✅هرروز باقرآن
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
📖 لِلَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوءِ وَلِلَّهِ المَثَلُ الأَعلىٰ وَهُوَ العَزيزُ الحَكيمُ
📜 صفت زشت برای كسانی است كه به آخرت ایمان نمیآورند و بهترین وصف از آن خداست و او مقتدر حكیم است.
📚 سوره نحل آیه ۶۰
📿 ذکر روز شنبه
🔸 یا رَبَّ الْعالَمین
🔹 ای پروردگار جهانیان
سلام صبح اولین روز هفته بخیر و شادی
ثواب این آیه و ذکر هدیه به روح همه شهدا خصوصا حاج احمد کاظمی حاج علی زاهدی و حاج منصور صفاییان
قابل توجه اعضای گروه حسینیه وموکب اقا قمر بنی هاشم ع
هدیه روز زن وروز ولادت حضرت زهرا س .
این هدیه بقید قرعه کشی فقط به یک نفر تعلق میگیرد بشرط ذیل
۱فقط خانم باشد وعضوگروه باشد
۲از سادات محترم باشد
۳ نام او فاطمه ..یا زهرا ..باشد
این هدیه شامل ..پارچه سبز متبرک واسکناس متبرک وقطعه سنگ متبرک از حرم امام حسین ع..وتربت امام حسین ع که از اعماق حرم واز نزدیک ترین نقطه بضریح مطهر بدست امده است...وبطری که اب علقمه از زیر زمین حرم مطهر اقا قمر بنی هاشم ع..بدست امده است تقدیم میشود مجانی ...
https://eitaa.com/joinchat/964887344C2a9f7900e6
ارسال پیام و نضرات خود مارا در بهبود روند گروه راهنمایی کنید ممنون
@Mokeb111
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 عراق و راهکاری
برای نفوذ به جزیره آبادان
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔻 عراق در تصرف خرمشهر، تنها معبر طبیعی که زمین به فرماندهان ارتش عراق میداد مسیری بود که از شلمچه وارد خرمشهر می شد و سپس با استفاده از پل خرمشهر بر کارون وارد جزیره آبادان می گردید، لیکن مقاومت شدید رزمندگان در دروازه های خرمشهر و اطراف پل نو، همچون سدی استوار در مقابل تمرکز توان عراق در این محور ظاهر شد، نظامیان عراق با توجه به درک ارزشی تصرف منطقه آبادان و خرمشهر، پس از ۱۷ روز نبرد حتی موفق به ورود به شهر خرمشهر نیز نگردید.
طبیعی بود که ارتش عراق برای تسخیر خرمشهر و آبادان با توجه به مقاومت نیروها به دنبال راه های جدید برای رسیدن به حداقل اهداف ممكن يعنی جزيره آبادان باشند تا خود را از بن بست دروازه های شهر خرمشهر نجات دهند دو راه کار جدید می توانست عراق را وارد آبادان کند و از این بن بست نجات دهد: نخست، عبور از رودخانه خروشان اروند؛ دوم، عبور از رود خانه های کارون و بهمن شیر.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
#خرمشهر
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🔻 هنگ سوم | ۴۹
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 شدت دمای هوا به اوج خود رسیده بود. فعالیت افراد، هنگام روز متوقف میشد و کلیه کارها و مأموریتها هنگام شب به اجرا در میآمد.
