eitaa logo
گردان چهارده معصوم (ع) خمینی شهر
197 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار حسن باقری ۵ سعید علامیان احمد آن روز به پرس‌و‌جو و ارزیابی حوادث روز اول حمله دشمن پرداخت. ارتش صدام برای تصرف سریع خوزستان از محورهای خرمشهر، شلمچه تا طلاییه، چزابه، فکه و تنگه ابوغریب و تنگه چمسری شروع به پیشروی کرده بود. احمد فردای آن روز برای تصمیم گیری به سپاه اهواز رفت. آقای شمخانی تنها نشسته بود. علی غیور اصلی آمد. از ما نقشه خواست. گفت باید بدانیم عراق امروز تا کجا جلو آمده است. معلوم شد جنگ، نقشه می‌خواهد. اما اتاقی نداشتیم که روی دیوارش نقشه چسبیده باشد! غیور اصلی کمی نقشه خوانی بلد بود. نقشه را جلویش گذاشت و فهمید در کجاها باید مقاومت صورت بگیرد. تصمیم گرفته شد نیروهای سپاه دزفول در منطقه دزفول و سپاه شوش در منطقه شوش بجنگند. سپاه اهواز هم محور بستان، سوسنگرد و حمیدیه را برعهده گرفت. همان روز [شهید] داود کریمی عضو هیئت مرکزی سپاه و تعدادی از اعضای سپاه تهران وارد اهواز شدند. سپس محسن رضایی مسئول اطلاعات کل سپاه به همراه حسن باقری به آنان پیوستند... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار حسن باقری ۶ سعید علامیان در زمان بنی صدر در مورد روش جنگیدن حرف بود. آقای بنی صدر می گفت بگذارید تا خرم آباد بیایند؛ زمین بدهیم زمان بگیریم! می خواست سر خود و دیگران کلاه بگذارد و آن را روش جنگ می‌نامید. حسن باقری هیچ وقت داعیه‌ فرماندهی نداشت. آقا محسن از حسن خواست که فرمانده شود. حسن به دنبال فرماندهی نبود ولی در جایی که فرماندهی کل می گفت اگر تو فرمانده نشوی کار ما ضعف پیدا می‌کند، او قبول می کرد. حالا می خواهد فرمانده لشکر باشد یا فرمانده قرارگاه خاتم و کربلا. برای او فقط مهم بود جنگ جلو برود. دنبال این بود که دشمن را برگرداند و تنبیه کند. میخواست حرف امام را اجرا بکند. به دنبال تنبیه متجاوز و تحقق شعار جنگ جنگ تا پیروزی بود. در این مسیر ۲۵ عملیات کوچک انجام شد که اکثرا با جرأت و تجزیه و تحلیل اطلاعات او بود. یاران خوبی همچون آقا رحیم و آقا رشید پیدا کرد. انسان‌هایی که می‌خواستند جنگ بکنند و در پی کسی بودند که بتوانند با او مباحثه و محاوره کنند. مثلا سپاه به نتیجه می‌رسید که می توانیم این زائده(نفوذ دشمن در شرق کارون) را برداریم و حرف امام را که می گوید حصر آبادان باید شکسته شود را پیاده کنیم. او در عملیات ثامن الائمه دخالت داشت ولی فرماندهان ارتش و سپاه و در رأس آن ها شهید کلاهدوز و شهید فلاحی، فرماندهان اصلی بودند. حسن باقری بعد از سر و سامان دادن به اطلاعات عملیات، محور سلیمانیه را گرفت که به زمین نزدیک بشود. اصلا حسن باقری برای نشستن در قرارگاه درست نشده بود. حسن باید خط می گرفت. تا آخر عمرش هم در خط عمل کرد... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار حسن باقری ۷ سعید علامیان ... داود‌کریمی با هیئتی آمد؛ هیئت خاص خودش که بخشی از سپاه تهران بودند آنها یک بار برای خلق عرب ناصر جبروتی را فرستاده بودند. حاج داود در تهران فرماندهان سپاه را منصوب می‌کرد و بر همه برتری داشت؛ مرد وزین و خوبی بود. نگاه ما به تهران نگاه به مشکل گشا بود. سپاه در اهواز دو نقطه بیشتر نداشت که در دو طرف فلکه چهارشیر بود. باشگاهی متعلق به شرکت نفت در جاده ماهشهر بود که به آن باشگاه گلف می‌گفتند. آن جا را گرفتند و اوضاع شان بهتر شد. ما هم سرجای خودمان ماندیم تا اینکه حسن باقری آمد و گلف شد پایگاه منتظران شهادت. مرتب به آنجا سر میزدیم و این شروع آشنایی ما با حسن باقری بود. ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار سیاف زاده ۸ سعید علامیان برگرفته از سخنرانی‌های شهید سیاف‌ زاده سال اول[جنگ] ما دچار یک رکورد بودیم. از این جهت که ابتدا خودمان را پیدا کنیم. ما این را هم به عنوان یکی از بحران‌ها شمرده بودیم. معمولا هر بحرانی یک هفته، دو هفته یا نهایتا یک ماه طول می‌کشید و سپس حل می‌شد. ما فکر می‌کردیم این[جنگ] هم همین است. تا به خود آمدیم دیدیم جنگ ۸ سال طول کشیده و با احتساب یکی دو سال بعد از جنگ برای آزاد کردن شهرها و توجیه نیروهای UN(نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد) ده سالی درگیر این بحران هستیم. روزهای نخست جنگ، سپاه آماده نبود. یک سری سپاه[در شهرها] درست شده بودند که مثلاً حفاظت از شهرها و در مأموریت‌های شهربانی، ژاندارمری و ارتش کمک بدهند. همچنین مأموریت‌های حفظ انقلاب را در شهرها در مقابل گروهک‌ها در مقابل کسانی که هنوز مقابل ما مسلح بودند(مثل کوموله و خلق عرب و...) انجام دهند و جنس شان از جنسی نبود که بشوند گردان و تیپ و لشگر بشوند مثل لشکرهایی که بعدا تشکیل شدند... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار سیاف زاده ۱۱ سعید علامیان 🔸 عملیات غیوراصلی به محمود[مراداسکندری] گفتم ادامه نده برگردیم ولی محمود رفت بالا و پشت فرمان قرار گرفت. یکباره یک خمپاره روی مهمات خورد و ماشین شعله‌ور شد. دیگر از او خبری نشد. بعد از عقب نشینی عراقیها به سمت ماشین رفتیم. جسد محمود سوخته و جمع شده داخل ماشین بود. یک جفت کفش تکواندو مشکی به صورت نیم سوخته پایش بود؛ جنازه اش را به اهواز منتقل کردیم. فردای آن روز به علی شمخانی خبر رسید که عراقی ها از تنگه چزابه خارج شده‌اند و قصد دارند بار دیگر حمله خود را سازماندهی کند. او[علی شمخانی] به احمد پیغام فرستاد که با نیروهایش به شهر بستان بروند و مانع پیشروی دشمن به بستان، سوسنگرد، حمیدیه و اهواز شوند. . با نیروهای عملیات اهواز حرکت کردیم؛ حدود هشتاد نفر بودیم وارد بستان شدیم. بهترین جایی که می‌توانستیم مستقر شویم مسجد بستان بود. مردم از اهواز امکانات می‌آوردند و به خط مقدم و به مسجد تحویل می‌دادند... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار سیاف زاده ۱۲ سعید علامیان 🔸 عملیات غیوراصلی شب‌ها استراحت می‌کردیم و روزها در بیرون شهر مستقر می‌شدیم. شناسایی صورت گرفته نشان می‌داد که عراقی‌ها عمده قوای خود را روی ارتفاعات الله اکبر مستقر کرده‌اند. قرار این بود که با این نیروها که تقویت می‌شدند به تپه‌های الله اکبر حمله کنیم؛ از پشت تنگه چزابه را ببندیم و ضربه نهایی را به عراقی‌ها وارد کنیم. غیور اصلی با آقای احمد غلامپور از اهواز حرکت کردند که خود را به بستان برسانند و نیروهای ما را با خودشان هماهنگ کنند که فردا شب وارد عمل شویم. احمد غلامپور، علی غیور اصلی، آقای ویسی و حسین نظیری پنج نفری شبانه با یک جیپ آهو با چراغ خاموش حرکت کردند... محورها به هم نزدیک بود و چراغ خودروها را روشن نمی‌کردند. بین راه تصادف کردند و غیور اصلی شهید شد. با شهادت غیوراصلی آقای شمخانی بیشتر احساس تنهایی کرد. آقای غیور اصلی از دست رفته بود و محور حمله در بستان و سوسنگرد ضعیف شد. روزی که عراقی‌ها نزدیک نورد رسیدند؛ هیاهوی بزرگی شد؛ وضع اهواز بهم ریخت. پس از این ماجرا، آقای شمخانی به من گفت محور بستان را تحویل حمید معینیان بده، خودت به اهواز بیا، همه کارها از هم پاشیده شده؛ بیا ببینیم باید چکار کنیم... