⭕️ استوری جدید احمد مهرانفر
پ.ن
ای کاش وطن زدن فیلتر میشد
ای کاش نادانی فیلتر میشد
ای کاش غرب پرستی فیلتر میشد
ای کاش کاسه لیسی غرب فیلتر میشد
ای کاش غربزده فیلتر میشد
ای کاش دروغ رسانه ها فیلتر میشد
ای کاش صداهای دشمن فیلتر میشد
ای کاش سلبریتی هم صدای دشمن فیلتر میشد
#پشت_انقلابمان_هستیم
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#جانم_فدای_رهبر
#مطیع_امر_رهبریم
#فداییان_حیدریم
@gordan_313
🔴احسان کرمی مزد کاسه لیسیشو گرفت و به شبکه منوتو پیوست
▪️احسان کرمی با رقصیدن روی خون مهسا امینی بالاخره تونست انگلیس رو راضی کنه و به شبکه منوتو بپیونده
▪️بیچاره مردمی که بازیچه و نردبانی میشن برای این جماعت که به اهداف شخصی خودشون برسن :)
#سلبریتی_دوزاری
#سلبریتی_بیسواد
#سلبریتیهای_خود_فروخته
#سلبریتی_خائن
「@gordan_313 」
گردان ۳۱۳
🌹🌹 رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت هشتم 🌸چشم بابا جان هر چی تو بگی. خم شدم
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت نهم
🌺 تا خواستم سوار ماشین بشم بابام گفت : _تو چرا هنوز چادر سرته؟
چون سید هم کنارمون بود بیشتر استرس گرفتم به سختی تونستم بگم _تو ماشین درمیارم._
بابام گفت : یعنی چی معلوم هست چت شده؟
🍃به سمتم اومد و چادر رو برداشت اون هم مقابل چشمایی که همین چند ساعت پیش از چادرم تعریف کرد این یعنی نابودی قلبم. رو صندلی که نشستم اشکام جاری شد به جای خالیش نگاه کردم دلم می خواست از ته دل زار بزنم .
⭐تو فضای مجازی با یه دختر مذهبی اشنا شدم چون غریبه بود راحت می تونستم درد و دل کنم. از عشقی که تو دلم بود براش گفتم و اینکه مقابل چشماش بابام چادر از سرم برداشت!
نوشته هاش دل غمگینم رو آروم می کرد و برام جدید و جالب بود
💐_خدا تو رو خیلی دوست داره که ذره ذره با خودش و حجاب آشنات کرده، اما در مورد چادر باید بدونی چرا سر می کنی. اگه فقط بخاطر اونی که دوستش داری باشه فایده ای نداره چون ممکنه عشق و احساست یک طرفه باشه بعدش از روی لجبازی میذاری کنار! تو این زمینه به عشق بالاتر فکر کن که تحت هیچ شرایطی تنهات نمیذاره اگه برای خدا باشه حتی شکست عشقی هم نمی تونه تو رو از حجاب دور کنه. بیشتر تحقیق کن تو دنیای واقعی با دوستای مذهبی رفت و آمد کن تا جواب سوالات رو پیدا کنی، چون عشق و تحولت یکدفعه پیش اومد مراقب باش به همون سرعت از بین نره...
🍀پیام های مختلفی برام می فرستاد کلی کتاب بهم معرفی کرد یا ادرس سایتی رومی فرستاد تا دانلود کنم...
دریچه جدیدی از زندگی به روم باز شده بود با چیزهایی اشنا میشدم که تا قبل از این هیچ شناختی نداشتم
اولین قدمی که برداشتم رابطه ام رو با دوستام محدود کردم مخصوصا مجازی که گروه های مختلط داشتم.
🌾 گیتاری که عاشقش بودم رو تو انباری گذاشتم به قول بهار ؛ همین دوست جدیدم ؛ باید از منیت و علاقه های پوچ دل می کندم تا راه درست برام هموار بشه.
ولی هنوز خیلی از سوالام بی جواب مونده بود. بهار پایگاه بسیج رو بهم پیشنهاد داد.
