شهدا را یاد کنید باصلوات بر محمد والمحمد اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم..رضایی
هدایت شده از پایگاه شهید با هنر
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سربازی که در حادثه اتوبوس اندیمشک به رحمت خدا رفت، روحش شاد.🕊
تربیت اسلامی به معنای واقعی
کلمه، در کجای دنیا چنین جوانانی را سراغ دارید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید
مبعث
مبارک...
❤️@nabze_eshg❤️
47.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنام خدا
نماهنگ گردان غواص و پیاده خط شکن انبیاء ( ع) لشگر ۸ نجف اشرف
گرامی داشت سالگرد شهادت سردار رشید اسلام ( حسن منتظری)
تقدیم بر ارواح مقدس شهداء.
ایثارگران ۸ سال دفاع مقدس
ما را تو صفا ده به صفای صلوات
همراه ملک شو به نوای صلوات
گلزار بهشت است بهای صلوات
خواهی که شود مشکلت آسان
اینک بفرست بر محمد و آل محمد صلوات
عید بزرگ مبعث پیامبر (ص) برشما مبارک
التماس دعا🌹
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🌴 پوکههای طلایی - ۷ )
ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ
نوشته: ﻃﯿﺒﻪ دﻟﻘﻨﺪی
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
🔹 نحوه توزیع غذا به این صورت بود که هر آسایشگاه تقریباً صد اسیر داشت. این تعداد به هشت گروه چهار نفره تقسیم میشدند. برنج و غذای هر چهارده نفر را در یک ظرف بزرگ به نام قصه میریختندص و بـه مسؤولين غـذا تحویل میدادند.
ابتدا بچه ها صمیمی تر با هم غذا میخوردند. دور ظرف می نشستیم و آن را از وسط نصف میکردیم. هفت نفر جلو میرفتند و غذا می خوردند و بعد هفت نفر باقی مانده.
سهميه غذا آنقدر كم بود که همیشه گرسنه بودیم. گاه ضعیفترها از شدت گرسنگی زباله ها را به امید یافتن تکه ای نان زیر و رو می کردند. اگر عراقی ها متوجه میشدند به شدت تنبیه شان می کردند.
بعضی شبها خواب ایران را میدیدم. خواب کوچه پس کوچه های شهرم؛ خواب دوستان و خانواده ولی...
از خواب که می پریدم در تنگنای سرد و تاریک اسارت بودم. دور و برم پر از بچه هایی بود که از سرما مچاله شده بودند.
هر از گاه از دور دست صدای ماشینهایی که از جاده عبور می کردند به گوش میرسید. با خود می گفتم
- کاش توی اون جاده سوار ماشینی بودم که طرف مرزهای ایران میرفت.
عراقی هــا بــه ریــش، خیلی حساس بودند. هر کس ریش داشت می گفتند: «حرس خمینی» (پاسدار خمینی) هر پانزده روز نصف تیغ می دادند که ریشمان را بزنیم.
گاه که فاصله زیاد میشد به دو نفر نصف تیغ می دادند و آنها باید سر، ریش و موهای زائدشان را می تراشیدند.
وقتی کار تمام می شد نگهبان ها تیغ ها را جمع می کردند. آن ها از خودزنی یا درگیریهای اسرا وحشت داشتند و هیچ شئ برنده ای دسـت مـا نمی گذاشتند. حتی قاشقهایی که با پول خودمان خردیده بودیم مرتب وارسی می شد که تیز نشده باشد.
زمان زیادی لازم نبود که بچه های خوب و مخلص خودشان را نشان بدهند. اینها خود را به آب آتش میزنند و برای هر کاری آماده اند. از بردن و خالی کردن سطل دستشویی تا تمیز و پر آب کردن و برگرداندن آن. شستشوی ظرف های غذا و کف آسایشگاه آوردن ظرفهای سنگین غذا و هر کار و زحمتی که بتوان فکرش را کرد.
