هدایت شده از پایگاه شهید با هنر
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥توصیه های جالب پیرمرد اصفهانی
کلمه به کلمه ش را باید با طلا نوشت
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🔻 اسارت
در هر دو جبهه 😢
┄═❁๑❁═┄
🔅 در روزهای عملیات رمضان بودیم و شرایط سخت کمبود نیروی فنی و مهندسی.
مسئول ستاد مهندسی جهاد با توجه به نیاز شدید به راننده لودر، به ستاد اهواز مراجعه کرده بود که نتوانسته راننده ای را برای منطقه پیدا کند.
🔅 داشتم از درب جهاد با لندکروز خارج می شدم که دیدم یک نفر شیش تیغه جلویم را گرفت و گفت:" آقا شما جبهه می روید؟" گفتم بله چطور؟ گفت:" من آمدم تا به جبهه بروم. گفتم تخصص شما چیست؟
گفت :"من راننده لودر هستم."
🔅 از آنجایی که این مسئول ستاد آدم عجولی بود بلافاصله به او گفتم سوار شو برویم به جبهه که خوب آمدی.
راننده لودر گفت مگر نیاز نیست من فرمی چیزی پر کنم؟😳
گفتم فعلاً سوار شو. همه کارها در منطقه صورت می گیرد. او را سوار کردم و آورم در مقری که عقبه جبهه بود.
🔅 دیدم فرماندهان مهندسی آمدند و گفتند فلانی پس چرا کسی را برایمان نیاوردی؟ گفتم که چرا آوردم. این بنده خدا راننده لودر است. او را به آن مسئول معرفی کرده و رفتم. راننده لودر را بدون هیچ فرمی و تشکیلاتی به خط مقدم اعزام کردند تا خاکریز را که شدیداً نیاز بود احداث کنند.
🔅 در همین حین که او شروع بکار کرد، دشمن تک میزند و راننده لودر به اسارت دشمن بعثی در می آید. وقتی به اسارت می رود در حین بازجویی های اولیه اعلام می کند که من ارتشی هستم و به زور مرا به جبهه آوردن. از آنجایی که شیش تیغه بوده و تیپش به بچه های جهاد و سپاه نمی خورد، به خطوط عقب جبهه اعزام می شود.
🔅 در آنجا کلی کتک هم می خورد. بعد از چندین شب کتک خوردن، از او می پرسند که تخصصت در جبهه چی بوده؟ می گوید که راننده لودر بودم. میگویند که تو باید با ما همکاری کنی و باید یکی از خاکریزهای خط مقدم را تکمیل کنی او را به خط مقدم جبهه فرستادند و مشغول زدن خاکریز می شود که این بار نیروهای ایرانی دست به یک حمله زده و او را اسیر می کنند. در ابتدا تصور کرده بود که توسط نیروهای خودی آزاد شده است.
ایشان به دست نیروهای خودی افتاده بود چرا که به فارسی صحبت کرده و خود را از بچه های جهاد معرفی کرده بود. از او پرسیدند که کدام جهاد؟ گفته بود که اعزامم یک دفعهای شده و بدون کارت، و نمیدانم کدام جهاد بودم.
🔅 به او می گویند تو دروغ می گویی و ستون پنجم هستی. او را به عنوان جاسوس و منافق به اطلاعات سپاه تحویل می دهند. هر چه هم در بازجویی می گوید راننده جهاد بودم کسی باور نمی کند چون مشخصات او را که استعلام کرده بودند، هیچ سابقه ای پیدا نکرده بودند.
🔅 دوسه ماهی در بازداشت بود و آخر به دلیل نداشتن سابقه سیاسی آزادش می کنند.
بعد از آزادی به دنبال مصبب این اتفاق به جهاد می آید و آن مسئول ستاد را پیدا می کند و وارد دفترش می شود و می گوید شما مرا می شناسی؟ می گوید خیر من شما را نمی شناسم. میگوید من همان راننده لودر هستم که چند ماه پیش شما مرا به منطقه بردید و بلافاصله به خط رفتم.
