فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سکانسی از فیلم سینمایی W 2008 به کارگردانی الیور استون آمریکایی!
🛢ایران را کنترل کنیم، جهان در دستان ماست!
این قسمت از فیلم را ببینید
اگر اهل بحث و گفتگو هستید
اگر مدعی هستید که دلسوز کشورید
اگر ایران را دوست دارید....
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پشت_انقلابمان_هستیم
#من_هم_یک_سپاهی_ام
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
مشتریِ #شهادت زیاده ... !
اما هرکسی نمیتونه هزینش رو بپردازه..
باید وُسعِت برسه وگرنه نسیه نمیدن
#لبیک_یا_خامنهای
#حاج_مهدی_رسولی
「@gordan_313」
کدوم یکی از اینایی که به خاطر سرما دارن مزه پرانی میکنن گاز خونشون قطع شده!؟ 😉
#توئیت_گردی
「@gordan_313」
گردان ۳۱۳
حرفی داشتین میشنویم😉 👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16742137302112
درخواست های رمان زیاد شده😉😁
چشم حتما عزیزان ان شاء الله تصمیم دارم رمان بزارم 😍😍
______
دوست عزیزی که گفتین رمانتونو بزاریم
آیدی تونو بزارین تو ناشناس بهتون پیام میدم 🙃
برای اینکه رمانتونو بخونم اگر خوب بود در کانال قرار بدم 🌷
سلام رفقا😍✋
به درخواست شما بزرگواران ان شاء الله از فردا رمان جذاب و پر ماجرای #جان_شیعه_اهل_سنت در کانال بارگذاری میشه
همراهمون باشین ❣🌺❣🌺❣🌺❣
بزرگوارانی که کانال مارو ترک میکنن
این رمان جذاب رو از دست میدن هاااا😉😉
پس همراهمون باشید.... 😍😍
«پویش تغییر پروفایل»
امام خمینی (ره) : اگر سپاه نبود، کشور هم نبود.
📌با تغییر پروفایل خود، حمایت از #سپاه پاسداران در برابر تحریمات و بیانیه های فرمایشی اروپاییانِ اسرائیلی را نشان میدهیم.
🔹اگر داعش به قعر دوزخ افتاد
🔹نرفت از خاک ما یک ذره بر باد
🔹دلیل اصلی اش یک جان پناه است
🔹که آن هم خون اعضای سپاه است
#من_هم_یک_سپاهی_ام
「@gordan_313」
«خلیج همیشه فارس در اسناد تاریخی»
📌اولین بار یونانیها در کتب تاریخی از #خلیج_فارس با نام «پرسیکوس سینوس» یاد می کنند.
📚نوشتههای مورخان یونانی مانند هرودت و کتزیاس (هر دو قبل از میلاد مسیح)
👈نکته جالب اینجاست که عمر بعضی از این کشورهای عربی مدعی حاشیه خلیج فارس کمتر از ١٠٠ سال است.😏
♨️هر گونه شیطنت دشمنان خاک، هویت و فرهنگ ایران و استفاده از واژه های جعلی را محکوم میکنیم.
🖼عکس باز شود
「@gordan_313」
#وحید_یامین_پور
البته در پارلمانی که مریم رجوی و امثال او مهمان و سخنران هستند، #سپاه باید تروریستی شناخته شود
فردا روز اگر جنایتکاری مثل صدام پیدا شود که میشود، همین کشورهای اروپایی ابایی ندارند که به او علیه ایران و ملت ایران و شیعیان منطقه شیمیایی و تسلیحات بدهند
「@gordan_313」
⭕️ چرا سپاه ؟!؟! 😐
١.🇮🇷سپاه در جریان ترور علمدار، قطر را تهدید به انتقام کرد و امیر قطر با ٣میلیارد دلار پول نقد سراسیمه به ایران آمد.
٢.🇮🇷سپاه نازنین زاغری دستگیر میکند و دولت با مبادله ی زاغری،۴۰٠ میلیون پوند انگلیس نقدا تحویل میگیرد.
٣.🇮🇷سپاه پالایشگاه پالایشگاه های فاز ١۵،١۶،١٣،٢٢،٢٣،٢۴ میسازد و تحویل مردم میدهد.