تو اینترنت سرچ کردم اطراف ما که نبود ولی یکم دورتر پایگاه داشت شمارش رو تو گوشیم سیو کردم نمی خواستم بسیجی بشم فقط احتیاج به کمک داشتم تا درست تصمیم بگیرم
🌻یک هفته ای از ثبت نامم می گذشت موقعی که رفتم فکر نمی کردم اینقدر برخورد خوبی داشته باشند. مانتوی بلندی که نداشتم ولی همون رو با شلوار پارچه ای مشکی پوشیدم و مقنعه سر کردم ارایشی هم نداشتم یعنی اینطوری هم خوشگل بودم البته دیگه مثل قبل زیاد قربون صدقه خودم نمی رفتم.
🌷هفته ای دوبار جلسه داشتند چیزی که نظرم رو جلب کرد سخنران جوانشون بود. همون دو بار کلی به اطلاعاتم اضافه شد بیچاره رو با سوالام خسته می کردم اما با محبت و لبخند جوابم رو میداد.
🌿نامزدی سارا نزدیک بود مامانم تو این مدت با خاله ام رفته بود ترکیه! و کلی هم خرید کرده بود وقتی هم چهره بی ذوقم رو دید گفت: _خوشت نیومد؟! بهترین مارکه ؛ برندش خیلی معروفه ، کلی هزینه کردم براش هاا!.
🍂فقط به لبخند اکتفا کردم ؛ دیگه این چیزها منو سر ذوق نمی اورد مثل همه مهمونی ها این جشن هم مختلط بود برای اولین بار دلم نمی خواست مثل گذشته ظاهر بشم تا نگاه خریدارانه دیگران رو به جون بخرم.
🌹حس می کردم این کارم خیانت به سید محسوب میشه باید خودم دست به کار می شدم حتما تو این شهر لباس پوشیده و در عین حال شیک و رسمی پیدا می شد...
ادامه دارد...
گردان ۳۱۳
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت نهم 🌺 تا خواستم سوار ماشین بشم بابام گ
🌹🌹 رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت دهم
🌺نگاهی به ساعت انداختم هنوز یک ساعت وقت داشتم از بچه ها خداحافظی کردم و اومدم بیرون
نرسیده به کوچه چادرم رو دراوردم چاره دیگه ای نداشتم اگه مامانم می دید ازم می گرفت...
🌿کسی خونه نبود غذای مختصری خوردم و به اتاقم برگشتم نگاهی به کت دامن شیک یاسی رنگ انداختم کل مغازه ها رو گشتم تا تونستم همچین مدل پوشیده ای رو پیدا کنم دلم اشوب بود احساس می کردم امشب شب خوبی برام نمیشه! با اومدن آژانس سریع اماده شدم و موهام رو زیر شال پنهان کردم و از خونه بیرون زدم.
🎶صدای موزیک کل کوچه رو برداشته بود با دیدن بهمن که از خنده کم مونده بود رو زمین پخش بشه اخمام تو هم رفت بی اهمیت از کنارش رد شدم. هیچ وقت ازش خوشم نمی اومد اما مقابلم سبز شد
❄_به به دختر دایی عزیز. پایه ای امشب بترکونیم؟! با حرص نگاهش کردم صورتش رو جلوتر اورد خودم رو عقب کشیدم از این حرکتم جا خورد! تو دلم کلی فحش نثارش کردم هنوز هیچی نشده کلی مست کرده بود حتی نمیتونست تعادلش رو حفظ کنه!
🌾خدا رو شکر عمو به دادم رسید و از دست این بچه پررو نجات پیدا کردم...
سالن پذیرایی رو از قبل خالی کرده بودند و حالا پر از میز و صندلی بود چشم چرخوندم تا مامان، بابا رو ببینم پیش عمه فرشته و شوهرش نشسته بودند دستی تکان دادم و به قسمت دیگه سالن رفتم خودم دوست داشتم تنها بیام چون دلم نمی خواست بخاطر ظاهرم با مامانم حرفم بشه
🍂تک تک چهره ها رو از نظر گذروندم یا مشغول رقص بودند و یا سرگرم بحث و خنده!
به اتاق سارا رفتم و لباسم روعوض کردم حرف بهمن تو ذهنم تکرار شد (پایه ای امشب بترکونیم) چون تو هر جشنی می رفتم همه منتظر هنرنمایی های من بودند! با یاداوری گذشته اعصابم بهم ریخت.