🔅 فرمانده یادش می آید و می گوید آره یادم آمد. راستی تو کجا رفتی ما از تو بی خبر بودیم؟
راننده لودر که از برادران غیور اندیمشکی بود از خجالت این فرمانده در می آید که فلان فلان شده تو مرا بدون هیچ مشخصاتی فرستادی به خط و من دو بار اسیر شدم. یک بار اسیر عراقی ها و یک بار اسیر ایرانی ها.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🔻 بابا نظر _ ۱۲۱
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 در کردستان
🔘 یک ماه بود که هیچ گوشتی نخورده بودم. در شیاری که از قرارگاه به سمت دوپازا می رفت کبک، خیلی زیاد بود. نمی توانستم بــا کلاشینکف تیراندازی کنم اگر بچه ها می دیدند، دیگر کسی قادر نبود جلوی آنها را بگیرد. صبح زود نماز خواندم و به رضا گفتم: میخواهم به خط بروم.
گفت: بیسیم چی هم با خودتان ببرید.
گفتم نه. بیسیم چی لازم ندارم. زود بر می گردم. یک کلاشینکف برداشتم و گفتم که برای حفاظت از خودم میبرم. سمت چپ دامنه ارتفاع دوپازا یک چشمه بود که کبک زیادی آنجا جمع میشد. ماشین را نگه داشتم و پایین آمدم. دو تا کبک گرزی زدم. قبلاً سیخ ها را آماده و داخل بوته ها مخفی کرده بودم. سیخ ها را درآوردم و فوری پوست کبک ها را کندم. شکم هایشان را خالی کردم و آنها را به سیخ کشیدم. آن روز دلی از عزا در آوردم بعد به قرارگاه رفتم و تلفن زدم که یعنی من در قرارگاه هستم.
🔘 یک روز دیگر یوسفیان گفت برویم سردشت چیزی بخوریم.
گفتم من و تو که نمی توانیم برویم.
گفت بابا بچه ها میروند کبابی چیزی میخورند. مردیم از بس که مربای بدون کره خوردیم .
گفتم: من و تو تا حالا تحمل کرده ایم، باز هم تحمل میکنیم. این جریان بود تا وقتی که آقای قاآنی آمد. یک روز که در این باره صحبت می کردیم یوسفیان گفت من و حاج آقا واقعاً در این یکی دو ماهه اصلاً از گوشت استفاده نکردیم. احساس می کنم که بدن مان کمبود دارد.
گفتم: نخیر، من کمبود ندارم!
پرسید چطور؟ تو که بیشتر از من اینجا بودی.
گفتم برای این که من گوشت کبک خوردم. آن روز که گفتی بیسیم چی را ببر و من نبردم، به تنهایی رفتم و دو تا کیک زدم که هر کدام دویست گرم گوشت داشت. هر دو تا را به سیخ کشیدم و خوردم.
🔘 حسابی دمغ شد. بعد گفت اگر این جوری بود، چرا به من نگفتی؟ گفتم: اگر تو میفهمیدی، دیگران هم میفهمیدند! آقای قاآنی خندید و گفت یکی از تاکتیکهای کار همین است. اگر قرار باشد که شما هم اینها را یاد بگیری، حاج آقا دیگر حاج آقا نیست. تازه از خط برگشته بودم. دیدم سروصدا راه افتاده است. کنار جاده آمدم. دیدم آقای طلابیگی از بچه های تخریب روی مین رفته. هر دو پای او خرد شده بود. خودش که میخندید. برای اولین بار بود که می دیدم انسان نزدیک به مرگ روحیۀ خیلی بالایی دارد. مطمئن هستم الان هم که زنده است به خاطر روحیهاش نسبت به مرگ است. گفت: حاج آقا، من شهید نمیشوم. فقط بگویید جلوی خون را بگیرند و مرا به تبریز ببرند.
وقتی تقاضای هلی کوپتر کردیم گفتند مجروح را به بانه برسانید تا از آنجا او را با هلی کوپتر ببریم. چون در منطقه شما، جایی کـه هلی کوپتر بنشیند نیست.
🔘 پافشاری زیادی کردیم و هلی کوپتر در سردشت و در یک قرارگاه نشست. ایشان را به بانه منتقل کردند و از آنجا هم او را به تبریز بردند. بعد از آن پاتک، ٤٥ روز در منطقه ماندیم. قرار شد که دوباره به منطقه ماووت عراق برگردیم و عملیات در گردرش انجام بدهیم. علاوه بــر لشکر ما و لشکرهای دیگری که برای این عملیات در نظر گرفته بودند، لشکر ۱۹ فجر بود که در سمت راست ما وارد عمل میشد. لشکر ویژه شهدا هم در انتهای ارتفاعات گردرش و به سمت شیخ محمد عمل می کرد. خود ما روی ارتفاعات گردرش مستقر میشدیم. نظر من این بود که گردرش، جاده تدارکاتی شهر ماووت حساب می شود و با دیدی که دشمن از آنجا دارد راحت ما را در داخل شیارها میزند. در آن منطقه گردرش بلندترین قله نبود ولی استراتژیک ترین قله بود و همین هم باعث شد که به محض استقرار ما روی آن، به راحتی گوجار و شیخ محمد را هم بگیریم.
