچ مقاومتی پذیرفت و این تمکین، حتی باعث تعجب محمدرضا شد. چرا پذیرفت؟
چون جریان را میدانست و یک سری از واقعیتها وجود داشت که شاه نمیخواست برملا شود. شاه در سالهای آخر، برای نزدیکان خودش هم مامور گذاشته بود. رابطه شاه هم با عَلَم، در عین صمیمیت، این حد و مرز را داشت و عَلَم میدانست که شاه میتواند او را از بین ببرد. در یادداشتهایش هم، بارها اشاره کرده است که میترسد زیادهرویهایی اتفاق افتاده و خشم شاه را برانگیخته باشد.
اطلاعات موجود در این یادداشتها، چقدر قابل اعتماد است؟
هم نباید خیلی بزرگنمایی کرد و هم نباید مواردی را نادیده گرفت؛ مسائل بسیاری هست که عَلَم به آنها نپرداخته و در منابع دیگر موجود است. در برخی از موارد هم، قضاوت اشتباه کرده که دکتر عالیخانی هم، در جلد هفتم، به اشتباهات او اشاراتی داشته است. نمیشود کسی هفت جلد، حدود سه هزار صفحه، بنویسد و اشتباهی نداشته یا در برخی موارد، دچار غرضورزی نشده باشد. اما با در نظر گرفتن نقاط ضعف، یادداشتهای عَلَم، از مهمترین منابع بررسی وقایع سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ محسوب میشود.
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#روشنگری
#فساد_دربار
#علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