هر دو هفته یک بار، پس از غروب آفتاب به واحد پزشکی صحرایی ۱۱ میرفتم. هنگام رفتن، رانندهام «کریم» اتوموبیل را میراند و هنگام بازگشت نیز من رانندگی میکردم، زیرا شبها پشت فرمان خوابش میبرد. بسیار سرباز پاکیزه و مودبی بود و من او را دوست داشتم. با وجود این شرایط سخت و دشوار، خود را خوشبخت احساس میکردم، زیرا با آزادی کامل، به دور از چشم عوامل اطلاعاتی و بعثیهای کینهتوز، میتوانستم به رادیوها، خصوصاً رادیو تهران گوش بدهم و برنامههای عربی آن و بیانات امام و خطبههای نماز جمعه را بشنوم. هر زمان که به یگان پزشکی صحرایی ۱۱ میرفتم و پزشکان بعثی از احوالات من و اوضاع منطقه جویا میشدند، در جواب میگفتم که الحمدالله حالمان خوب است و در کمال آرامش بسر میبریم. آنها از شنیدن این سخن تعجب میکردند، زیرا از خطوط مقدم جبهه نه انتظار آرامش میرفت و نه حال و روزگار خوب.
در طول همزیستی با افراد هنگ سوم، به حکم سمتی که به عنوان پزشک هنگ داشتم، با کلیه افراد یگان از فرمانده هنگ گرفته تا سربازان صفر تماس داشتم. به همین خاطر، مایلم برخی از شخصیتهایی را که مدتی با آنها در یگان زندگی کردم به خوانندگان معرفی کنم تا شناخت بیشتری از ویژگیهای اجتماعی و اخلاقی نظامیان عراقی در طول مدت جنگ به دست آورید.
سرهنگ دوم ستاد عبدالکریم حمود عبد علی، این شخص فرماندهی هنگ سوم تیپ بیستم را به عهده داشت. من طی مدت مأموریت در قرارگاه تیپ بیستم با شخصیت او به عنوان افسر عملیات تیپ آشنا شدم و هنگامی که مسئولیت فرماندهی هنگ ما را بر عهده گرفت، بیش از پیش توانستم او را بشناسم؛ او افسر ستاد بود، از اهالی موصول و ساکن کوی افسران بغداد. با خانم دکتری از طایفه شنشل که رئیس ستاد ارتش نیز بدان منتسب میباشد، ازدواج کرده بود. سرهنگ دوم عبدالکریم با وجود اینکه یک افسر ارشد به حساب نمیآید، ولی دارای جاهطلبیهای زیادی بود. این شخص در یک حالت دوگانگی بسر میبرد؛ از طرفی نسبت به رژیمی که او را با مال و منال میفریفت، ابراز وفاداری میکرد و از طرف دیگر به تشیع گرایش داشت. او جنگ را پدیدهای منفور میشمرد. بر خلاف دیگر افسران بلندپروازی که در انجام مأموریتهای نظامی گوی سبقت را از یکدیگر میربودند، از انجام مأموریتهای جنگی طفره میرفت. رابطه او با سرتیپ ستاد «صلاح قاضی»، فرمانده لشکر پنجم و افسران عملیات لشکر بسیار خوب بود. عاملی که در این تحکیم روابط دخالت داشت، رد و بدل کردن هدیهها و گشودن سفرههای رنگین بود. با وجود اینکه او بعثی بود، ولی دل خوشی از صدام و کارهای او نداشت.