🍁در به یکباره باز شد و سامان اومد داخل! شال از سرم لیز خورد سریع درستش کردم. ابرویی بالا انداخت و با شیطنت گفت:_ دختر عمو تازگی ها نامحرم شدم؟ یا اینکه کچلی گرفتی!!. هیچ وقت مقابلش کم نمی اوردم و همیشه حاضر جواب بودم گفتم:_ گزینه اولی درسته یادم باشه دفعه بعد برات جایزه بخرم! لبخند پیروزمندانه ای زدم و به سالن برگشتم
🍃عروس خوشگل ما هم دوشادوش داماد تو سالن می چرخید لباسش مدل ماهی دنباله دار نباتی رنگ پف دار بود! با دیدنم خوشحال شد و در اغوش هم جای گرفتیم براشون ارزوی خوشبختی کردم.
❄رقص نور و موزیک کاملا فضای سالن رو پر کرده بود جایگاه عروس و داماد رو به روی استیج رقص بود که نورش مناسب و رویایی بود
دستی روی شانه ام قرارگرفت با دیدن بهمن لبخند از رو لبم محو شد
_
بهمن اومد گفت افتخار میدی
⚡یک لحظه سید جلوی چشمم اومد انگار قوت گرفتم و با کفش محکم رو زانوش زدم! که دستاش شل شد دندونام رو از حرص به هم فشار دادم و گفتم :_حد خودت رو بدون و دیگه اطراف من افتابی نشو!! از درد صورتش جمع شده بود فرصت رو غنیمت دونستم و با سرعت دور شدم نزدیک میز خودمون که رسیدم مانتو و کیفم رو برداشتم و در مقابل چشمان حیرت زده مامانم سالن رو ترک کردم واقعا موندنم جایز نبود!.
🌹اشکام بی اختیار جاری میشد تو دلم گفتم:_خداجون من بخاطر تو از این خوشی های کاذب گذشتم خودت کمکم کن و تنهام نذار. و چقدر از بی وفایی سید گلگی کردم البته تقصیری هم نداشت از کجا باید می فهمید چه حال و روزی داشتم عشقم یک طرفه بود و به تنهایی بار این عشق رو به دوش می کشیدم فقط میترسیدم وسط راه خسته بشم
غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها
دل خسته ترینم در این گوشه دنیا
ای بی خبر از عشق که نداری خبر از من
روزی تو آیی که نمانده اثر از من....
ادامه دارد...
❌ چتون بود انقلاب کردین !؟!؟!؟
لطفاً در گوگل جستجو کنید.
📛 ٢١مورد مقایسه اساسی ایران در۴۰ سال قبل و ۴۰ سال بعد از انقلاب
با در نظر داشتن اینکه جمعیت ایران قبل از انقلاب کمتراز ۳۰ میلیون نفر بوده است و اکنون بیش از ۸۰ میلیون نفر می باشد:
✖️مخاطبین گرامی در صورتیکه نقدی به این آمار دارید حتماً با اعداد ورقم وهمچنین مستند ارائه فرمایید.
🔻۱. برق روستایی
قبل از انقلاب: ۳ هزار روست
بعد از انقلاب: ۵۸ هزار (۹۹ درصد روستاها)
🔻۲. تلفن روستایی
قبل از انقلاب: ۳۱۲ روست
بعد از انقلاب: بیش از ۵۳ هزار روست
🔻۳. آب سالم روستایی
قبل از انقلاب: ۱۱/۷ درصد
بعد از انقلاب: بالای ۹۰ درصد
🔻۴. گاز روستایی
قبل از انقلاب: صفر
بعد از انقلاب: بیش از ۶ هزار روستا و بقیه در دست احداث
🔻۵. راه مناسب روستایی
قبل از انقلاب: ۲۵ درصد
بعد از انقلاب: بالای ۹۰ درصد
🔻۶.تولیدات کشاورزی
قبل از انقلاب: ۲۰ میلیون تن در سال
بعد از انقلاب: ۱۲۰ میلیون تن در سال
🔻۷. فناوری هسته ای
قبل از انقلاب: صفر
بعد از انقلاب: هشتمین کشور دنیا. دستیابی به چرخه کامل سوخت هسته ای. ساخت موتور بومی سانتریفیوژ با توان ۱۲۰ هزار rpm مورد استفاده در سانتریفیوژهای بسیار پیشرفته IR8 با قابلیت ۲۴ سو (در حالیکه تولید اورانیوم غنی شده ۳/۶۷ درصد توسط IR1 تنها یک سو در سال می باشد).