۴.🇮🇷سپاه سکوی گازی برای میدان گازی مشترک با قطر میسازد.
۵🇮🇷.سپاه سیدکاووس امامی را که به بهانه پلنگ ایرانی،درحال جاسوسی از مراکز نظامی بود دستگیر میکند.
۶.🇮🇷سپاه گلوی داعش در سوریه را فشرد و خفه اش کرد.
٧.🇮🇷سپاه داعش را از ٧٠ کیلومتری بغداد عقب راند تا عراق سقوط نکند.
٨.سپاه با کار اطلاعاتی عبدالشیطان ریگی را ردیابی کرد.
٩🇮🇷.سپاه پروژه های بزرگ سازندگی را از چنگ خارجی ها درمیاورد و به پیمانکاران داخلی میسپارد تا بسازند و تولید ثروت کنند.
١٠.🇮🇷سپاه روح الله زم را از فرانسه به عراق کشاند و کَت بسته به ایران آورد.
١١.🇮🇷سپاه پالایشگاه بنزین ستاره خلیج فارس را با پیمانکاران ایرانی ساخت تا از وارد کننده بنزین به صادر کننده بنزین تبدیل شویم.
١٢.سپاه در سیل گلستان وارد شد،همانوقت که استاندار گلستان در سفر خارجی بود.
١٣🇮🇷.سپاه با عبور از اروندو فتح فاو،رکورد جدیدی در جنگهای کلاسیک دنیا رقم زد که در سواحل نرماندی آمریکاییها نتوانستند انجام دهند.
١۴🇮🇷.سپاه چتراطلاعاتی برای مسئولینی که درخطر جاسوسی هستند ایجاد میکند و آنها از چنگال دشمن بیرون میکشد.
١۵.🇮🇷سپاه حزب الله لبنان را همچون خنجری بر سینه اسرائیل وارد کرده است.
١۶🇮🇷.سپاه حشد الشعبی عراق را سازماندهی میکند تا امنیتمان تضمین شود.
١٧🇮🇷.سپاه جیش الوطنی سوریه را سازماندهی کرد تا امنیتمان تضمین شود.
١٨.🇮🇷سپاه سدسازی در کشور را بومی کرد و سد عظیم کرخه را ساخت.
١٩.🇮🇷سپاه چنان یمن را آموزش و تجهیزات داده است که عربستان نزدیک است گریه کند!
٢٠🇮🇷.سپاه باب المندب را از چنگ عربستان و آمریکا درآورد.
٢١🇮🇷.سپاه در اروند رود ملوانان انگلیسی را دستگیر کرد تا نیروی مارینز انگلیسی نتواند نگاه چپ به آبهای سرزمینی ایران بکند.
٢٢.🇮🇷سپاه دوبار در اروند و خلیج فارس نیروهای آمریکایی را در حالتی که شلوارشان خیس بود دستگیر کرد(فیلم موجود است).
٢٣.🇮🇷سپاه از تمام مسؤلین نظام محافظت میکند.
٢۴.🇮🇷سپاه ده ها فقره هواپیما ربایی را در داخل هواپیما خنثی کرده است.
٢۵.🇮🇷سپاه از تمام فرودگاهای کشور محافظت میکند.
٢۶.🇮🇷سپاه از تمام دیپلماتهای نظام محافظت میکند.
٢٧.🇮🇷سپاه پهبادافسانه ای آمریکا را با قدرت ساقط کرد و لاشه اش را از خلیج فارس جمع کرد.
٢٨🇮🇷.سپاه پهباد RQ70 را هک کرد و سالم غنیمت گرفت.
٢٩.🇮🇷سپاه نمونه RQ70 را به روسیه داد و تکنولوژی بالا و سری از روسیه گرفت.
٣٠.🇮🇷سپاه پهباد اسرائیلی هرمس را نزدیک نطنز ساقط کرد.
٣١.🇮🇷سپاه حیدریون پاکستان و فاطمیون افغانستان را سازماندهی کرد تا نیروهای نیابتی نظام باشند.
٣٢.🇮🇷سپاه با تقسیم کار بین پیمانکاران کوچکتر،جاده و راه آهن میسازد.
