eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
https://harfeto.timefriend.net/16211818315350 نظرات خواندنی تون رو درباره《رمان میداندار》،بصورت ناشناس به ما بگید😍😊 پیشاپیش ممنون از نظراتتون❤️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی برتر در کلام امام باقر علیه السلام 🌺ویژه شهادت امام باقر علیه السلام 🌼کاری از نگار ذاکری🌼
سلام رفقا رفتیم بالای《940تا دوست همراه》!!😍😍😍😍😍😍 بزنین به افتخار خودتون دست قشنگه رو👏👏👏👏👏 خیلی خیلی خوش اومدین همتون😍🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 👊《میداندار》👊 🖋پارت60 -بهراد- ...-:آقا!! لیوانو از روی میز برداشتم وهمونطور که لم میدادم گفتم: -:چیشده؟ -:اینجارو...😏 پاشدم وسریع خودمو رسوندم پشت سیستمش...نیوشا...سر کشوهای میز باباش چکار داره؟!🤔 زنگ زدم به ارسلان...: -:چیشده بهراد؟ -:آقا...نیوشا رفته سر میزتون!...داره دنبال چیزی میگرده...چیکار کنم؟ -:امشب قراره برین...دیگه زیاد مهم نیست که چیزی بفهمه...اگه خواست کار احمقانه ای بکنه برو جلوشو بگیر وگرنه زیاد رو اعصابش نریم بهتره... -:داره همچنان میگرده...بنظرت دنبال چیه؟! -:نمیدونم...شاید...شاید دنبال مدارکش😒...شایدم اجیرش کردن که یه مدرکی از ما ببره براشون... -:ینی میگی تا اونجا پیش رفته؟!!😶...خو اینجوری که من بدبختم! -:تو بدبخت بودی پسر!...ازین ببعد تازه میفهمی شبختی چیه...حالا هم وقت منو نگیر... -:😍!چشم آقا... تماسو قطع کردو منم گوشیو گذاشتم تو جیبمو ویکمی از قهوه مو چشیدم... لبخند رضایت رو لبام نشسته بود وداشتم با تصور فردا صبح با خودم ذوق میکردم که دقایقی بعد نیوشا گند زد تو حال خوبم...وهمه پوشه مدارکو بلیطارو رو زمین پخش وپلا کرد!! -:دیوونه!!!داره چه غلطی میکنه؟؟!!😡 لیوانمو کوبیدم روی میز کامپیوتر... -نیوشا- ...کاغذای روی میزو با یه حرکت پرت کردم رو زمین! دارم از عصبانیت آتیش میگیرم واز ترس ذوب میشم... خدایا...خداجانم...چکار کنم؟!! دیگه مغزم نمیکشه!! پاکتای روی زمین که کنار پاهام افتاده رو با پام هل میدم سمت بقیه خزعبلات توی پوشه... من...من نمیزارم!...نمیزارم! یاد فندک توی کشو افتادم... رفتم اونطرف صندلی پشت سرم وکشوی اولو بیرون کشیدم...طوری که کاملا داخلشو دیدم. کلت!... چاقوی خونی!... دوتا بسته سیگار!... دفترچه چک!... خودنویس مشکی و...فندک! دست بردم سمتش وجلوس صورتم روشنش کردم وبه شعله سرخ وآبیش چشم دوختم... میترسم...ولی...نمیخوام بزارم منو مهره خودشون بدونن!...نمیزارم با هویتم بازی کنن!!... مصمم ومطمئن دوقدم به سمت کاغذای روی زمین رفتم...خم شدم وپاکت جلومو برداشتم وفندکو زیرش گرفتم و بمحض آتیش گرفتنش اونو انداختم وسط همه اون بی هویتی ها!... -بهراد- ...چندنفر از مهمونای امشب سرراهم بودن؛قدمامو آرومتر کردم وتا ازشون گذشتم دویدم سمت اتاق وبا باز شدن در،حرارت داغی که به صورتم خورد باعث شد چشمامو برای لحظه ای ببندم... چشامو که باز کردم و نیوشارو در حال ریختن کاغذا توی آتیش دیدم،با عصبانیت تمام داد زدم: -:چه غلطی داری میکنی؟؟!!!🤬 《 کپی از رمان میداندار ممنوع❌(تحت پیگرد الهی)🔅》 ⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
سلام رفقا😍👋 حالتون چطوره؟!
از رمان راضی یین؟! نظرتون راجع بهش چیه؟! برامون اینجا بنویسین👇
https://harfeto.timefriend.net/16211818315350 نظرات خواندنی تون رو درباره《رمان میداندار》،بصورت ناشناس به ما بگید😍😊 پیشاپیش ممنون از نظراتتون❤️🌸
لابد براتون سوال پیش اومد که چرا امروز فقط یه پارت داریم؟!🤔