🔻۸. فناوری هوا و فضا
قبل از انقلاب: صفر
بعد از انقلاب:
دوازدهمین کشور دنیا در ساخت ماهواره، ماهواره های دوستی شریف و ظفر علم و صنعت در نوبت پرتاب به مدار ۵۰۰ کیلومتری هستند.
هفتمین کشور دنیا در سامانه موشکی پرتاب ماهواره.
ایران جزو چهار کشور جهان در دارا بودن چرخه کامل این فناوری است.
🔻۹. ساخت تجهیزات نظامی
قبل از انقلاب: صفر
بعد از انقلاب: خودکفایی کامل در ساخت تجهیزات و ادوات نظامی همچون:
- ساخت ناو های جنگی جماران۱، جماران۲، دماوند و سهند.
- ساخت انواع موشک های بالستیک نقطه زن با برد ۳ هزار کیلومتر.
- ساخت انواع زیر دریایی در کلاس های متفاوت، همچون ساخت ۲۱ زیردریایی غدیر با وزن هر یک برابر با ۱۲۰ تن و ساخت زیردریایی فاتح با وزن ۶۰۰ تن.
- ساخت هواپیماهای جنگنده صاعقه ۱ و ۲ و ساخت اولین هواپیمای جنگنده بمب افکن تمام بومی کوثر با موتور ساخت ایران.
- ساخت سریعترین اژدر دریایی در جهان به نام حوت.
- ساخت تانک های بومی ذوالفقار ۳، ۲، ۱ و ساخت تانک تمام بومی و پیشرفته کرار.
- جزو ۴ کشور اول جهان در ساخت پهپادهای رزمی پیشرفته.
- ساخت صدها گونه دیگر از تجهیزات نظامی که ایران را به خودکفایی کامل رسانده است.
🔻۱۰.صنعت نفت
قبل از انقلاب: ۴ درصد خودکف
بعد از انقلاب: در آستانه خودکفایی ۱۰۰ درصد
🔻۱۱.صنعت پتروشیمی
قبل از انقلاب: ۴ میلیون تن در سال
بعد از انقلاب: ۳۸ میلیون تن در سال
🔻۱۲.صنعت فولاد
قبل از انقلاب: ۰/۵ میلیون تن در سال
بعد از انقلاب: ۱۵ میلیون تن در سال
🔻۱۳.صنعت سیمان
قبل از انقلاب: ۶/۳ میلیون تن در سال
بعد از انقلاب: ۴۸ میلیون تن در سال
🔻۱۴.تولیدات معدن
قبل از انقلاب: ۲۰ میلیون تن در سال
بعد از انقلاب: ۲۲۰ میلیون تن در سال
🔻۱۵.گاز طبیعی
قبل از انقلاب: ۵ شهر و ۵۰ هزار انشعاب
بعد از انقلاب: حدود ۷۰۰ شهر و حدود ۱۴ میلیون انشعاب
🔻۱۶. تولید برق
قبل از انقلاب: ۱۷ میلیارد کیلووات ساعت در سال
بعد از انقلاب: ۱۹۲ میلیار کیلووات ساعت در سال
- ساخت صددرصدی توربین و ژنراتور های نیروگاه های گازی و بخار در کارخانه توگا وابسته به مپنا در کرج.
🔻۱۷. مشترکین برق
قبل از انقلاب: ۳/۳ میلیون
بعد از انقلاب: ۲۱ میلیون
🔻۱۸. راه آهن
قبل از انقلاب: ۴ هزار کیلومتر
بعد از انقلاب: ۱۱ هزار کیلومتر و ۹ هزار کیلومتر در دست ساخت
🔻۱۹. فرودگاه
قبل از انقلاب: ۲۲ فرودگاه
بعد از انقلاب: ۸۲ فرودگاه
🔻۲۰. دانشگاه
تعداد کل دانشجویان کشور:
قبل از انقلاب در سال ۵۷:
حداکثر ۱۵۷ هزار نفر.
بعد از انقلاب در سال ۹۶: چهار میلیون و سیصدو بیست هزار نفر. از این تعداد، ۲۵ درصد دانشجویان ارشد و دکتری می باشند.
