eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
76 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان رو تا اینجای داستان چطور ارزیابی می‌کنید؟! 🧐🤔 منتظر نظراتتون هستم😍👇🏼👇🏼 https://harfeto.timefriend.net/16619394494814
🔺یکی برای رضای خدا، فقط با دو ساعت حرف، اندازه چند سال کار بعضی سازمان‌ها اثر گذاشت؛ 🔹یکی هم بود که ۳۰ میلیارد میگرفت تا هر شب، از یکی بی‌خاصیت‌تر از خودش بپرسه: "احساس خوشبختی داری؟" 🔹آقای صداوسیما، با چه منطقی به مهران مدیری‌ها تریبون میدادی و به رائفی پور نمیدادی؟! ✍ رابین شور 「@gordan_313
جواب حرفاتون 👇🏾😍 https://eitaa.com/joinchat/2485911695Cf006c76ce1
ماییم پناهنده ، و حُبِّ تو مُجیـر است :) حُـღـبّ | hob 👇👇👇👇 @hob_time @hob_time @hob_time 👆👆👆👆 منبع اشتراک حال خوب و حرف دل ... https://eitaa.com/joinchat/684589254Cb5fa52615b
گردان ۳۱۳
ماییم پناهنده ، و حُبِّ تو مُجیـر است :) حُـღـبّ
ماییم پناهنده ، و حُبِّ تو مُجیـر است... منبع اشتراک حال خوب و حرف دل یه عاشق... https://eitaa.com/joinchat/684589254Cb5fa52615b
بِسمِ اللّٰھ‌..💛✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷حاج قاسم سلیمانی: چه غلطی کردید که امروز برای ما خط و نشان می کشید. ما ملت امام حسینیم@gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۰ ثانیه آرامش... ✨تا نور ولا بــه سينه‌ی ما تابيد نفرت ز منافـــق به دل ما روييد... ✨ما جمله فدایی ولايـت هستيم تا کور شود هر آنکه نتواند ديد... @gordan_313
👌بهترین ⛔️انسان با انجام گناه فیلترهایے بین خود و خـدا ایجاد میکند! گناهانے که مانع استجابت دعا هستن و راه انسان به خدا رو ناهموار میکنن😔 🌺و اما " نـــ💚ــماز " بهترین فیلتر شکن دنیاست! ☘خـــــدا این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده است خصوصیت مهم این فیلتر شکن این است که مانع انجام گناه مے شود و رشد و کمال انسان را سرعت مے بخشد. ✔اگر باور ندارید این آیه را بخوانید " اِنَ الصَلاة تَنهےٰ عَنِ الفَحشا وَ المُنکَر " "بدرستے که نماز انسان را از فساد و فحشاء باز مے دارد " ۴۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 ای لشکر صاحب زمان اماده باش... آماده باش... 🎙بانوای‌حسین‌طاهری @gordan_313
سلامتی روزی که... مامانم بگه به خون دختر 💔شهیدم💔 قسم(: @gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️نمونه ها عینی از تجسم زن، زندگی، آزادی در هالیوود 🤦‍♀😲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سوال ساده یک دختر ایرانی از مسیح علینژاد: من آزادتر هستم یا تویی که اگر حجاب رو انتخاب کنی از همه جا اخراجت میکنن؟@gordan_313
جمهوری اسلامی تا این دختران رو داره غم نداره 😍😍😍 درود بر دختران حاج قاسم 👏👏 #مطیع_امر_رهبریم #پشت_انقلابمان_هستیم #زن_عفت_افتخار #مرد_غیرت_اقتدار #جانم_فدای_رهبر 「@gordan_313 」
⭕️ استوری جدید احمد مهرانفر پ.ن ای کاش وطن زدن فیلتر میشد ای کاش نادانی فیلتر میشد ای کاش غرب پرستی فیلتر میشد ای کاش کاسه لیسی غرب فیلتر میشد ای کاش غربزده فیلتر میشد ای کاش دروغ رسانه ها فیلتر میشد ای کاش صداهای دشمن فیلتر میشد ای کاش سلبریتی هم صدای دشمن فیلتر میشد @gordan_313
🔴احسان کرمی مزد کاسه لیسی‌شو گرفت و به شبکه منوتو پیوست ▪️احسان کرمی با رقصیدن روی خون مهسا امینی بالاخره تونست انگلیس رو راضی کنه و به شبکه منوتو بپیونده ▪️بیچاره مردمی که بازیچه و نردبانی میشن برای این جماعت که به اهداف شخصی خودشون برسن :) @gordan_313
