eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🍂 خورشید مجنون ۲۰ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• عراقی ها هنوز روی جاده سیدالشهدا(ع) تردد داشتند. از آنجا به اتفاق دو سه ماشین دیگر به طرف سه راه فتح رفتم؛ جاده ای که از جفیر به جاده مرزی و به نزدیکی پاسگاه برزگر یا خاتمی می رسید. نیروهای متفرقه ای را که در منطقه بودند جمع و در پاسگاه و بر روی جاده مرزی مستقر کردم. در این نقطه یک جاده و کانال هم داشتیم که تا جاده سیدالشهدا(ع) ادامه می یافت. به قرارگاه خاتم ۳ رفتم. این قرارگاه با فاصله ای در شرق سیل بند شرقی هور قرار دارد. بچه های قرارگاه جمع بودند. سردار قنبری و فضل الله صرامی و بقیه بچه‌هایی که در قرارگاه همراه علی هاشمی بودند در قرارگاه خاتم ۳ حضور داشتند. این دوستان شب گذشته خود را به این طرف رسانده بودند اما من چون به دنبال تشکیل خطوط جدید و استقرار نیرو بودم آنها را ندیده بودم. همه به یکدیگر نگاه می‌کردند. بعضی ها هم گریه می کردند. سردار قنبری از بچه های خوب قرارگاه بود؛ برادری فهمیده، سربه زیر و کاردان که در این زمان مسئولیت عملیات را به عهده داشت. چون سیامک بمان در چند ماه اخیر به دانشگاه رفته بود برادر قنبری را برای عملیات قرارگاه در نظر گرفته بودیم. بقیه بچه های عملیات هم به ایشان کمک می‌کردند. ما با هجوم گسترده دشمن مواجه شده و کل هور و علی هاشمی را نیز از دست داده بودیم که از دست دادن هر دوی آنها برای ما بسیار دردناک بود؛ اما باید به تکلیفمان عمل می‌کردیم و آن هم سازماندهی مجدد نیروها و تشکیل خطوط دفاعی جدید و جلوگیری از پیشروی بیشتر دشمن بود. دشمن تبلیغات گسترده ای داشت و جنگ روانی به راه انداخته بود و مرتب اسرا و در بعضی مواقع اجساد شهدای ما را نشان می‌داد. چند پست دژبانی ویژه در منطقه مستقر کردیم تا کسی سلاحی از منطقه خارج نکند. بین برادران قرارگاه هم تقسیم کار صورت گرفت و مناطق و خطوط پدافندی جدید را میان آنها تقسیم کردیم تا کارها خوب اداره شود. به منطقه بستان سرزدم. این احتمال را می‌دادم که دشمن از ضعیف شدن روحیه نیروها سوء استفاده و برای تصرف بستان پیشروی کند. منطقه شمال هور و تنگه چزابه را تقویت کردیم. نیروها در شمال هور آسیبی ندیده بودند؛ بمباران و آتش باری از طریق توپخانه و خمپاره انداز دشمن انجام شده بود، اما هیچ گونه پیشروی در منطقه شمال هور نداشتند. دیگر تنها نبودم از بچه های اطلاعات عملیات یکی، دو نفر مرا همراهی می‌کردند. با بی سیم با همۀ یگانها تماس داشتم. سعی می‌کردم ظاهر را حفظ کنم. نباید وضع بدتر از این می‌شد. قرارگاه خاتم ۳ تقریباً جا افتاده بود و یگانها به آنجا مراجعه می‌کردند.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 خمپاره بی‌محل ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی           •┈••✾❀✾••┈• شهر مهران نگو، منطقه حاره. از بس که هوا داغ بود. باد داغ آن روزها، انگاری از روی کوره‌های شرکت ذوب آهن نورد اهواز میومد. داغ و سوزان. خاک جاده خاکی که از کنار سنگرها رد می‌شد انگاری آرد الک شده قنادی بود. از بس نرم و پودری بود. هر وقت ماشینی رد می‌شد گرد و خاکی که بلند می‌شد چنان به سر و روی عرق کرده ما می‌نشست که مثل دیوار کاهگلی می‌شدیم. مثل عزاداران لرستانی که در روز عاشورا سر و روی خودشون رو گِل مالی می‌کنند. فقط چشمامون پیدا بود. شب اول ورودمون به خط مهران در عملیات کربلای یک، با هزار مکافات و این دست و آن دست گشتن و کلنجار رفتن با پشه کوره‌ها و گرما به خواب رفته بودیم که برادران مزدور عراقی خمپاره‌ای حواله خط ما کردند و از بخت بد ما آن خمپاره درست کنار سنگر ما فرود اومد و سنگر ما رو پر کرد از خاک و دود و باروتِ ناشی از انفجار، همه ما یعنی کادر فرماندهی گروهان ابوالفضل (ع) یک مرتبه مثل آدم‌های جن‌زده از خواب پریدیم و حیران‌زده سر جای خودمون نشستیم. از بس خاک نرم جاده و دود باروت، بیخِ گلومون رفته بود. همه شدیداً به سرفه کردن افتاده بودیم. خوب که سرفه‌هامون تموم شد و فهمیدیم چه اتفاقی افتاده، گفتم: "حالا آدم به ای مرتیکه نفهم چی بگه؟ بگو آخه مرد ناحسابی، یعنی تو نمی‌فهمی که اینجا آدم خوابیده که نصف شبی خمپاره پرت می‌کنی؟" رحمت‌الله مواساتی نوجوان بی‌سیم‌چی گروهان خندید و گفت: "خُب او چون می‌دونه ما اینجا خوابیدیم خمپاره پرت می‌کنه." گفتم: "یعنی اینقدر نفهمه؟" سید حمدالله عزیزی یادش به کلمن کائوچویی یخی افتاد که از گردان قبلی به جای مونده بود و چندتا ساندیس تگری داخلش مونده بود. گفت:"خواب فایده نداره، لُر خرما توی خونه‌اش باشه خوابش نمی‌بره." بزازین کلمن رو بیارم و ساندیس‌ها رو بخوریم و خیالمون راحت بشه، شاید خوابمون ببره. البته موقع اومدن چندتایی از آنها رو خورده بودیم. همه ساندیس‌های باقیمانده رو خوردیم. یعنی هر کدوم‌مون دو سه‌تا. در آن هوای گرم و حلق پر از خاک و دود ما، واقعاً چسبید. مثل آبی روی آتش بود. دل گُر گرفته‌مون جلا پیدا کرد. سید حمدالله عزیزی و رحمت‌الله مواساتی در عملیات کربلای پنج در اثر بمباران شیمیایی گردان فجر به شهادت رسیدند. روحشان شاد و جاودانه باد.           •┈••✾❀🏵❀✾••┈• @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۷۸ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ رئیس گروه که انگار در انتظار چنین درخواستی از طرف من بود؛ بی هیچ هدفی به مرکز بیسیم زد. چند دقیقه ای با رئیس ساواک صحبت کرد. جواب‌های کوتاه می‌داد. موقع جواب دادن سیخ می ایستاد. انگار رئیس داشت از پشت دستگاه نگاهش می‌کرد. بله و نخیرهایش چنان محکم بود که تو دلم را خالی می‌کرد. از چهره جدی اش چیزی نمی‌فهمیدم. ترس برم داشته بود. نمی‌خواستم بار دیگر زندان کمیته را ببینم. اسمش را که می‌شنیدم تنم به لرزه می افتاد. توان ماندن در زندان را از دست داده بودم. فکر آن روز و شب های سیاه سرم را از درد و خفگی و بوی تعفن پر می‌کرد. با تمام وجود از خدا خواستم نجاتم دهد. آخر مکالمه بود که لبخند کجکی‌ای رو لب‌های رئیس گروه جاوید نقش بست. دلم قرص شد. بی تفاوت نگاهش می‌کردم. انگار جواب اصلا برایم مهم نبود. - داشتی به چه فکر می‌کردی؟ ... اعدام به جای سپاسی یا آزادی؟ - هیچ کدام. از اعدام نمی‌ترسم. اعدام آخر کار ما نیست. - آدم با دل و جراتی هستی، خوشم آمد. همکاری ات هم خوب بود. رئیس از گزارش‌ها راضی بود. نشان دادی ریگی تو کفش‌ات نیست. آزادت می‌کنند ولی با شرط و شروط. باید هر دو هفته یک‌بار خودت را به مرکز معرفی کنی. از دفتر زندان کمیته زدم بیرون. آفتاب زمستانی چشمم را آزار می‌داد. تو حیاط گنده کمیته فقط چند تا سرباز دیده می‌شد. همان نگهبانهای سلول چنان نگاهم می‌کردند که انگار به آزادی ام حسودیشان شده بود. دستم را به عنوان خداحافظی تکان دادم. یکی‌شان که بلندتر و گنده تر از بقیه بود با خنده گفت: - زیاد خوشحال نباش زود بر می‌گردی .... همه تان همین طور هستید. در جوابش خندیدم و از در آهنی حیاط زدم بیرون •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهیدان بخون خفته 🔸 ای شهیدان بخون غلطان خوزستان درود 🔅 حاج صادق آهنگران شعر: معلمی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مهران و دام منافقین حسن تقی زاده جنگ تمام شده بود سازمان منافقین با عمليات های در اینطرف اونطرف در مناطق میخواست خودی نشان دهد من ودوستان همرزم از جنوب برای طی نمودن دوره آموزش به تهران اعزام شدیم هفته ای گذشت اعلام شد منافقین در مهران عمليات نموده وباردیگر مهران رو فتح نموده سریعا سربازان یک پادگان آموزشی که تمام شده بودند را سازماندهی وما پرسنل کادر را در گروهانها وگردان سازماندهی کردند وبه سمت باختران حرکت کردیم در پادگان باختران مسلح