اولین بار که وارد هنگ شد، سنگری دلباز و محکم برای خود ساخت و نگهبانانی را در اطراف آن مستقر کرد. تنها انیس و همدم او در هنگ، من بودم. غالباً شام را با هم میخوردیم و تا پاسی از شب به گفتگو و بحثهای سیاسی میپرداختیم. او نسبت به جمهوری اسلامی ابراز علاقه میکرد و به طور مداوم به برنامههای رادیو تهران گوش میداد. نزدیکی ما باعث شده بود که من به عنوان یک پزشک و بر اساس وظیفه انسانی خود بتوانم به راحتی بیماران و مجروحین را مورد مداوا قرار دهم. با گذشت زمان، رشته پیوند و اعتماد بین ما مستحکمتر گردید. این امر به من امکان داد موضوع بسیار مهمی را با او در میان بگذارم. او در یکی از روزها برای شرکت در جلسه افسران فرمانده به قرارگاه صحرایی لشکر رفت. ساعت ۹ شب، زنگ تلفن به صدا درآمد. گوشی را برداشتم و صدای فرمانده را شنیدم که از من برای خوردن شام دعوت کرد. با معذرتخواهی جواب دادم که شامم را خوردهام. او مصرانه از من خواست نزد او بروم. ناگزیر دعوت او را قبول کرده، راهی شدم. ظاهراً تازه از قرارگاه لشکر پنجم رسیده بود. پس از ادای احترام نشستم. از چهرهاش آثار خستگی و ناراحتی پیدا بود. او پس از گفتگوی کوتاه در مورد جلسه افسران، کتابی به من داد و گفت: «لطفاً بخوان!» در جواب، گفتم که کتاب از نظر چاپ و نوع کاغذ بسیار نفیس بود. عکسی از صدام حسین بر روی صفحه نخست به چاپ رسیده بود. این کتاب «صدام حسین؛ انسان، رهبر و مبارز» نام داشت. نویسنده آن «امین اسکندر» بود. به او گفتم: «این کتاب از کجا به دست شما رسید؟» گفت: «ما را مجبور کردند که آن را به نیم دینار از قرارگاه لشکر خریداری کنیم.» و با اصرار گفت: «ورق بزن، اما بر اعصابت مسلط باش!»
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 گزارش به خاک هویزه ۷۹
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 تقریباً نصف راه را طی کردیم. حبیب آن شب علاوه بر مین، طناب و تیوپ را هم حمل می کرد. مهتاب هم بود. به جایی رسیدیم و ناگهان حسن قطب نما فرمان ایست به ما داد. گفت:
- یونس بیا!
- رفتم کنار حسن. گفت:
- اینجا را نگاه کن.
دیدم توی زمین مین ضدتانک کاشته شده است. به بچه ها هشدار دادم. قرار شد در بازگشتمان مینها را در بیاوریم و خنثی کنیم. با احتیاط از میان مینها عبور کردیم و به راه مـان تـا خشکی ادامه دادیم. بچه ها وقتی به خشکی رسیدند برای استراحت روی زمین دراز کشیدند. جلال هم طاق باز روی زمین ولو شد و زیر لب همچنان به ذکر خواندن ادامه داد.
اواخر اسفندماه بود و هوا هم خیلی سرد بود. سرما آزارمان می داد. چفیه ام را در آوردم و روی سیدجلال پهن کردم تا کمی گرم شود. مقداری غذا که با خود آورده بودیم خوردیم و بلند شدیم و به راه افتادیم. هر طور بود تا رودخانه هویزه پیش رفتیم. احتیاط می کردیم که دچار کمین عراقیها نشویم. حدس میزدم که بعد از انفجار آن مینها دشمن هوشیار شده و برای به دام انداختن ما کمین زده است. به همین خاطر هر یک کیلومتری که جلو میرفتیم حسن میرفت و منطقه را کنترل میکرد تا دچار کمین دشمن نشویم. قبل از آنکه به رودخانه برسیم در کانال خشک آب ماندیم و حسن را برای شناسایی بـه لـب رودخانه فرستادیم. حسن کمی بعد برگشت و آهسته گفت: - خبری نیست!
به لب رودخانه رسیدیم. ناصر ساکی خود را روی تیوپ انداخت و در حالی که یک سر طناب را به تیوپ بسته بود با دست از عرض رودخانه عبور کرد و خود را به آن طرف رساند. بچه ها دوتا دوتا با تیوپ و به کمک طناب از عرض رودخانه عبور کردند. همگی خود را به آن طرف رساندیم. آخرین نفراتی که از رودخانه عبور کردند من و سید جلال بودیم. آن طرف رودخانه طناب و تیوپ را مخفی کردیم و به راه افتادیم. خطر در ذهنم بود و هر قدم که بر میداشتیم منتظر بودم با عراقی ها درگیر شویم. به جاده رسیدیم و جاده را در چند نقطه مین گذاری کردیم. کارمان که تمام شد خیلی سریع برگشتیم. آن شب انتظار داشتم با عراقی ها درگیر شویم و من به شهادت برسم اما دیدم دارم دست خالی بر می گردم!