٣٣.🇮🇷سپاه قطعات حساس مورد استفاده در صنعت را میسازد و به صنعتگران تحویل میدهد.
٣۴.🇮🇷سپاه با قدرت تحریم را دور میزند و قطعات لازم برای صنایع نظامی و غیرنظامی را وارد میکند.
٣۵.🇮🇷سپاه کارتحقیقاتی علمی میکند و سرریز دانش آن نصیب کشور میشود.
٣٧.🇮🇷سپاه پیوند دانشگاهیان و مراکز صنعتی را برقرار کرده است.
٣٨.🇮🇷سپاه آب غیزانیه را تامین میکند و استاندار خوزستان ذکر سبحان الله میگوید.
٣٩🇮🇷.سپاه عوامل ترورشهدای هسته ای را شناسایی و بازداشت میکند.
۴٠.🇮🇷سپاه صرافیهای تعطیل شده در امارات را که شاهرگ ارزی کشور هستند،با یک تشر به حاکم امارات بازگشایی کرد.
۴١.🇮🇷سپاه طرح دفاع موزاییکی را در کشور نهادینه کرد.
۴٢.🇮🇷سپاه بسیج را به عنوان بدنه محافظ مردم در شهر ها سازماندهی کرده است.
۴٣.🇮🇷سپاه نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی را در اقصی نقاط جهان حمایت میکند.
۴۴.🇮🇷سپاه پ.ک.ک را در شمالغرب لِه میکند.
۴۵.🇮🇷سپاه با نمایش موشک و شهرهای موشکی، خواب دشمن را برای حمله به کشور آشفته کرده است.
۴۶.🇮🇷سپاه حمله گسترده آمریکا به سوریه را خنثی کرد.
۴٧.🇮🇷سپاه با توقیف نفتکش انگلیسی،صادرات محصولات نفتی ایران را در اقیانوسها تضمین کرد.
۴٨🇮🇷.سپاه ناوهای آمریکایی در خلیج فارس را ذلیل کرده است و دستور داده که همه باید با ایرانیها فارسی صحبت کنند.
۴٩.🇮🇷سپاه امنیت صیادان ایرانی را در دریاها تضمین میکند.
۵٠.سپاه نفتکش ها از دست دزدان دریایی نجات میدهد.
۵١.🇮🇷سپاه در پاسخ به اتفاقات مجلس و حرم امام توسط داعش،فرماندهان داعش در دیرالزور رو دِرو کرد.
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#جاݩ_شیعــہ_اهݪسنٺ
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_اول
صدای قرائت آیت الکرسی مادر، بوی اسفند، اسباب پیچیده در بار کامیون و اتاقی که خالی بودنش از پنجره های بیپرده اش پیدا بود، همه حکایت از تغییر دیگری در خانواده ما میکرد.
روزهای آخر شهریور ماه سال 91 با سبک شدن آفتاب بندر عباس، سپری میشد و محمد و همسرش عطیه، پس از یکسال از شروع زندگی مشترکشان، آپارتمانی نوساز خریده و میخواستند طبقه بالایی خانه پدری را ترک کنند. همچنانکه ابراهیم و لعیا چند سال پیش چنین کردند.
شاید به زودی نوبت برادر کوچکترم عبدالله هم میرسید تا مثل دو پسر بزرگتر به بهانه کمک خرج شروع زندگی هم که شده، زندگی اش را در این خانه قدیمی و زیبا شروع کرده تا پس از مدتی بتواند زندگی مستقل را در جایی دیگر تجربه کند.
از حیاط با صفای خانه که با نخلهای
بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده
و وارد کوچه شدم.
مادر ظرفی از شیرینی لذیذی که برای بدرقه محمد پخته بود، به راننده کامیون داد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد:
_حاجی! اثاث نوعروسه.کلی سرویس چینی و کریستال و...
که راننده با خوشرویی به میان حرفش آمد و با گفتن:
_خیالت تخت مادر
ِبار را بست. مادر صورت محمد را بوسید،عطیه را به گرمی در آغوش گرفت که پدر با دلخوری جلو آمد و زیر گوش محمد غرّی زد که نفهمیدم.
