مندرسوریهخودمبهایننتیجهرسیدهام
وبایقینمیگویمهرکسشهیدشده
خواستهکهشهیدبشود،شهادتِشهید
فقطدستخودشاست .
-شهیدمحمودرضابیضایی
#التماس_تفکر
🔻صــــرفا برای عبرت...!!
🔸ولی دیر شده بود
🔹بعد از واقعه عاشورا حدوداً ۳۵ هزار نفر در یاری اهل بیت کشته شدند ولی اصلا ارزش کار اون ۷۲ نفر رو نداشت...
🔸گروه اوّل توابیّن بودند؛
🔻همونهایی که روز عاشورا سکوت کردند، بعد از شهادت همگی قیام کردند تقریباً همه کشته شدند. ۵۰۰۰ نفر...
🔸«ولی دیر شده بود.»
🔹گروه دوّم مردم مدینه بودند؛
🔻بعد از عاشورا قیام کردند همگی کشته شدند حدود ۱۰ هزار نفر. یزید گفت: لشکری که به مدینه حمله کنه، سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه برايش حلاله.
🔸«امّا دیر شده بود.»
🔹گروه سـوّم مختار بود که بعد از جنگهای فراوان و کشته شدن حدود ۲۲ هزار نفر. گر چه قاتلان امام مظلوم (علیه السلام) را قصاص کرد...
(البته شخص مختار و تعدادی دیگر به دلیل زندان بودن نتوانستند امام را همراهی کند)
🔻«امّا دیر شده بود.»
1️⃣ مردمی که در مدینه هنگام خروج امام حسین (علیه السلام) همراهیش نکردن...
2️⃣ مردمی که هنگام ورود امام حسین (علیه السلام) به کوفه کمکش نکردند...
👈 همه بعدها به کمک امام رفتند...
«ولی دیر شده بود.»
🖤 #امام_سجاد (علیه السلام) هم استقبال خاصّی از این حرکتها نمیکردند.
«چون دیر شده بود.»
🔻حدود ۳۵ هزار نفر کشته شدند امّا دیر شده بود.
👌خیلی فرق هست بین اون ۷۲ نفری که به موقع به یاری امامشون رفتند...!
⚠️ ما باید مراقب باشیم که از امام خودمون عقب نیفتیم.
☝🏼الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ_
🔻هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید.
#محرم
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
▪️به موقع حرف بزنیم
▪️ مثل توابین نباشیم
👈الان وقت تبیین است و جهاد تبیین
#حجاب
「@gordan_313 」
یکۍ از راه های #نجات انسان از گناھ
پناه بردن به امام زمان 'عج' است
ایشان به انتظار نشسته اند
تا کسۍ دستش را به سمتشان دراز کند
تا او را هدایت کنند.
#آیتاللهفاطمےنیا
یادمه یبار تو یه موقعیت #گناه خیلی سختی قرار گرفتم
به محض اینکه اسم امام زمانو اوردم هوای نفسم درجا خفه شد
و قدرتم هزاربرابر شد
اگه واقعا نخوای گناه کنی وقتی مولارو صدا کنی مولا حتما کمکت میکنن
#خودسازی
#یا_صاحب_الزمان
#جمعہ
「@gordan_313」
گردان ۳۱۳
استوری مهران غفوریان..