🔻۲۱. بهداشت و درمان
امید به زندگی در قبل از انقلاب:
زنان ۵۴ سال
مردان ۵۲ سال
امید به زندگی در بعد از انقلاب:
زنان ۷۸ سال
مردان ۷۵ سال
سازمان ملل میانگین "امید به زندگی" مردان و زنان ایرانی را برای سال برابر با ۷۶/۶ اعلام کرده است.
👈 به اونایی نشون بدید که دوست دارن برگردن به اون دوران !!
#پشت_انقلابمان_هستیم
「@gordan_313 」
اگر کشتن و شکستن و سوزوندنتون تموم شد یه جمله هم از یه زن ایرانی بشنوید: میشه به فکر زندگی و آزادی ما نباشید لطفاااا؟! چون هیچ عذابی برامون بالاتر از اشک یتیمی بچه مون نیست!🖤😭
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینا اگه نبودن
معلوم نبود موساد و CIA
چه خوابایی برا ما میدیدن!!!
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧 حتما چشمات خیسه که من
بارونیه حال و هوام...
🤲 تو دعا کن امشب برام بلکه دلم آروم بشه
#تو_نیومدی_بیقرارم_کردی
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
「@gordan_313 」
(:🗣
مفهوم کلی:
بصیرت داشتهــ باشیم...
نزاریم کاری کنن
کهـ از مظلوم متنفر شیمـ و
بهــ ظالم عشق بورزیم💔🚶♀
در آخرالزمان تشخیص حق از باطل
سخت میـشود‼️
#آخرالزمان
#روشنگری
「@gordan_313 」
••┈🤍┈••
توییت آقای طاهری✌️🏻🇮🇷
هر روز هفتشون گودبای پارتی رهبره🚶♀
حکایت کسایی که هنوز اون شنبه ای
که باید ورزششون و شروع کنن
نرسیده😂
#توئیت
#لبیک_یا_خامنه_ای
「@gordan_313 」
به نظرتون بهشون بگیم یا زوده؟ 😂
وای بهـ حال اونـایی کهـ
هنوز نفهمیدنـ...
کاراتون از ریشهـ عیب داره🚶♀😂
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
「@gordan_313 」
••┈🤍┈••
بچه های مردم و میفرستی تو خیابون...
بچه های دیگه رو بی پدر و یتیم میکنی💔
بعد میگی هوا ی همدیگر و تو این
وضع داشته باشیم⁉️
کـارایی کهـ تو کردی
ظلمـ نبود؟
#علی_کریمی
#سلبریتی_بیسواد
#سلبریتیهای_خود_فروخته
#سلبریتی_خائن
「@gordan_313 」
••┈🤍┈••
شاید #احسان_کرمی مجری خوبی نبود
ولی فروشنده خیلی خوبیه👊
چند فروختی⁉️
از این ببعد بدونید
هر سلبریتی که در حال انفجار هست
از شدت همدردی و
شور برعندازی👊
به جاهای دیگه ای وصله و قول داده بهشون
#احسان_کرمی رفته شبکه #منوتو🚶♀
و ازشون تعریف و تمجید میکنه...
خائن وطن فروش
#بصیرت
#وطن_فروش
「@gordan_313 」
فکر می کرد آزادی رو بهش دادن🥀
نمی دونست امنیت رو ازش گرفتن
حکایت این روز های دختران فریب خورده
این کشور...
حجاب عزته ، ن اسارت✌️🏻🇮🇷
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
「@gordan_313 」
همیشه
دعوا بر سر #ایران_قوی
پس هر بار فریب نخوریم✊
هر خرابکاری باید تجربه ای شود
برای همه‼️
#ایران_قوی
#به_بهانه_مهسا
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
「@gordan_313 」
گردان ۳۱۳
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت نهم 🌺 تا خواستم سوار ماشین بشم بابام گ
🌹🌹 رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت دهم
🌺نگاهی به ساعت انداختم هنوز یک ساعت وقت داشتم از بچه ها خداحافظی کردم و اومدم بیرون
نرسیده به کوچه چادرم رو دراوردم چاره دیگه ای نداشتم اگه مامانم می دید ازم می گرفت...