تصور کنید ما چه حالی داشتیم وقتی همین بچه ها را به بدترین شکل شکنجه میکردند. عراقیها با شکنجه آنها از بقیه زهر چشم می گرفتند. بــا بستن طناب به دستهایشان آنها را آویزان میکردند. سرمای تکریت چند درجه زیر صفر بود. آب سرد روی سر و پایشان میریختند و بعد شروع می کردند بـه زدن. از همه تنشان خون میآمد و از شدت درد از هوش میرفتند. برای ادامه باید به هوش میآمدند. برای همین نمک روی زخم هایشان می پاشیدند. با درد و ناله بیدار میشدند و بعثی ها دوباره شروع می کردند.
نوع دیگری از تنبیه شکنجه با خورشید بود. خودشان توی سایه روی مینشستند و اسیر باید به خورشید نگاه میکرد. اگر سرش را کمی پایین می آورد یا اندکی پلکها را جمع میکرد از پشت با کابل تـوی ســرش می زدند. گاه این کار آن قدر ادامه می یافت که اسیر بینایی اش را از دست می داد.
یک بار اسم من به عنوان مخالف رد شد. وقتی مرا بیرون بردند، یک استوار خائن به نام اسماعیل... مسؤول تنبيه من شد. ابتدا مرا مجبور کرد خـــودم را توی حوضچه لجن بسته بیندازم. با بدن خیس می لرزیدم. با صدای بلنـد فرمان داد:
یک دو سه بدو! سریع
به نفس نفس افتاده بودم. میخندید
- پشتک بزن!
پشتک می زدم. فریادش بلند شد:
حالا انگشتت رو بذار روی زمین، روی سرت بچرخ!
سرگیجه گرفته بودم.
ادامه می داد:
سینه خیز! ... کلاغ پر! ... سریع ! ...
من از پا افتاده بودم و او با کابل میزد.
وقتی فهمیدند جعفر یوسفی پاسدار است او را برای شکنجه با خود بردند. مدتها خبری از او نداشتیم ولی خوشبختانه زنده به میان ما برگشت.
هر بار که برای آمار می آمدند می پرسیدند:
- ونه جعفر؟ (جعفر کجاست؟)
یوسفی جلو می رفت. نگهبان دو کشیده محکم توی گوشش می زد. او آنقدر ضعیف و نحیف شده بود که با همان دو کشیده از حال میرفت. نگهبان عصبانی می گفت:
- قبل از اسیر شدن عراقی میکشی؟ ها؟
ادامه دارد..
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#پوکههای_طلایی
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد ۲۲
از آن روز (۶۵/۱۰/۶) تاکنون که ۷ یا ۸ روز گذشته است پیشرفت کارها ضعیف بوده و بهدلیل حجم کارهای مورد نیاز انگار کاری صورت نگرفته است. برای مثال در حال حاضر، از کارهای توپخانه یکدهم آن هم انجام نشده است. آقای شمایلی میتواند گزارش پیشرفت کارها را بدهد.
شمایلی: الان مشکل اصلی ما تناقضهاست، یکی میگوید کار نشده، یکی میگوید کارشده، اگر ضعفی در کار است باید ایراد آن گرفته شود و سپس برطرف شود. الان ما چند کار اصلی در منطقه داریم:
۱. تکمیل کارهای جاده فجر (لشکرفجر) که محور اصلی ورود به منطقه دشمن است، یعنی یکی از عقبههای اصلی عملیات.
۲. اولویت بعدی پدها و جادههای توپخانه است.
۳. مسئله بعدی تکمیل و آمادهسازی بیمارستانهاست.
عزیز جعفری: تجربهای که ما داریم این است که ما یا نمیتوانیم برآورد دقیقی از کارها بدهیم و یا در ارائه زمانبندی اقدامات ناتوانیم. به ما قول میدهند که این کار در این تاریخ تمام میشود ولی متأسفانه ما میبینیم دو برابر زمان داده شده طول میکشد. من صحبتهای آقای فروزنده را به یاد دارم. میگفت فلان طرح آخر شهریور آماده است، بعد شد آخر مهرماه. الان هم که صحبت میشود، باید زمانبندی دقیق بدهید. شوخی نیست، عملیات است. در کربلای ۴ بهنظر من اگر ما میرفتیم. آنسوی اروندرود، بازهم مجبور بودیم برگردیم، چون توپخانه نداشتیم. الان هم که غافلگیری هیچ [نداریم]، حداقل زمانبندی را طوری بگویید که بدانیم آمادگی تا چه اندازه است.