پ.ن
اشکان رفیق برانداز من😏
عقاید بعضیا اینطوریه که داخلش همه هستند
امام حسین ع توش هست
باجناق مداح توش هست
حس وطن پرستی توش هست
حس نظام پرستی توش هست
حتی ارادت به براندازانی مثل اشکان خطیبی هم توش هست
نتیجه ای که برنامه هایی مثل مهلا میخوان بگیرن همینه عقیده ای که همه توش نقش دارن
ادم با کسی زاویه و مخالفت نداره
همه رو میخواد
.مثل راغب که اومد از عشق زیادش به امام حسین گفت
از عبدالباسط قران خوند
از ترانه خون های طاغوتی حمایت کرد
مداحی کرد
از ارادتش به امام حسین ع گفت
مواضع رسانه های معاند هم تو حرفاش موج میزد
اش شله قلمکاری شد که اون سرش ناپیدا
بعد یک سری از روی جهالت گفتن راغب حرف حساب زد
این عقیده خطرناکه که تو با هیچ کی مخالف نیستی
امام حسین رو محوری قرار میدی تا بگی حسین با همه خوب بود شما هم همینطور باشید
گول نخورید مردم
امام حسین ع با یزید و یزیدیان مخالف بود و کنار نیومد برای احیای امت جدش قیام کرد برای امر بمعروف قیام کرد.
هر کی خواست بگه امام حسین رو سیاسی نکنید بدونید داره این عقاید باطل رو تبلیغ میکنه
عاشورای حسینی کلا سیاسی هست
عقیده ای به سبک اسلام امریکایی که همه با هم رفیقن اصلا دشمنی توش نبست بپرهیزید
اسلام دین وسط بازی کردن نیست
یه وقت ازنطام دفاع کنی
یه وقت از امام حسین
یه وقت هم از براندازی مثل خطیبی
فرار کنید از وسط بازی کردن و دل همه رو بدست اوردن
این روزگار اکثرا دارن وسط بازی میکنن
اسلام وسط نداره یا اینوری هستی یا اونوری
وسط بی معنیه که با همه باشی
✍ا.د.س
گردان ۳۱۳
چنتا مادر داری ؟🤔😐 「@gordan_313 」
بابا یکم رو خودتون کار کنید بهتر دروغ بگین.. 🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️مهم👆👆
✅ چادری هستی؟
✅ با #حجاب هستی
🔴 دیدن این ۲ دقیقه بر همه از جمله چادریها واجب است!
🎙حجت الاسلام راجی
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽فیلمی بدون کلام و پرمفهوم و تلخ
🚨معرفی کارکرد مهمترین ابزار #جنگ_شناختی دشمن
#جنگ_رسانه
#بصیرت
😔کاش آخرین صحنه فیلم هم واقعی بود، ولی
「@gordan_313 」
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس (رمان بهشت جهنمی)
قسمت صد و نهم
به مصطفی بیسیم میزند :
-کجایید؟
صدای مصطفی شبیه فریاد است:
-ضلع شرقی فردوسی، بانک (...) دوتا میخوریم، یکی میزنیم!
-درگیری شده؟
-بفهمی نفهمی! بچه های پلیس رو داشتن میزدن، رفتیم کمک. الان خوبیم؛ اما معلوم نیست تا دو دقیقه دیگه چی بشه.
ماشینای پلیس رو آتیش زدن... شیشه یه اتوبوسم اومد پایین!
عباس کمی فکر میکند و خطاب به ما و مصطفی میگوید :
-بچه ها الان کافیه فقط یه قطره خون از دماغ یکی از این اوباش بیاد! علمش میکنن علیه نظام... مفهومه؟ احتمالا نقشه کشیدن خودشون یکی دونفر از خودشون رو بزنن، به عنوان شهید علمش کنن! حواستون باشه کسی اسلحه نداشته باشه! نباید بذاریم شهید بسازن! کسایی که دوربین دارن رو پیدا کنین تا بریم دنبالشون... اونا دارن خوراک رسانه ای میدن به دشمن که الا این آشوبا شده تیتر یک بی بی سی! فهمیدین؟ یا علی!
صدای (یا علی) مصطفی و علی را که میشنود، رو به ما میکند :
-بچه ها باید بریم سراغ دوربین دارا. اونام وسط جمعیت نیستن. احتمالا توی پیاده روی بالای ساختمونا هستن. سعی کنین تا میتونین نرین توی دل جمعیت.