🌿کسی خونه نبود غذای مختصری خوردم و به اتاقم برگشتم نگاهی به کت دامن شیک یاسی رنگ انداختم کل مغازه ها رو گشتم تا تونستم همچین مدل پوشیده ای رو پیدا کنم دلم اشوب بود احساس می کردم امشب شب خوبی برام نمیشه! با اومدن آژانس سریع اماده شدم و موهام رو زیر شال پنهان کردم و از خونه بیرون زدم.
🎶صدای موزیک کل کوچه رو برداشته بود با دیدن بهمن که از خنده کم مونده بود رو زمین پخش بشه اخمام تو هم رفت بی اهمیت از کنارش رد شدم. هیچ وقت ازش خوشم نمی اومد اما مقابلم سبز شد
❄_به به دختر دایی عزیز. پایه ای امشب بترکونیم؟! با حرص نگاهش کردم صورتش رو جلوتر اورد خودم رو عقب کشیدم از این حرکتم جا خورد! تو دلم کلی فحش نثارش کردم هنوز هیچی نشده کلی مست کرده بود حتی نمیتونست تعادلش رو حفظ کنه!
🌾خدا رو شکر عمو به دادم رسید و از دست این بچه پررو نجات پیدا کردم...
سالن پذیرایی رو از قبل خالی کرده بودند و حالا پر از میز و صندلی بود چشم چرخوندم تا مامان، بابا رو ببینم پیش عمه فرشته و شوهرش نشسته بودند دستی تکان دادم و به قسمت دیگه سالن رفتم خودم دوست داشتم تنها بیام چون دلم نمی خواست بخاطر ظاهرم با مامانم حرفم بشه
🍂تک تک چهره ها رو از نظر گذروندم یا مشغول رقص بودند و یا سرگرم بحث و خنده!
به اتاق سارا رفتم و لباسم روعوض کردم حرف بهمن تو ذهنم تکرار شد (پایه ای امشب بترکونیم) چون تو هر جشنی می رفتم همه منتظر هنرنمایی های من بودند! با یاداوری گذشته اعصابم بهم ریخت.
🍁در به یکباره باز شد و سامان اومد داخل! شال از سرم لیز خورد سریع درستش کردم. ابرویی بالا انداخت و با شیطنت گفت:_ دختر عمو تازگی ها نامحرم شدم؟ یا اینکه کچلی گرفتی!!. هیچ وقت مقابلش کم نمی اوردم و همیشه حاضر جواب بودم گفتم:_ گزینه اولی درسته یادم باشه دفعه بعد برات جایزه بخرم! لبخند پیروزمندانه ای زدم و به سالن برگشتم
🍃عروس خوشگل ما هم دوشادوش داماد تو سالن می چرخید لباسش مدل ماهی دنباله دار نباتی رنگ پف دار بود! با دیدنم خوشحال شد و در اغوش هم جای گرفتیم براشون ارزوی خوشبختی کردم.
❄رقص نور و موزیک کاملا فضای سالن رو پر کرده بود جایگاه عروس و داماد رو به روی استیج رقص بود که نورش مناسب و رویایی بود
دستی روی شانه ام قرارگرفت با دیدن بهمن لبخند از رو لبم محو شد
_
بهمن اومد گفت افتخار میدی
⚡یک لحظه سید جلوی چشمم اومد انگار قوت گرفتم و با کفش محکم رو زانوش زدم! که دستاش شل شد دندونام رو از حرص به هم فشار دادم و گفتم :_حد خودت رو بدون و دیگه اطراف من افتابی نشو!! از درد صورتش جمع شده بود فرصت رو غنیمت دونستم و با سرعت دور شدم نزدیک میز خودمون که رسیدم مانتو و کیفم رو برداشتم و در مقابل چشمان حیرت زده مامانم سالن رو ترک کردم واقعا موندنم جایز نبود!.
🌹اشکام بی اختیار جاری میشد تو دلم گفتم:_خداجون من بخاطر تو از این خوشی های کاذب گذشتم خودت کمکم کن و تنهام نذار. و چقدر از بی وفایی سید گلگی کردم البته تقصیری هم نداشت از کجا باید می فهمید چه حال و روزی داشتم عشقم یک طرفه بود و به تنهایی بار این عشق رو به دوش می کشیدم فقط میترسیدم وسط راه خسته بشم
غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها
دل خسته ترینم در این گوشه دنیا
ای بی خبر از عشق که نداری خبر از من
روزی تو آیی که نمانده اثر از من....
