گردان ۳۱۳
__
اِسکی روی دنیا
✍️ سمانه آتیه دوست
کاش میشد وقتی از اربعین برمیگردیم، تافت بزنیم روی دست و دلمان، تا سال بعد. آخر وقتی از کربلا برمیگردی تا چند وقت انگار همه چیز را سادهتر میگیری. انگار پردۀ خانهات با همین یالانی که چند سالی هست رویش نصب شده آنقدرها هم دلت را نمیزند. انگار آن دسته مبلات که خراب شده بود، از لیست اولویتهای تعمیرت خط میخورد. انگار یادت میرود قبلِ سفر، از دست همسایهات که صدای تلویزیوناش سقف خانهات را میلرزاند، حسابی کفری بودی و میخواستی در اولین فرصت از خجالتش دربیایی.
دیگر لیست خریدی که نصفش هنوز دست نخورده مانده روی مخات رژه نمیرود. انگار دیگر از آن آدمی که پشتت حرف زده بود توی ذهنت خبری نیست. انگار راحتتر به تاریخ تولدت و اینکه چه کسی یادش بود و نبود پوزخندی میزنی و رد میشوی.
اصلا انگار تا چند وقت بعد از اربعین با آدمها بیشتر جوش میخوری. طوری که چیزهای تازهتری توی چشمات رنگ و لعاب میگیرد. انگار دلت میخواهد هر وعده که غذا میپزی کمی دست و دل باز تر بپزی و قد یک بشقاب هم که شده کسی بیرون خانهات را مهمان کنی. یا مثلا دلت میخواهد بروی پیش پیرزن تنهای همسایه و کمی گوش شوی تا حرف بزند.
دلت میخواهد چند ساعتی با بچههای همسایۀ طبقه پایینی بازی کنی تا خانم همسایه بعد از مدتها بنشیند و کتاب مورد علاقه اش را بخواند. انگار خودت را جدا از آدمها نمیدانی. حس میکنی قطره ای بودی که برای چند روز طعم به دریا وصل شدن را چشید و حالا که برگشته دلش میخواهد هر طور شده باز هم دل به دریا بزند.
انگار یکهو به خودت میآیی و میبینی چقدر چیزهای مهمتری هست برای فکر کردن و چقدر زیاد، کارِ نکرده داری؛ کارهایی که با فتح کردنش، تو روی دنیا اِسکی میروی، نه دنیا روی تو!
#خط_روایت
#روایت_اربعین
#روایت_مردمی
#به_وقت_عاشقی
「@gordan_313 」