صدای عجیبی باعث میشود سرمان را بلند کنیم. نرده های وسط خیابان را گرفته اند و تکان میدهند . تعدادی از نرده ها از جا
درآمده اند و وسط خیابان افتاده اند. شعارها اوج گرفته. به موانع راهنمایی و رانندگی هم رحم نکرده اند. مثل قوم مغول، افتاده اند به جان هرچه در خیابان است. از ایستگاه خط تندرو بگیر تا نرده ها و موانع و ماشین های مردم. چند سطل زباله در آتش میسوزند .
به جای شعار، سوت میزنند . سیدحسین ناگاه میگوید :
- اون دختره چه کار میکنه اون وسط؟
در نگاهش را میگیریم و به دختری با مانتوی کوتاه طوسی و صورت پوشیده میرسیم. تنها بین این قوم یاجوج و ماجوج، با آرامش راه میرود؛ دقیقا وسط خیابان! پشتش به ماست. عباس چشم تنگ میکند . احمد میگوید :
-کسی هم کاری باهاش نداره! چقدر ریلکس راه میره! داره فیلم میگیره انگار!
میپرسم:
-مطمئنی دختره؟
-نمیبینی؟ مقنعه داره! جثه اش هم به پسرا نمیخوره!
عباس با آرنج به سیدحسین میزند :
-خودشه... نود و پنج درصد خودشه!
(مصطفی) :
شیشه های ایستگاه اتوبوس یکی پس از دیگری میریزند؛ اما صدای شکستنشان بین صدای کف و سوت گم شده است. تردد برای ماشین های سواری غیرممکن و برای موتور سیکلت ها دشوار شده. یکی دوتا درخت آن طرف تر میسوزند . یکی دونفر هم مشغول ریختن نفت روی یک سطل زباله اند و بقیه دورش هورا میکشند . ناگهان ضربه سنگینی به سرم میخورد، تعادلم را برهم میزند .
چشمانم سیاهی میروند . علی به طرفم میدود:
-سید، چی شد؟ فکر کنم سرت شکسته!
دست روی سرم میگذارم، خونی است؛ اما درد چندانی ندارد. آرام میگویم:
-چیزی نیستی رغیب خوردم!
با دستمالی خون را از روی صورتم پاک میکند.
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس (رمان بهشت جهنمی)
قسمت صد و دهم
-سنگ پرت میکنن نامردا !
علی حواسش به من است و حواس من میرود به سمت جوانی که در فاصله سه چهار متری ما، هنگام شعار دادن برزمین می افتد .
افتاده در جدول، شاید هجده سال بیشتر هم نداشته باشد. نمیدانم چرا زمین خورده. دست علی را پس میزنم و به جوان اشاره میکنم :
-علی... انگار م خوان یکی رو بزنن!
علی هم بر میگردد و جوان را نگاه میکند . مردی سر تا پا سیاه و پوشیده به جوان نزدیک میشود. هیکلش دو برابر جوان است. علی بلند میشود و میگوید :
-سید بیسیم بزن گزارش بده که پس فردا شر نشه!
نمیدانم چرا ناخودآگاه بغض راه گلویم را میبندد، اما داد میزنم: چه کار میخوای بکنی؟
-نباید بذاریم کسی کشته بشه!
و به راهش ادامه میدهد . به عبان بیسیم میزنم، جواب نمیدهد . فقط صدای خش خش می آید . انگار کسی دائم دستش را روی شاسی بیسیم بگذارد و بردارد. زمان مناسبی برای دلشوره گرفتن نیست. سیدحسین را میگیرم. از بین سر و صداها جواب میدهد :
-جانم مصطفی؟
-سید اینجا یکی رو انداختن زمین میخوان بزننش! علی رفته جلوشون رو بگیره، اما ممکنه اتفاق بدی بیفته!
-چرا به پلیس نمیگی؟ اینجا ما وضعمون بهتر نیست!
-فکر نکنم بتونن کمک کنن. ببینم چی میشه... حلال کن!