برای خواهرم، خواهرت، خواهرامون میرم منوتو، BBC, اینترنشال... 🗣پهلوانى | Pahlevani
گردان ۳۱۳
🌹🌹 رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت هشتم 🌸چشم بابا جان هر چی تو بگی. خم شدم
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت نهم 🌺 تا خواستم سوار ماشین بشم بابام گفت : _تو چرا هنوز چادر سرته؟ چون سید هم کنارمون بود بیشتر استرس گرفتم به سختی تونستم بگم _تو ماشین درمیارم._ بابام گفت : یعنی چی معلوم هست چت شده؟ 🍃به سمتم اومد و چادر رو برداشت اون هم مقابل چشمایی که همین چند ساعت پیش از چادرم تعریف کرد این یعنی نابودی قلبم. رو صندلی که نشستم اشکام جاری شد به جای خالیش نگاه کردم دلم می خواست از ته دل زار بزنم . ⭐تو فضای مجازی با یه دختر مذهبی اشنا شدم چون غریبه بود راحت می تونستم درد و دل کنم. از عشقی که تو دلم بود براش گفتم و اینکه مقابل چشماش بابام چادر از سرم برداشت! نوشته هاش دل غمگینم رو آروم می کرد و برام جدید و جالب بود 💐_خدا تو رو خیلی دوست داره که ذره ذره با خودش و حجاب آشنات کرده، اما در مورد چادر باید بدونی چرا سر می کنی. اگه فقط بخاطر اونی که دوستش داری باشه فایده ای نداره چون ممکنه عشق و احساست یک طرفه باشه  بعدش از روی لجبازی میذاری کنار! تو این زمینه به عشق بالاتر فکر کن که تحت هیچ شرایطی تنهات نمیذاره اگه برای خدا باشه حتی شکست عشقی هم نمی تونه تو رو از حجاب دور کنه. بیشتر تحقیق کن تو دنیای واقعی با دوستای مذهبی رفت و آمد کن تا جواب سوالات رو پیدا کنی، چون عشق و تحولت یکدفعه پیش اومد مراقب باش به همون سرعت از بین نره... 🍀پیام های مختلفی برام می فرستاد کلی کتاب بهم معرفی کرد یا ادرس سایتی رومی فرستاد تا دانلود کنم... دریچه جدیدی از زندگی به روم باز شده بود با چیزهایی اشنا میشدم که تا قبل از این هیچ شناختی نداشتم اولین قدمی که برداشتم رابطه ام رو با دوستام محدود کردم مخصوصا مجازی که گروه های مختلط داشتم. 🌾 گیتاری که عاشقش بودم رو تو انباری گذاشتم به قول بهار ؛ همین دوست جدیدم ؛ باید از منیت و علاقه های پوچ دل می کندم تا راه درست برام هموار بشه. ولی هنوز خیلی از سوالام بی جواب مونده بود. بهار پایگاه بسیج رو بهم پیشنهاد داد. تو اینترنت سرچ کردم اطراف ما که نبود ولی یکم دورتر پایگاه داشت شمارش رو تو گوشیم سیو کردم نمی خواستم بسیجی بشم فقط احتیاج به کمک داشتم تا درست تصمیم بگیرم 🌻یک هفته ای از ثبت نامم می گذشت موقعی که رفتم فکر نمی کردم اینقدر برخورد خوبی داشته باشند. مانتوی بلندی که نداشتم ولی همون رو با شلوار پارچه ای مشکی پوشیدم و مقنعه سر کردم ارایشی هم نداشتم یعنی اینطوری هم خوشگل بودم البته دیگه مثل قبل زیاد قربون صدقه خودم نمی رفتم. 🌷هفته ای دوبار جلسه داشتند چیزی که نظرم رو جلب کرد سخنران جوانشون بود. همون دو بار کلی به اطلاعاتم اضافه شد بیچاره رو با سوالام خسته می کردم اما با محبت و لبخند جوابم رو میداد. 🌿نامزدی سارا نزدیک بود مامانم تو این مدت با خاله ام رفته بود ترکیه! و کلی هم خرید کرده بود وقتی هم چهره بی ذوقم رو دید گفت: _خوشت نیومد؟! بهترین مارکه ؛ برندش خیلی معروفه ، کلی هزینه کردم براش هاا!. 🍂فقط به لبخند اکتفا کردم ؛ دیگه این چیزها منو سر ذوق نمی اورد مثل همه مهمونی ها این جشن هم مختلط بود برای اولین بار دلم نمی خواست مثل گذشته ظاهر بشم تا نگاه خریدارانه دیگران رو به جون بخرم. 🌹حس می کردم این کارم خیانت به سید محسوب میشه باید خودم دست به کار می شدم حتما تو این شهر لباس پوشیده و در عین حال شیک و رسمی پیدا می شد... ادامه دارد...