شاید رد خرابی روی دیوار اتاق دیده بود که مادر با خنده جواب داد:
_فدای سرشون! یه رنگ میزنیم عین روز اولش میشه!
محمد با صورتی در هم کشیده از حرف پدر، سوار شد و اتومبیلش را روشن کرد که عبدالله صدا بلند کرد:
_آیت الکرسی یادتون نره!
و ماشین به راه افتاد...
ابراهیم سوئیچ را از جیبش در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه کرد:
_ما که خرج نقاشی مون هم خودمون دادیم ...
لعیا دستپاچه به میان حرفش دوید:
_ابراهیم! زشته! میشنون!
اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد:
_دروغ که نمیگم، خُب محمد هم پول نقاشی رو خودش بده!
همیشه پول پرستی ابراهیم و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی میشد که یا باید با میانجیگری مادر حل میشد یا چاره گریهای من و عبدالله.
این بار هم من دست به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم:
_ساجده جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟
و با گفتن این جملات، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم:
_با بابابزرگ خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن!
ولی پدر که انگار غُر زدنهای ابراهیم را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت.
ابراهیم هم وارث همین تلخیهای پدر بود که بی توجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد. لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند.
عبدالله خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با هر دو دستش تکاند و گفت:
_مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم. باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم.
که مادر هم به نشانه تأیید سری تکان داد و با گفتن:
_برو مادر، خیر پیش!
داخل حیاط شد.
ساعتی از اذان ظهر گذشته و مادر به انتظار آمدن عبدالله، برای کشیدن نهار دست دست میکرد که زنگ خانه به صدا در آمد.
عبدالله که کلید داشت و این وقت ظهر منتظر کسی نبودیم. آیفون را که برداشتم متوجه شدم آقای حائری، مسئول آژانس املاک محله پشت در است و با پدر کار دارد.
پدر به حیاط رفت و مادر همچنان به انتظار بازگشت عبدالله، شعله زیر قلیه ماهی را کم کرده بود تا ته نگیرد.
#بهقلمتوانمندفاطمهولینژاد
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
❤
🍃❤
❤🍃❤
🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤
🍃❤🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤🍃❤
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#جاݩ_شیعــہ_اهݪسنٺ
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دوم
کار آقای حائری چندان طول نکشید که پدر با خوشحالی برگشت و پیش از اینکه ما چیزی بپرسیم، خودش شروع کرد: _حائری برامون مستأجر پیدا کرده. دیده امروز محمد داره اسباب میبره، گفت حیفه ملک خالی بیفته.
صورت مهربان مادر غرق چروک شد و با دلخوری اعتراض کرد:
_عبدالرحمن! ما که نمیخوایم با این خونه کاسبی کنیم. این طبقه مال بچههاست. چشم به هم بذاری نوبت عبدالله میشه، شایدم الهه.
پدر پیراهن عربیاش را کمی بالا کشید و همچنانکه روی زمین مینشست، با اخمی سنگین جواب داد:
_مسئول خونه الهه که من نیستم، عبدالله هم که فعلاً خبری نیس، شلوغش میکنی!
ولی مادر میخواست تصمیم پدر را تغییر دهد که از آشپزخانه خارج شد و گفت:
_ما که احتیاجی نداریم که بخوایم مستأجر بیاریم. تو که وضع کارت خوبه الحمدالله!
محصول خرما هم که امسال بهتر از هر سال بوده. ابراهیم و محمد هم که کمک دستت هستن.
پدر تکیهاش را از پشتی برداشت و خروشید:
_زن! نقل احتیاج نیست، نقل یه طبقه ساختمونه که خالی افتاده! خدا رو خوش میاد مال من خاک بخوره که معلوم نیست تو کی میخوای عروس بیاری؟!!!
مادر غمزده از برخورد تلخ پدر، نگاهش را به زمین دوخت و پدر مستبدانه حکم داد:
_من گفتم اجاره میدم. حائری رفته طرف رو بیاره خونه رو نشونش بده.