دیگر نمیشنوم چه میگویند . پس گاردی ها کجا هستند؟ جایی که جوان افتاده، نقطه کور است. طوری که به راحتی بزنند
بکشندش و بعد جنازه اش را سردست بگیرند و شعار بدهند:
-میکشم میکشم، آن که برادرم کشت!
علی بالای سر جوان است و میخواهد کمکش کند. میروم به سمت کانکس نیروی انتظامی که صدای آخ بلندی متوقفم میکند .
بر میگردم، حالا جوان نشسته و علی روی زمین افتاده و دستش را گرفته. جوان، ترسیده و وحشت زده در همان حالت نشسته عقب عقب میرود و علی سعی دارد روی زانوانش بلند شود. مرد سیاه پوش متوجه من نشده و خواسته کار جوان و علی را باهم تمام کند، این را از اسلحه ای که به سمتشان گرفته، میفهمم. روی اسلحه فیلتر صدا بسته. دوباره اسلحه را به سمت علی میگیرد که حالا خودش را سپر جوان کرده. در دلم به جوان التماس میکنم داد بزند و کمک بخواهد. میدانم اگر جلو بروم ، ممکن است دست مرد روی ماشه بلغزد. علی چشمش به من می افتد و با چهره ای درهم رفته، علامت میدهد که به پلیس خبر دهم .
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 حلال خورها و نماز خوانها، حتما ببینید❗️
🎙دکتر علی تقوی
「@gordan_313 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ دعوا سر«روسری» نیست اینها میخواهند آدم بکشند!
➖میگی نه، نگاه کن!!
🔞
🔥آزادی پوشش،
♨️آزادی رابطه،
🚫آزادی سقط جنین
#حجاب
「@gordan_313 」
آیا پیشگیری بهتر از درمان نبود⁉️
⚠️در حالی که چند هفته دیگر تا یک سالگی جنبش منحوس زن، زندگی، آزادی باقی مانده شاهد آن هستیم که زمین خوب و فراخی برای جولان دادن پیش روی دشمن وجود دارد!
⛔️فیلترشکن ها هر چند گاهی اذیت میکنند تا وصل شوند اما کم و بیش وصل میشوند [ظاهرا فیلترشکنهای پولی با مشکل کمتری برای اتصال روبرو هستند] و شبهات و شایعات و فراخوانهای دعوت به اغتشاش در بدافزارهایی همچون اینستاگرام دست به دست میگردند!
🤔آیا این منطقی نیست که طی روزهای آتی با #فیلترِ_فیلترشکنها مثل روزهای ابتدایی فتنه۱۴۰۱ ، جنگ افزارهای دشمن مثل توئیتر و اینستا را به طور کامل از دسترس مردم خارج کنیم؟
⁉️حتما باید کشور دوباره وارد آشوب شود و میلیاردها تومان به کشور خسارت مالی وارد گردد و باز شهید بدهیم؟
⁉️پس عقل و عقلانیت چه میشود؟
⁉️پس مگر پیشگیری بهتر از درمان نبود؟
#نه_به_ولنگاری_مجازی
#نه_به_جنگ_افزارهای_آمریکایی
✍میلاد خورسندی
「@gordan_313 」
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس (رمان بهشت جهنمی)
قسمت صد و یازدهم
علی خیز گرفته . میخواهد با نگاهش به من بفهماند خودش از پس مرد سیاه پوش بر می آید . تا کانکس نیروی انتظامی نمیفهمم چطور میدوم. کانکس خالی است! مثل مرغ سرکنده این سو و آن سو به دنبال پلیس میدوم اما پیدایشان نمیکنم، درگیرند و مشغول بگیر و ببند؛ بی خبر از اینکه یک بچه بسیجی نوزده ساله، کنار جدول خیابان و دور از چشم دوربین ها با یک غول بیابانی ضد انقلاب دست به گریبان است. بر میگردم جایی که بودیم . جوان با زبان بند آمده به درگیری علی و مرد خیره است. علی توانسته اسلحه مرد را از دستش دربیاورد و به سویی پرت کند؛ اما مرد سیاه پوش روی سینه علی نشسته! ماتم میبرد. به حوزه بیسیم میزنم و درحالی که گزارش موقعیت را میدهم، به سمت علی میدوم. اولین کاری که میتوانم بکنم، این است لگدی به
سر و گردن مرد بکوبم و نقابش را بکشم. مرد هنوز به خودش نیامده. بلند میشود، شاید برای اینکه حساب من را برسد، اما نه! پا به فرار میگذارد! میدوم دنبالش، در خم کوچه گم میشود. از پشت سرم علی با صدایی دردآلود فریاد میزند :
-بگیرش سید ... نذار در بره...