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار سیاف زاده ۱۳ به قلم سعید علامیان 🔸 اطلاعات‌عملیات حسن باقری در ابتدای ورود به اهواز دانست که بار زمین مانده جبهه‌ها، شناخت دشمن است. کسی اطلاعات دقیق ندارد که بتواند رفتار عراقی‌ها را تحلیل کند. او بنیان اطلاعات‌عملیات را گذاشت و با استفاده از نیروهای بومی شروع به شناسایی کرد. کمتر از دو هفته پس از شروع جنگ دست اتفاق احمد سیاف زاده و حسن را در کنار هم قرار داد تا توان و تجربه عملیاتی احمد با شناخت و اطلاعات حسن شبیخونی را علیه ارتش متجاوز شکل دهد؛ به‌خصوص که احمد پس از فقدان علی غیوراصلی به دنبال اجرای شبیخونی نظیر عملیات حماسی غیور اصلی بود. حسن باقری در همان روزها به عملیات اهواز آمد. پیراهن سپاهی و شلوار معمولی تنش بود. گفت چه قدر نیرو داری؟ گفتم یک اتوبوس پاسدار دارم. حسین علم الهدی با گروهی از سپاه هویزه مترصد عملیات علیه عراقی‌ها بود. گفت من هم قدری نیرو دارم. محمد حجازی دو اتوبوس پاسدار از اصفهان آورده بود. علی هاشمی هم گروهی از سپاه حمیدیه داشت. بیشتر نیروهای عرب سپاه اهواز برای حسن باقری کار می‌کردند... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار سیاف زاده ۱۴ به قلم سعید علامیان حسن باقری با شناسایی حمید تقوی و حمید سیدنور در اطراف دب حردان در جایی به نام سید یوسف محلی پیدا کرده بودند که می‌شد دشمن را به تله بیندازیم و جاده اهواز خرمشهر را از پشت قطع کنیم. آن‌ها با دو اتوبوس و ما هم با یک اتوبوس حرکت کردیم، خیلی هم بد رفتیم. یعنی اوج بی‌سوادی ما در جنگ بود؛ کسی با اتوبوس نمی رود آنجا بایستد! اگر صبح خیلی زود حرکت نمی‌کردیم و برنمی‌گشتیم دشمن اتوبوس‌های ما را می‌دید! به نتیجه کار هم اصلاً فکر نمی‌کردیم؛ فقط می‌خواستیم به عراق بزنیم. کما این که کسی قبل از تک غیوراصلی حسابی برای نتیجه باز نکرده بود. پنجاه نفر از را سپاه اهواز، شصت نفر از اصفهانی‌ها، با افراد علی هاشمی و علم الهدی در مجموع صد و پنجاه نفر- یعنی نیم گردان می‌شدیم. حسن باقری محورهایی را شناسایی کرده بود. گفت عراق خیلی باز ایستاده جای رخنه زیاد دارد... نمی‌دانستیم چه می‌شود. فقط کافی بود آن‌ها ما را نمی‌دیدند و بین تانک‌های‌شان قرار می‌گرفتیم. در این صورت با نارنجک به تانک‌های‌شان می‌رفتیم و اسیر می‌گرفتیم. من، حسن باقری و حسین علم‌الهدی با یک جیپ آهو جدا رفتیم؛ اتوبوس‌ها پشت سر ما بودند. اتوبوس‌ها را از جاده سید یوسف داخل بردیم. دیگر حسن به ما می‌گفت که چه کار کنیم. سید یوسف به کرخه کور می‌خورد. در آن جا یک تیپ عراق مستقر بود. ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار سیاف زاده ۱۵ به قلم سعید علامیان می‌خواستیم در تاریکی شب عملیات کنیم چرا که پاتک غیور اصلی هم در شب انجام شده بود. تک شبانه اینگونه رایج شد. حسن که حجم تانک‌ها را دیده بود به ما گفت یک تیپ از یک لشکر در این جا مأموریت دارد. اگر بین آن‌ها برویم یک تیپ را منهدم می‌کنیم. این برای عراق قابل جبران نیست. اگر لشکر یک تیپش خورد، یک طرفش خالی می‌شود. روی کرخه دو پل بود باید از پل‌ها عبور می‌کردیم... ••••• نیروها تا اذان صبح رفتند و پل‌ها را پیدا نکردند. نمی‌خواستیم با اتوبوس از روی پل بگذریم ولی ستون نیروها را باید از پل عبور می‌دادیم ، عملیات نکردیم و برگشتیم چون خطرناک بود. فهمیدیم به این راحتی نمی‌شود نیرو برد. حسن گفت باید سازمان دهی بهتری کنیم و با شرایط بهتری برویم. آن دو پس از مدتی با گروه دیگری و به همراه نیروهایی از سپاه اهواز که با شروع جنگ از کردستان بازگشته بودند با سازماندهی بهتر بار دیگر به همان منطقه رفتند. ارتش عراق پل‌های روی کرخه را خراب کرده بود. سراغ پل‌های بومی رفتیم. نهرهای بزرگی از کرخه منشعب می‌شوند. عرب‌ها به آن عباره می‌گویند. عباره‌ها حدود هفت متر عرض دارند که آب زیادی را برای کشاورزی می‌آورند. می‌شد از داخل آن‌ها به سمت عراقی‌ها رفت. الوار دوازده متری تهیه کردیم و شب از روی آن‌ها رد شدیم... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار سیاف زاده ۱۷ به قلم سعید علامیان احمد در همان روزها یک بار هم با گروه دکتر «مصطفی چمران» و «حضرت آیت الله خامنه ای» برای عملیات رفته بود. دکتر چمران می‌خواست با نیروهایش از سمت کمبوعه، جاده خرمشهر را قطع کند و به پادگان حمید برسد: یک بار با پنجاه پاسدار و یک اتوبوس به آن‌جا رفتم. حدود ساعت دوازده شب بود که آیت الله خامنه‌ای با لباس رزم از راه رسیدند و وارد سنگر شهید چمران شدند. ایشان هم برای این آمده بود که شاید امشب عملیاتی علیه نیروهای عراقی که تا پشت جنگل کمبوعه و حدود دب حردان پیش آمده بودند صورت بگیرد. آقای چمران به من گفت بچه ها رفته‌اند که معبرها را شناسایی کنند؛ اگر نتیجه بیاورند با نیروهای شما حمله می‌کنیم و از کمبوعه می‌رویم. تا صبح ماندیم آقای چمران گفت بچه‌های شناسایی نتوانستند معبرها را پیدا کنند و برگشتیم... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 به روایت سردار سیاف زاده ۱۸ به قلم سعید علامیان ¤ روزهای نخست جنگ تقریباً صبح شده بود که به اهواز رسیدیم. یک آر پی چی ۷ داشتیم، یکی از پاسدارها آن قدر با ماشه آن بازی کرد که داخل اتوبوس شلیک شد. چون هنوز کلاهک فولادی سرموشک را باز نکرده بود گلوله در زمان شلیک سقف اتوبوس را پاره کرد و در هوا منفجر شد. آن‌جا بود که تازه فهمیدیم موشک آر پی چی ۷ هفت اگر پانصد متر حرکت کند و به چیزی اصابت نکند خود به خود ماسوره داخل آن عمل می‌کند و در هوا منفجر می‌شود. فقط چون آرپی چی روی پای آن پاسدار بود آتش عقبه آن پایش را به شدت سوزاند؛ این هم مجروح آن روز ما از این عملیات انجام نشده بود. در روزهای آغاز جنگ برخی از عشایر خوزستان به سپاه مراجعه می‌کردند تا کاری برای بیرون راندن ارتش عراق انجام دهند. بعضی نیروها از خط‌ها می‌آمدند به من یا داود کریمی پیشنهاد می‌کردند که در آن جاها می‌توانیم برای‌تان کار کنیم. حسن باقری بیشتر فکرش معطوف چزابه تا کارون بود... 📸 اطلاعات عکس: سرداران: مهدی کیانی فرمانده قرارگاه قدس، شهیدان حاج و حاج در حال گفتگو در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 به روایت سردار سیاف زاده ۱۹ به قلم سعید علامیان ¤ روزهای نخست جنگ از چزابه به بستان، سوسنگرد، هویزه، حمیدیه، نورد، دب حردان و بعد به کارون می‌رسید. در این مسیر یک سری شهر بود که مردم داخل آن‌ها زندگی می‌کردند. باورشان این بود که دشمن را با یک هل می‌شود به لب مرز فرستاد. باور ساده‌ای بود. آن‌ها به دلیل عِرقی که به جمهوری اسلامی داشتند دنبال کسی یا بزرگی می‌گشتند که روش و اطلاعات داشته باشد و به آن‌ها سلاح و امکانات بدهد. «اسماعیل کرشاوی» بزرگ یکی از طایفه‌های تصفیه شکر، سر شاخه یک سری از عشایر بود. گفته بود تعدادی نیرو دارم؛ شما ما را مسلح کنید، آموزش بدهید و بگویید چکار کنیم؛ می‌زنیم و جلو می‌رویم. این گروه‌ها مراجعه می‌کردند. حسن از این گروه‌ها برای شناسایی استفاده می‌کرد. قسمت پایانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