شاید دلخوری را در صورت من هم دید که برای توجیه فوران خشمش، مرا مخاطب قرار داد:
_آخه همچین مادرت میگه مستأجر، خیال میکنه الآن یه مشت زن و بچه میخوان بریزن اینجا.حائری گفت طرف یه نفره که از تهران برای کار تو شرکت نفت اومده بندر.
یه اتاق میخواد شب سرش رو بذاره زمین بخوابه. صبح میره پالایشگاه شب میاد. نه رفت و آمدی داره نه مهمونی.
صدای باز شدن در حیاط و آمدن عبدالله بحث را خاتمه داد و من و مادر را برای کشیدن غذا روانه آشپزخانه کرد.
چند لقمهای نخورده بودیم که باز زنگ خانه به صدا در آمد. پدر از جا بلند شد و با گفتن «حتماً حائریه!» سراسیمه روانه حیاط شد.
عبدالله هم که تازه متوجه موضوع شده بود، به دنبالش رفت.
مادر که با رفتن پدر انگار جرأت سخن گفتن یافته بود، سری جنباند و گفت:
_من که راضی نیستم، ولی حریف بابات هم نمیشم.
و بعد مثل اینکه چیزی بخاطرش رسیده باشد، با مهربانی رو به من کرد:
_الهه جان! پاشو دو تا ظرف و قاشق چنگال بیار براشون غذا ببرم. بوی غذا تو خونه پیچیده، خدا رو خوش نمیاد دهن خشک برگردن.
محبت عمیق مادر همیشه شامل حال همه می شد، حتی مستأجری که آمدنش را دوست نداشت.
چادرش را مرتب کرد و با سینی غذا از اتاق بیرون رفت. صدای آقای حائری میآمد که با لحن شیرینش برای مشتری بازار گرمی میکرد:
_داداش! خونه قدیمیه، ولی حرف نداره! تو بالکن اتاقت که وایسی، دریا رو می بینی.تازه اول صبح که محل ساکته، صدای موج آب هم میشنوی.
این خیابون هم که تا تَه بری، همه نخلستونهای خود حاجیه. حیاط هم که خودت سِیر کردی، واسه خودش یه نخلستونه!
سر همین چهار راه هم ماشین داره برا اسکله شهید رجایی و پالایشگاه. صاحب خونهات هم آدم خوبیه! شما خونه رو بپسند، سر پول پیش و اجاره باهات راه میاد.
صدای مرد غریبه را هم میشنیدم که گاهی کلمهای در تأیید صحبتهای آقای حائری ادا میکرد.
فکر آمدن غریبهای به این خانه، آن هم یک مرد تنها، اصلاً برایم خوشایند نبود که بلاخره آقای حائری و مشتری رفتند و سر و صداها خوابید و بقیه به اتاق برگشتند.
ظاهراً مرد غریبه خانه را پسندیده و کار تمام شده بود که پدر با عجله غذایش را تمام کرد، مدارک خانه را برداشت و برای انجام معامله روانه بنگاه شد.
عبدالله نگاهش به چهره دلخور مادر بود و میخواست به نحوی دلداریاش دهد که با مهربانی آغاز کرد:
_غصه نخور مامان! طرف رو که دیدی، آدم بدی به نظر نمیاومد. پسر ساکت و سادهای بود.
مادر تازه سرِ درد دلش باز شد:
_من که نمیگم آدم بَدیه مادر! من می گم اینهمه پول خدا بهمون داده، باید شکرگزار باشیم. ولی بابات همچین هول شده انگار گنج پیدا کرده! آخه چند میلیون پول پیش و چندرغاز کرایه که انقدر هول شدن نداره!
سپس نگاهی به سینی غذا انداخت و ادامه داد:
_اون بنده خدا که انقدر خجالتی بود، لب به غذا هم نزد.
با حرف مادر تازه متوجه سینی غذا شدم. ظرفی که ظاهراً متعلق به آقای حائری بود، خالی و ظرف دیگر دست نخورده مانده بود.
عبدالله خندید و به شوخی گفت:
_شاید بیچاره قلیه ماهی دوست نداشته!
#بهقلمتوانمندفاطمهولینژاد
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
❤
🍃❤
❤🍃❤
🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤
🍃❤🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤🍃❤