دلم پیش علی مانده؛ عذاب وجدان گرفته ام که چرا رهایش کردم. هرچه میگردم پیدایش نمیکنم، اصلا به درک اسفل السافلین! برمیگردم تا خودم را به علی برسانم. صحنه ای که میبینم را باور نمیکنم. زمین اطراف علی سرخ شده و علی خودش را سمت جدول کشیده. جوان که کم کم زبانش باز شده، با دست علی را تکان میدهد :
-آقا... جون مادرت پاشو! وای بدبخت شدم! پاشو به هرکی میپرستی!
دست جوان را کنار میزنم و خودم کنار علی مینشینم. بالای ابرویش شکافته. در سوز دی ماه، احساس گرما میکنم. مایعی گرم
روی لباس هایش ریخته؛ مایعی گرم و سرخ! چشمانش نیمه بازند و زیر لب چیزی زمزمه میکند . چندبار به صورتش میزنم :
-علی! الان وقت این مسخره بازیا نیست بی مزه! غیر از بازوت کجات رو زده؟ علی عین آدم جواب میدی یا...
جوان با صدایی لرزان میگوید :
- زد به پهلوش... با چاقو زد به پهلوش!
عباس و سید حسین هیچکدام جواب نمیدهند . دستم میرود که اورژانس را بگیرم اما نه. در این ترافیک محال است برسند. علی دستم را میگیرد، صدایش را به سختی میشنوم:
-سید ... سر جدت مردم نبینن این سر و وضع من رو... بعدا داستان میشه.
-به چه چیزایی فکر میکنی! داری میمیری بچه!
دوباره سیدحسین را میگیرم :
- تو رو به قرآن، یا خودت بیا یا یکی رو بفرست بیان علی رو ببریم... داره میمیره!
بالاخره جواب میدهد :
چندتا از بچه های بسیج رو میفرستم.
خدا خیرشان بدهد، پنج دقیقه نشده میرسند و علی را پشت ماشین می اندازیم. جوان را هم سوار میکنیم. آنقدر ترسیده که مقاومت نکند. انگار نه انگار که تا نیم ساعت پیش داشت شیشه میشکست و برای نیروی انتظامی خط و نشان میکشید . مچ پایش آسیب دیده و نمیتواند تکانش دهد .
دیگر حواسم به اطراف نیست، دستم را میگذارم روی گردن علی تا مطمئن باشم نبضش میزنه -هرچند کم فشار و بی رمق- میزند .
خوابم می آید، صدای بچه ها را نمیشنوم که درباره نزدیک ترین بیمارستان حرف میزنند . فقط صدای زنگ همراه علی را میشنوم :
-هرگز نهراسیم از نامرد می دشمن/ آماده ایثاریم چون احمدی روشن...
همراه خونین را از جیبش بیرون میکشم. روی صفحه نوشته (مادر جان گلم) حتما نگرانش شده که زنگ زده، حالا جواب
مادرش را چه بدهم؟ رد تماس میزنم. دوباره زنگ می پزند :
-هرگز نهراسیم از نامردمی دشمن...
دیگر رد تماس هم نمیزنم، میگذارم بخواند:
- لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان...!
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