ادامه دارد...
گردان ۳۱۳
🌹🌹 رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت دهم 🌺نگاهی به ساعت انداختم هنوز یک ساعت
🌹🌹 رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت یازدهم
🌞صبح که از خواب بیدار شدم هنوز سر درد داشتم ؛ کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تخت بلند شدم با همون لباس های مهمونی خوابم برده بود. میلی به خوردن صبحانه نداشتم فقط یه چای تلخ ریختم.
🌹دستی مقابلم تکون خورد لبخند بی رمقی زدم_سلام مامان. دلخور به نظرمی رسید ولی جوابم رو داد. صندلی رو کنار کشید و نشست نگاهش به ساعت بود_اخلاقت رو خوب می شناسم تا خودت نخوای نمیشه ازت حرف کشید ولی کار دیشبت بد جور خجالت زده ام کرد همه راجع به تو حرف میزدند همین دختر عمه ات یه روانپزشک بهم معرفی کرد!! میگه مشخصه افسرده شدی!!.
🌺 غلط کرده خودش و داداشش بیشتر به دکتر احتیاج دارند!!. من هیچیم نیست.گوشیش که زنگ خورد سریع بلند شد و گفت_سر فرصت با هم حرف میزنیم.
با یکی از دوستاش شرکت تبلیغاتی زده بود. گاهی اوقات هم تا دیر وقت می موند.
🌼فقط موقعی که به پایگاه می رفتم حس و حالم خوب بود جلساتشون تو طبقه اول که حسینیه بود برگزارمی شد زودتر از همه رسیدم چادرمو دور شونه ام انداختم و به پشتی تکیه دادم کتاب دعا رو از کیفم در آوردم باز هم صفحه مورد نظرم زیارت عاشورا بود!
🍀گاهی اوقات که دلم می گرفت تا کتاب رو باز می کردم این دعا می اومد. اصلا متوجه نبودم که با صدای بلند می خونم یه لحظه دیدم سخنرانمون خانم عباسی روبروم نشسته! و نم اشکی تو چشماش بود.
_
🎶چه صدای قشنگی داری. خوش به سعادتت!.
خیلی رو سیاه تر از این حرف ها بودم که لایق تعریف باشم بخاطر همین گفتم:_قبلنا تو اوقات فراغتم ساز می زدم چون ته صدایی داشتم همراهش می خوندم دوست و اشنا کلی تشویقم می کردند تا ادامه بدم!.
🌱دستم رو به گرمی فشرد و گفت:_دیگه به گذشته فکر نکن مهم الانه که مورد لطف و عنایت خدا قرار گرفتی. خدا رو شکر کار منو راحت کردی!!.
متعجب نگاهش کردم. با همون لبخند همیشگی گفت:_چند وقتیه دنبال کسی می گردم که با صدای خوبش جلسات ما رو رونق بده این کار رو انجام میدی؟!.
🌷هر لحظه بیشتر تو شوک فرو می رفتم یعنی من میشدم مداح؟! این امکان نداشت فقط تونستم بگم_بخدا من لیاقتش رو ندارم در ضمن هیچی هم بلد نیستم.
_خودت رو دست کم نگیر عزیزم باهات کار می کنم راه می افتی.
قطره اشکی از چشمام جاری شد
🍃من فقط یک قدم سمت خدا برداشتم و این همه به من عزت و آبرو داد پس اگه از اول بندگیش رو می کردم چی کار می کرد. حیف که بیشتر لحظاتم رو به تباهی گذروندم.....
🌾روزها پشت سر هم می گذشت و من با جدیت تمرین می کردم که پیشترفت زود هنگامم باعث شگفتی خانم عباسی شده بود مامان و بابا تا غروب سر کار بودند بهترین فرصت بود که تو خونه تمرین کنم......
🌸نگاهم به صفحه گوشیم افتاد چند تماس از بابام داشتم نگران شدم و سریع شمارش رو گرفتم ولی خاموش بود کلید رو توقفل چرخوندم هنوز داخل نرفته بودم که کسی صدام کرد. به عقب که برگشتم لیلا رو مقابل خودم دیدم...
ادامه دارد...