🔘 ما در خط دوپازا، از قرارگاه الوار و کیسه زیادی گرفتیم و سنگرهای جالب و محکمی ساختیم. وقتی نیروهای تیپ نبی اکرم(ص) خط را از ما تحویل میگرفتند صورت جلسه کردند که حدود هفتصد الوار، پنج هزار کیسه و هفتصد پلیت به ما تحویل بدهند. مسؤول عملیات آن تیپ صورت جلسه را امضا کرد وقتی به ارتفاعات گلان آمدیم و مستقر شدیم الوار به ما ندادند. هر چه پیگیری کردیم، به نتیجه نرسیدیم تا این که به آقای امامی آقای آرام و آقای آخوندی گفتم که بروید و ماشینهایی را که برای تیپ نبی اکرم (ص) الــوار می برند به اینجا بیاورید.
این کار انجام شد اما بیش از سیصد تخته الوار و چهار پنج هزار کیسه و دو هزار پلیت دست ما را نگرفت. بعدها حاج ناصح به آقای قاآنی گفته بود: آقای نظر نژاد الوارهای ما را برد.
آقای قاآنی هم گفته بود که اگر برده، با حساب و کتاب برده.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گزارش به خاک هویزه ۱۳
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 چند زن در حالی که لبهایشان از خشم کف کرده بود در حالی که گرزهایشان را تکان میدادند خطاب به نظامی های عراقی فریاد زدند: اگر مردید بیرون بیایید! نامردها! مرگ بر صدام.
فرمانداری سر نبش بود، پشتش شط بود. جلوش خیابان بود و کنارش نیز کوچه بود. عراقی ها وقتی به خود آمدند دیدند در محاصره زن و مرد خشمگین سوسنگردی قرار گرفته اند.
وقتش بود که از نارنجکهای داخل دشداشه ام استفاده کنم. من تا آن لحظه هرگز نارنجکی پرتاب نکرده بودم. به ما آموزش پرتاب نارنجک داده بودند اما من تا آن روز نارنجکی پرتاب و منفجر نکرده بودم. به زنها و مردها گفتم...
- بروید عقب میخواهم به فرمانداری نارنجک پرتاب کنم. در حالی که صدای قلبم را میشنیدم که تند تند میزد، نارنجکی از جیب دشداشه ام در آوردم و همان طور که آموزش دیده بودم ضامنش را کشیدم سه شماره شمردم و نارنجک را به طرف محل فرمانداری پرتاب کردم. در حین این عمل تکبیر گفتم
- الله اكبر الموت لصدام...
نارنجک در میان بهت و حیرت مردم در محل فرمانداری سوسنگرد با صدای مهیبی منفجر شد. نارنجک که منفجر شد مردم نیز تکبیر گفتند. به حسن گفتم: باید برویم پشت فرمانداری در کوچه و یک نارنجک هم از آنجا به داخل ساختمان بیندازیم تا عراقیها فکر کنند ما تعداد زیادی نارنجک داریم. سریع رفتم لـب شــط و از پشت یک نارنجک دیگـر بـه محـل فرمانداری انداختم که بلافاصله منفجر شد. خودم هم به میان جمعیت آمدم تا در میان مردم گم شوم و مورد شناسایی دشمن قرار نگیرم. من، حسن و چند مرد دیگر به طرف در بسته فرمانداری رفتیم و در را باز کردیم و به داخل محوطه فرمانداری داخل شدیم. وقتی وارد حیاط فرمانداری شدیم متوجه شدیم که میان در اصلی با در ساختمان حدود ده متر فاصله است. در ساختمان، چوبی و شیشه ای بود. هیجان خاصی داشتم و منتظر بودم هر لحظه دشمن به سوی ما آتش بگشاید و جمعیت را قتل عام کند. روی احتیاط در همان توی حیاط فرمانداری ایستادیم و با صدای بلند به زبان عربی عراقی ها را مخاطب قرار دادیم و گفتیم بیرون بیایید!