حال عجیبی داشتم. حال تشنه ای که نتوانسته لیوان بزرگ آبی را سر بکشد. از رودخانه هم عبور کردیم و بعد از خشکی دوباره به باتلاق ها رسیدیم و به راه پیمایی شبانه در باتلاق ادامه دادیم. در مسیری که میرفتیم چند سیاه چادر را دیدم. به حسن گفتم تا برود و با آنها صحبت کند. حسن رفت و آمد گفت عراقی هستند و گفتند که هیچ ایرانی هم این اطراف نمیآید. جلال در عالم دیگری سیر می کرد و من تنها متوجه ذکر خواندن او بودم. به آبها که رسیدیم توان جلال تحلیل رفت. حسابی خسته و فرسوده شده بود. جلال لنگان لنگان
پشت سرم می می آمد. یکی از بچه ها به من گفت:
- یونس بچه ات عقب مانده !
تفنگ و کوله پشتی ام را به بچه ها دادم و رفتم و زیر بغل جلال را گرفتم و زدیم به راه. حسن ما را سر مینی که دیده بودیم برد. به بچه ها گفتم ۳۰ متر از مین فاصله بگیرند. دور مین را پاک کردم احتیاط کردم که زیر مین تله ای کار نگذاشته باشند. من و حبیب و سید جلال ماندیم. حسن بوعذار به جلال گفت شما هم با ما بیا ولی ایشان گفت میخواهم با یونس بمانم. به حسن گفتم اشکال ندارد جلال با من بماند.
قرار شد طناب را به گوشه مین ببندیم و چند متر آن طرف تــر برویم و با طناب مین را بکشیم تا اگر تلهای زیر مین قرار دارد، عمل کند. حبیب طناب را کشید اما خوشبختانه تله ای در کار نبود. مـن بـه سراغ مین ضدتانک رفتم و چاشنی انفجارش را در آوردم. چاشنی را داخل جیب پیراهنم گذاشتم. سید جلال هم پهلوی من ایستاده بود و مثل سایه هر جا میرفتم همراهم بود. هر چقدر موقع خنثی کردن مین به او گفتم از کنارم دور شود قبول نکرد، اما سید جلال دســت مــرا گرفت و حاضر نشد از من جدا شود. مین را که خنثی کردم به دست حبیب دادم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🌸🍃فاطمه باغ گلاب است خداميداند
🎊🍃فاطمه گوهرناب است خداميداند
🌸🍃فاطمه واژه زيباست،تعجب نكنيد
🎊🍃كرم فاطمه درياست،تعجب نكنيد
🌸🍃فاطمه دخترطاهاست بگو يازهرا
🎊🍃فاطمه روح تولاسـت، بگو يازهرا
🌹 بر مقدم دختر پیمبر صلوات
🌹 برچشمه ی پاک حوض کوثر صلوات
🌹 بر محضر حضرت محمد تبریک
🌹 بر مادر شیعیان حیدر صلوات
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌹 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها
🌹و روز مادر بر همه ی شما مبارکباد..
https://eitaa.com/joinchat/964887344C2a9f7900e6
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها مبارک
🔺 مولودی ویژه روز مادر
@Kayhan_online
همتی به بلندایِ شب یلدا داشتند آنانکه بی ادعا بودند ...
انان که بی ادعا وگم نام بوده وهستند ودر راه دفاع از وطن واسلام عزیز از جان ومال خود گذشتن تا ما در اسایش وامنیت داشته باشیم یادشان گرامی باد
هرگز شما عزیزان را فراموش نخاهیم کرد
سلام ودرود خدا برشما ایثار گران
https://eitaa.com/joinchat/964887344C2a9f7900e6