eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
به نامش،به یادش و در پناهش شروع می کنیم:)♥
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | گریه‌ی امام صادق علیه السلام بر شیعیان آخرالزمان 🎙حجت الاسلام والمسلمین عالی@gordan_313
گردان ۳۱۳
چشم‌من‌محو‌ضریحی‌که‌نمی‌دیدم‌شد...🖤!
"بِجَعفَرِ بنِ محمد" نوای هرشب ماست چه خوب حضرت صادق رئیس مذهب ماست💔🖤
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 شفای دختربچه در حرم امامین عسکریین 🔺 از دیشب ویدیویی با عنوان شفای دختر بچه فلج ایرانی در حرم مطهر امامین عسکریین علیهما السلام در شب جمعه ۱۴۰۲/۰۲/۲۱ در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت پنجاه و هشتم وجدانم زیر لب میگوید : (کجای کاری حاج خانم؟ ربط پیدا کرده... شما خبر نداری!) جواب نمیدهم. مادر ادامه میدهد : - دیر میشه مصطفی. دختر خیلی خوبیه مادر، الهام دختر خیلی خوبیه... ما این خانواده رو خوب میشناسیم. خود الهام هم دختر فوق العاده ایه... هم از نظر تیپ و ظاهر به تو میاد، هم فوق العاده محجوب و صبوره. من تو این مدتی که با این دختر را آشنا شدم یه کلمه حرف اضافی یا یه حرکت نادرست ازش نشنیدم و ندیدم... زهرا خانم میگه تا الان هیچ خواستگاری رو راه نداده... خلاصه میخواستم ازت اجازه بگیرم بریم خواستگاری برای تو... نمیدانم چرا ته ته دلم خوشحالم؛ هم خوشحال هم مضطرب. وجدانم به جای من جواب میدهد : (این از خداشه حاج خانم!) صدای مرتضی بلند میشود: -مامان حولم کجاست؟ مادر سرش را به سمت در میچرخاند و بلند میگوید : -شستمش؛ الان برات میارم... خیاط هم افتاد توی کوزه. قیافه حسن با کت و شلوار می آید جلوی چشمم! لب هایم را تر میکنم و سرم را تکیه به دیوار میدهم. لازم نیست از کسی بپرسم؛ حالا مطمئنم عشق خوب است! هوای روزهای آخر تابستان آنقدرها هم گرم نیست، که من احساس گرما میکنم. گلویم خشک است و عرق از پیشانی ام سر میخورد تا پایین ابروهایم؛ هر چند دقیقه یک بار هم مجبورم با دستمال عرق پیشانی را بگیرم؛ اما فایده ندارد. شاید هم بخاطر کت و شلواری است که به اصرار مادر پوش یده ام. همان اول که وارد شدیم، سایه نگاه های معنی دار حسن روی سرم افتاد. با یک لبخند نمکی و بامزه نگاهم میکند و میتوانم برق شیطنت را در چشم هایش ببینم؛ میخواهد تلافی همه طعنه ها و مزه ریختن ها را سرم در بیاورد. وجدانم از خنده ریسه رفته: (دیدی بالاخره آدم به آدم رسید آسیدمصطفی؟!) و میخندد. کلا وجدانم چند روزی است قاه قاه به ریش کوتاه و تازه مرتب شده ام میخندد و بدجور اعصابم را خط خطی کرده؛ وجدانِ بی وجدان من! دلم شربت انبه خنک میخواهد، بلکه کمی دمای بدنم پایین بیاید، مثل آن شب، مسجد، صورت جدی و صدای جدی تر، نگاه محجوب و رفتاری جسورانه. کاش آن شب، همه سینی شربت ها را خودم خورده بودم! مهرش به دل مادر افتاده، مریم دوستش دارد، اما من... تعریفی از حالم ندارم. یاد قیافه حسن می افتم، شب خواستگاری. حتما من هم آن شکلی شده ام. از آن شب، گرفتار حالتی شده ام که نمیدانم چیست؟ اسم ندارد. شادی نیست، غم نیست، نمیدانم! مجهول است! دست میکشم به پیشانی ام ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت پنجاه و نهم سینی چای مقابلم، داغ ترم میکند . گرچه میدانم از حرارت چای نیست. چشم دوخته به لبۀ تزیین شده سینی، استکان را با قند بر میدارم. حتما الان هم چهره اش خشک است و جدی. چای داغ است و من داغ تر. کولرشان با تمام قدرت کار میکند و من درست مقابل دریچه کولر نشسته ام؛ اما میدانم گرمای محیط نیست که با باد کولر خنک شوم. قرار است برویم اتاق که صحبت کنیم. واقعا نمیدانم چه بگویم. وقتی میخواهم از کنار حسن رد شوم و بروم به اتاقش، در گوشش آرام میگویم: - بعدا بهت میگم... با لحن کش دار میگوید : -شما تاج سری! من زورم به بچه سیدا نمیرسه! ببخشید، ولی رسم دنیاست دیگه! نمیدانم حالت چهره ام چطور شده که سعی میکند جلوی خنده اش را بگیرد تا از عصبانیتم در امان بماند. دلم شربت انبه می خواهد، با کیک یزدی! ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
✍نام اثر : پاک کردن صورت مسئله... ⛔️جوری حرف نزنید که ما فکر کنیم به دنبال رفع فیلتر از فسادکده ای به نام هستید! 🖼تصویرگر: میلاد خورسندی 「@gordan_313