غلامپور: فرماندهی به ما یک زمانی را داده و ما براساس کارهای باقیمانده میرویم و میگوییم اینها (مهندسی) نمیرسند. بعد فرماندهی با شما جلسه میگذارد و از شما حرفهای داغ و خوشبینانه میشنود و میگوید نه آماده میشود. همین بیمارستان را میگفتند یک هفته دیگر، ده روز یا پانزده روز دیگر آماده میشود. من به آقای فروزنده گفتم خدا وکیلی چه زمانی آماده میشود، گفت راست و حسینی سه ماه دیگر! با این برآوردها نمیشود رفت پای کار.
مبلغ: با طرح مباحث جزیی درباره هر یک از پروژهها و پیش کشیدن امکانات مورد نیاز هر پروژه از قبیل لودر، بولدوزر، کمپرسی و... ازسوی برادران جهاد، روند گفتوگوها شکل مناقشهآمیزی پیدا کرد. برادر شمایلی مسئول جهادسازندگی مستقر در قرارگاه کربلا دراینباره میگوید: شن در منطقه نیست که ما اولویت را بدهیم به جادههای خط، علت کندی، نبودن شن و ماشین است. باید بدانیم که تنها امکانات نیست که کار میکند. الان دشمن با توپ و خمپاره محورهای وصولی به خط را بسته، چون تعداد کمپرسیها زیاد شده است ودشمن دائم میکوبد. منطقه هم اینقدر وسعت ندارد که ما هزار تا کمپرسی را بیاوریم به منطقه. کمبود کمپرسی هم داریم.
فروزش: اگر شما (فرماندهان قرارگاهها) به این مشکلات توجه نکنید، تصمیماتتان غلط از آب درمیآید... ما اینجا کمبود کمپرسی داریم که آقای هاشمی هم نتوانست حل کند.
عزیز جعفری: بالاخره کمبود کمپرسی را میشود تأمین کرد یا خیر؟ ما میخواهیم تقسیم کار بکنیم، سازمان مشخص کنیم و برویم دنبال کار.
فروزش: یک قرارگاه و سه قرارگاه فرق نمیکند، اینجا یک کار مهندسی سنگین نیاز دارد.
عزیز جعفری: چرا میگویید سیصد کمپرسی؟! اینجا هزار دستگاه کمپرسی لازم است.
فروزش: خودشان گفتهاند هور اولویت دارد. الان در هور ششصد کمپرسی فعال است... کارهای عقبه باید زیر نظر یک فرماندهی باشد. اگر زیر نظر یگانها باشد، کار کُند و پراکندهکاری میشود.
عزیز جعفری: ما میخواهیم کار مهندسی هر قرارگاه زیر نظر همان قرارگاه باشد.
فروزش: اگر الان شما یگانهایتان را بیاورید در منطقه، کمپرسی و شن مورد نیاز آنها را تا هفتادودو ساعت نمیتوانید تأمین کنید.
عزیز جعفری: مثل اینکه هنوز برای شما جانیفتاده که اینجا (منطقه شلمچه) عملیات است. ما باید اینجا تا یک هفته دیگر عملیات سرنوشتساز انجام دهیم. میتوانید کمپرسیها را از هور بیاورید اینجا، آقا محسن هم گفته میتوانید.
شمایلی: ما نگفتیم که تا پایان هفته انجام میدهیم.
فروزش: ببینید، همان مشکلاتی که شما برای عملیات اینجا مطرح کردید یک رده پایینتر از شما هم دارند، منتها همه دارند با همه مشکلات میآیند پایکار.
عزیز جعفری: بله، اینجا باید کار در عرض پنج روز تمام شود، هر که هم نکرد باید بگذاریمش سینه دیوار، شوخی نیست، خون بچههای مردم است. الان هر قرارگاهی کارهای مهندسیاش را بگوید تا جهادها تقسیم شوند و برویم پای کار
پیگیر باشید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #کربلای_پنج
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