شما در محاصره هستید، تسلیم شوید!
اگر مقاومت بکنید همه شما کشته میشوید. خودتان را به کشتن ندهید
ما با شما مثل یک اسیر مسلمان رفتار میکنیم
صدایی نیامد. در این هنگام من جلو جمعیت رفتم و از دشداشه ام نارنجک سوم را در آوردم نعره زنان تکبیر گفتم. جلو دویدم با لگد در چوبی ساختمان را باز کردم ضامن نارنجک را کشیدم و نارنجک را داخل ساختمان فرمانداری انداختم و بلافاصله به طرف جمعیت رفتم و چند بار با تمام قدرتم الله اکبر گفتم.
بر اثر انفجار نارنجک، محل فرمانداری به شدت لرزید و شیشه های ساختمان شکست. انفجار نارنجک سوم کار خودش را کرد و سربازان دشمن حسابی ترسیده و مرغوب شدند. احساسات ضدعراقی مردم به اوج خودش رسید. از نگاه به چهره های مصمم زنان و مردانی که فرمانداری سوسنگرد را محاصره کرده بودند به خوبی میشد فهمید که آنها با گرز و چماق در دستشان حاضرند با دشمن درگیر شوند و متجاوزان به شهر و دیارشان را سر جای خود بنشانند. لحظه
به لحظه بر تعداد مردم محاصره کننده افزوده می شد. سربازی از داخل ساختمان فرمانداری فریاد کشید:
- دخیل خمینی... دخیل خمینی!
به دنبال آن در یک چشم بر هم زدن مردم به داخل محل فرمانداری ریختند و سلاحهای عراقیها را از آنها گرفتند و خلع سلاح شان کردند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت ازراه دور..حرم وضریح واخل ضریح مطهر امام عسکرین در سامرا ..سلامی بدهید التماس دعا...
سلامی دهیم به امامین عسکرین در سامرا از نزدیک
انشالله حاجت رواباشی بشوید
https://eitaa.com/joinchat/964887344C2a9f7900e6
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 یادش بخیر
صبح بود، شبنم و مه صبحگاهی تمام فضارا فراگرفته بود. نگاهی به نگهبان بالای سنگر فرماندهی کردم. عبدالله بود.
- سلام علی
- چه خبر؟
- هیچی.. همه جا آرومه..
- برو استراحت کن.. من بیدارم..
- به نمازت برس.. قضا نشه..
- برم بعدم بخوابم...
- ها برو.. خودم هستم..
عبدالله به راه افتاد. همینطور با نگاهم او را دنبال می کردم. لحظه به لحظه از سنگر ما دور و دورتر میشد. نگاهی به حسن اسکندری کردم. پتوی سبز رنگ و چهار خونه عراقی ها روی دیواره سنگر حفر روباهی گذاشته بودم که خاک توی سنگر نیاید.
خمپاره ۱۲۰ دقیقا جای پست عبداله خورد. ناگهان همه جا تاریک و سکوتی عجیب همه جا را فرا گرفت. چشمانم را باز کردم. همه جا تاریک بود. یقین کردم کشته شدم. شهادتین خودم را خواندم و چشمانم را بستم و باز کردم. ولی نوری وارد قبر نشد. اصلا ظلمات بود. به خودم گفتم: "پس ای بشیر کجاس؟!.. چرا نمیاد؟ !... یعنی شهادت ما قبول نشده؟!... 😔
ناگهان حسن تکانی خورد. بلافاصله دستم را بالای سرم بردم. پتو را لمس کردم. دیواره سنگر فرو ریخته بود و به کمر و سر ما فشار می آورد. داد و فریاد زدم :
- حسن فرار کن الان دومی میاد..
بلافاصله پتو را از روی خودمان کنار زدیم و فرار کردیم...
تا وارد سنگر بغلی شدیم گلوله دومی زیر پایمان خورد...
✨یادش بخیر خط فاو....✨
علی رضا کوهگرد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از ❤ ذِڪْرِ نیــک 🌱
هدایت شده از مصطفی
نفوذی در رده بالای حزب الله لبنان چگونه دستگیر شد؟
پس از اینکه سید حسن نصرالله با خیانت یک مقام ارشد حزبالله به شهادت رسید تیم ویژهای از وزارت اطلاعات ، سازمان اطلاعات سپاه و حفاظت اطلاعات سپاه و اطلاعات سپاه قدس تشکیل و در پی موضوع برآمدند.