گردان ۳۱۳
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت نهم 🌺 تا خواستم سوار ماشین بشم بابام گ
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت دهم 🌺نگاهی به ساعت انداختم هنوز یک ساعت وقت داشتم از بچه ها خداحافظی کردم و اومدم بیرون  نرسیده به کوچه چادرم رو دراوردم چاره دیگه ای نداشتم اگه  مامانم  می دید ازم می گرفت... 🌿کسی خونه نبود غذای مختصری خوردم و به اتاقم برگشتم نگاهی به کت دامن شیک یاسی رنگ انداختم کل مغازه ها رو گشتم تا تونستم همچین مدل پوشیده ای رو پیدا کنم دلم اشوب بود احساس می کردم امشب شب خوبی برام نمیشه! با اومدن آژانس سریع اماده شدم و موهام رو زیر شال پنهان کردم و از خونه بیرون زدم. 🎶صدای موزیک کل کوچه رو برداشته بود با دیدن بهمن که از خنده کم مونده بود رو زمین پخش بشه اخمام تو هم رفت بی اهمیت از کنارش رد شدم. هیچ وقت ازش خوشم نمی اومد اما مقابلم سبز شد ❄_به به دختر دایی عزیز. پایه ای امشب بترکونیم؟! با حرص نگاهش کردم صورتش رو جلوتر اورد خودم رو عقب کشیدم از این حرکتم جا خورد! تو دلم کلی فحش نثارش کردم هنوز هیچی نشده کلی مست کرده بود حتی نمیتونست تعادلش رو حفظ کنه! 🌾خدا رو شکر عمو به دادم رسید و از دست این بچه پررو نجات پیدا کردم... سالن پذیرایی رو از قبل خالی کرده بودند و حالا پر از میز و صندلی بود چشم چرخوندم تا مامان، بابا رو ببینم پیش عمه فرشته و شوهرش نشسته بودند دستی تکان دادم و به قسمت دیگه سالن رفتم خودم دوست داشتم تنها بیام چون دلم نمی خواست بخاطر ظاهرم با مامانم حرفم بشه 🍂تک تک چهره ها رو از نظر گذروندم یا مشغول رقص بودند و یا سرگرم بحث و خنده! به اتاق سارا رفتم و لباسم روعوض کردم حرف بهمن تو ذهنم تکرار شد (پایه ای امشب بترکونیم) چون تو هر جشنی می رفتم همه منتظر هنرنمایی های من بودند! با یاداوری گذشته اعصابم بهم ریخت. 🍁در به یکباره باز شد و سامان اومد داخل! شال از سرم لیز خورد سریع درستش کردم. ابرویی بالا انداخت و با شیطنت گفت:_ دختر عمو تازگی ها نامحرم شدم؟ یا اینکه کچلی گرفتی!!. هیچ وقت مقابلش کم نمی اوردم و همیشه حاضر جواب بودم گفتم:_ گزینه اولی درسته یادم باشه دفعه بعد برات جایزه بخرم! لبخند پیروزمندانه ای زدم و به سالن برگشتم 🍃عروس خوشگل ما هم دوشادوش داماد تو سالن می چرخید لباسش مدل ماهی دنباله دار نباتی رنگ پف دار بود! با دیدنم خوشحال شد و در اغوش هم جای گرفتیم براشون ارزوی خوشبختی کردم. ❄رقص نور و موزیک کاملا فضای سالن رو پر کرده بود جایگاه عروس و داماد رو به روی استیج رقص بود که نورش مناسب و رویایی بود دستی روی شانه ام قرارگرفت با دیدن بهمن لبخند از رو لبم محو شد _ بهمن اومد گفت افتخار میدی ⚡یک لحظه سید جلوی چشمم اومد انگار قوت گرفتم و با کفش محکم رو زانوش زدم! که دستاش شل شد دندونام رو از حرص  به هم فشار دادم و گفتم :_حد خودت رو بدون و دیگه اطراف من افتابی نشو!! از درد صورتش جمع شده بود فرصت رو غنیمت دونستم و با سرعت دور شدم نزدیک میز خودمون که رسیدم مانتو و کیفم رو برداشتم و در مقابل چشمان حیرت زده مامانم سالن رو ترک کردم واقعا موندنم جایز نبود!. 🌹اشکام بی اختیار جاری میشد تو دلم گفتم:_خداجون من بخاطر تو از این خوشی های کاذب گذشتم خودت کمکم کن و تنهام نذار. و چقدر از بی وفایی سید گلگی کردم البته تقصیری هم نداشت از کجا باید می فهمید چه حال و روزی داشتم عشقم یک طرفه بود و به تنهایی بار این عشق رو به دوش می کشیدم فقط میترسیدم وسط راه خسته بشم  غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها                  دل خسته ترینم در این گوشه دنیا ای بی خبر از عشق که نداری خبر از من               روزی تو آیی که نمانده اثر از من.... ادامه دارد...
بِسمِ اللّٰھ‌..💛✨