وباخودروهای تحویلی به سمت گودرز ملکشاهی حرکت کردیم. شب اول با ۴ نفر از دوستان کوچه پس کوچه های مهران را شناسایی کردیم و از وجود منافقین در مهران خاطر جمع شدیم. در راه برگشت موتور ۱۲۵ تریل که از بچه های قبلی جامانده بود در شیاری مخفی بود. فردا صبح به طمع آوردن موتور تا نزدیکی آن با تویوتا و دو نفر از دوستان حرکت کردیم. نزدیکی شهر که رسیدیم دو دستگاه جیپ منافقین برای محاصره ما به سرعت به طرفمان می‌آمد. به یکی از دوستان که از بچه های لر زبان بود و شب قبل باهم آشنا شده بودیم گفتم رانندگی بلدی؟ گفت عالی با ۸۰ تا سرعت دور زدم و ماشین رو بدون توقف به وی دادم و گفتم باسرعت تمام به سمت نیروهای خودی برو. خودم هم سریعا در حال حرکت تویوتا به پشت ماشین رفتم و دوشیکا را مسلح و شروع به تیراندازی کردم. توقف اولین جیپ منافقین باعث شد جیپ دومی متوقف و با اسلحه کلاش به سمت ما تیراندازی کند. وقتی به خاکریز رسیدیم دیگر نفسی عمیق کشیدم و گفتم خدایا این بار هم سپاس. لحظاتی گذشت ناگهان خمپاره ای سرگردان ۳متری ما خورد و منفجر شد ولی خدا را شکر هیچ صدمه ای ندیدم و شب سوم موفق شدیم مهران را مجددا آزاد کنیم @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 فساد دربار ۱۳ اسدالله علم به‌روایت دکتر حقانی ┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸     شما چه رویکردی در حذفیات و خلاصه کردن یادداشت‌ها داشته‌اید؟ اصل یادداشت‌ها در هفت جلد موجود است. اما این یادداشت‌ها، ترتیب موضوعی ندارد و فرد باید همه هفت جلد را بخواند تا به موضوعی پی ببرد. البته در جلد هفتم، فهرستی آمده است که کمی کمک می‌کند. من خواستم نسخه‌ای از این هفت جلد آماده کنم که توالی تاریخی در آن رعایت شود و در عین حال، تقسیم‌بندی موضوعی داشته باشد. مثل خانواده، سیاست داخلی، سیاست خارجی، روحیات و شخصیت شاه و ...؛ اگر کسی فرصت مطالعه آن هفت جلد را نداشته باشد یا  بخواهد موضوع خاصی را در این یادداشت‌ها جست و جو کند، به این ترتیب و با مراجعه به این کتاب، راحت‌تر می‌تواند به هدفش برسد. درباره حذفیات هم باید بگویم که مهم‌ترین بخش‌های آن ۷ جلد در این کتاب موجود است. علاوه بر این، درباره هر شخصیتی هم که توضیح داده شده، عکس‌هایی در این کتاب آمده است که عکس‌ها را هم من اضافه کرده‌ام. در مجموع، این کتاب خلاصه‌ای از یادداشت‌های عَلَم است که توالی تاریخی و تقسیم‌بندی موضوعی دارد. 🔸️ نگاه شخصی عَلَم به رژیم پهلوی چگونه بود؟ او در جای جای یادداشت‌هایش، به این رژیم، اظهار سرسپردگی می‌کند. شاید از ترس لو رفتن یادداشت‌ها بوده و شاید هم واقعا علاقه داشته است. به نظر می‌رسد که علاقه‌ای بین او و شاه وجود داشته، اما از سوی دیگر، احتیاط هم می‌کرده است که اگر یادداشت‌ها به دست کسی افتاد، جانفشانی‌ها و سرسپردگی‌ها دیده شود! چون در عین حال، نقدهایی هم به رژیم سلطنتی و شخص شاه و خانواده‌اش و دولت دارد. یک جا می‌نویسد که دوره این حکومت‌گری‌ها گذشته است؛ اما همان جا، یادآوری می‌کند که خدا به شاه عمر طولانی دهد! معلوم است که این‌ها را برای رد گم‌کردن می‌نویسد. ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂‌
🍂 شاه دو ماه در سوئیس! ✍ اسدالله علم، وزیر دربار و معتمد شاه در کتاب خاطراتش می‌نویسد: شاهنشاه تشریف بردند؛ در فصل بازی‌های المپیک چه موقع سوئیس رفتن است؟ آن هم سنت موریتز که بازی‌ها در آنجاست. هر چه عرض می‌کنم با عصبانیت شاه روبه رو می‌شوم بالاخره به من می‌فرمایند: اگر اینجا بمانم همین قیافه‌ها را هر روز باید ببینم. ✍ از این گذشته غیبت دو ماهه چه معنی دارد؟ از آن گذشته متأسفانه مردم راضی نیستند یعنی طوری با آن‌ها رفتار می‌شود که مثل مردم مغلوب در قبال یک قدرت غالب است. 🔸 خاطرات علم، ج3، چ3، ص311 •┈••✾✾••┈• @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