◾پس از اینکه دایره افراد مشکوک به سه نفر رسید، این تیم ویژه با یک طرح ایذایی در پی کشف جاسوس اقدام کردند. در این طرح اعلام شد که در یک ساعت معین سید هاشم صفی الدین در مکانی معین در ضاحیه با برخی افراد حزبالله جلسه فوقالعاده دارد.
◾این طرح برای کشف جاسوس ریخته شده بود ، تنها دو نفر از افراد مورد وثوق حزبالله و ایران و سه نفر مشکوک به جاسوسی از زمان و مکان جلسه سید هاشم صفی الدین مطلع بودند و بلافاصله تمام ارتباطات سه نفر مشکوک مورد رصد و شنود قرار گرفته شد و متاسفانه نفر دوم با یک تلفن ویژه که افسر رابط موساد به وی داده بود ، زمان و مکان اعلام شده توسط تیم های امنیتی ایران را به موساد اطلاع داد.
◾جالب اینکه موساد سریعاً مکان و زمان را به ارتش اسرائیل داد و با بمبهای سنگرشکن مکان را مورد اصابت قرار دادند در حالی که در مکان مورد نظر هیچ کس وجود نداشت و جالبتر اینکه هنوز اسرائیل فکر می کند که سید هاشم صفی الدین را ترور نموده و هر روز خبری ضد و نقیض اعلام می کند.
◾پس از دستگیری جاسوس موساد که در حزب الله لبنان مقام بسیار مهمی دارد تحت بازجویی فنی قرار می گیرد و اولین اعتراف او منجر به دستگیری «یهوشوا تارتکوفسکی» در بیروت می شود(دیروز).
◾یهوشوا تارتکوفسکی افسر رابط موساد در پوشش یک روزنامه نگار با پاسپورت انگلیسی وارد لبنان شده است و به عنوان رابط جاسوس حزبالله شروع به فعالیت نموده است.
◾پیش بینی می شود اعترافات این جاسوس منجر به دستگیری های گسترده ای در سطوح مختلف دولت و سازمانها و ادارات لبنان شود .
هدایت شده از 🌸 دو کلمه حرف حساب 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❎ آمستردام هلند.
گاهی غصه می خوریم که چرا در جامعه اسلامی عده ای بی حجاب و بی حیا و هرزه شده اند. خدا رحمت کند مرحوم آیه الله حائری شیرازی را که خطاب به اروپائیها گفته بود :
شما بدان و هرزگان ما را جذب می کنید و ما خوبان و نجیبان و انسانهای شایسته شما را جذب میکنیم و در فتنه های آخرالزمان چه عجیب است که در قلب اروپا و در لجنزار کاباره و سکس و پورن و پدوفیل یکی به حجاب روی می آورد و یکی هم در کشور امام زمان با ۲۵۰ هزار شهید و این همه حوزه و عالم و دین و مسجد و منبر هرزه و ولگرد می شود. واقعا" فتنه ها و امتحانهای آخرالزمان سخت و شگفت انگیزند.😳😳😳
#عضو_کانال_بصیرتی.
#حرف_حساب_شوید.
#جامعه_نیازمند_آگاهیست.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
هدایت شده از امین
چون آدم سالمتری که فاقد سابقه ضد انقلابی و براندازی جمهوری اسلامی باشد؛ در دسترس نبود و افراد دیگری کار فوق العاده تخصصی این خانم فتنه گر را بلد نبودند؛ آقای الیاس حضرتی، رئیس شورای اطلاعرسانی دولت، در اقدامی ضد انقلابی؛ با صدور حکمـی «نفیسه زارعکهن» را به عنــــوان سرپرست اداره کــــــل حــــــوزه سخنگوی دولت منصوب کرد.
گفتنی است زارع کهن عضو سابق گروهک تحکیم وحدت و از فعالان و بازداشتیهای فتنه سال ۸۸ است. به این میگن شقاق ملی!👌
#دولت_نفاق_یواشکی.🙈
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 سرلشکر عبدالکریم خلف تحلیلگر نظامی عراقی: ۲۰ سرویس اطلاعاتی شامل چهار کشور عرب مصر و اردن و عربستان سعودی و امارات متحده عربی در تدوین طرحی برای ترور سید نصرالله مشارکت داشتند
اخبار را در#منتخب_اخبار ببینید↙️
eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b