روزت مبارک ای معلمی که یه سال درس میدی
ولی ماهمروتو یه روز میخونیم😎😶
+حالا کی معلم تره؟
روزت مبارک معلم
از اون معلم هایی که گاهی وقتا بحث میکنید تو کلاس ماهم سوء استفاده میکنیم ادامه میدیم تا درس ندی🙂😂
گردان ۳۱۳
نام اثر: مغناطیس شهید - ناز مطلق - 「@gordan_313」
اینم یه شکست روی تمام شکست های دشمن
که میخواست غیرت جوان ایرانی رو از بین ببره.😏
+بچ مسلمون ،ایرانی تبار و... تا دنیا دنیاست
#غیرت داره روی #ناموسش روی #کشورش روی #اعتقاداتش
#شهید_حمیدرضا_الداغی
「@gordan_313」
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت چهل و چهارم
سامیار چشم غره میرود که:
-همه که مثل تو کافر نیستن .
سیدحسین با نگاه مهربانی به سامیار، ساکتش میکند .
انتظار دارم سیدحسین بنشیند درباره آثار روحی نماز حرف بزند، روایات را برای سعید بخواند یا مثال بزند که مثال مثل غذا
خوردن است که به آن نیاز داریم و... اما سیدحسین بعد از کمی مکث، با سادگی تمام میگوید :
- چون دستور خداست!
چون دستور خداست؛ به همین راحتی!
احساس میکنم چقدر خودمان را معطل کرده بودیم که بنشینیم برای نماز و روزه و حجاب و... آثار روحی و جسمی و اجتماعی بشماریم که جوانان قبول کنند دین را بپذیرند ! شکی در این نیست که احکام دین، جسم و روح و اجتماع را سالم نگه میدارد؛ اما ما که تمام حکمت ها را نمیدانیم، اگر ندانیم پس نباید عمل کنیم؟! اگر هدف خودمان باشیم، پس رضای خدا و قصد قربت معنا ندارد! سیدحسین منظورش همین بود؛ دستور خدا چون و چرا ندارد!
سعید هم از سادگی جواب سیدحسین تعجب کرده، چندثانیه ای به سیدحسین نگاه میکند که مشغول گفتن تسبیحات است. بعد میپرسد :
-خدا چرا اینقدر بد تا میکنه با بنده هاش؟ نرو، نخور، نکن، نپوش، بمیر! حلال است، حرام است، که چی؟
سیدحسین با همان سادگی قبلش میگوید :
-تو بیشتر میفهمی یا خدا؟ اگه فکر میکنی بیشتر می فهمی بسم الله! یه قانون جدید بنویس که همه رو خوشبخت کنه! فقط
خیلی ها این کار رو کردن، ولی آخرش گفتن عجب غلطی کردما!
سیدحسین امروز انگار میخواهد در اوج سادگی و صراحت حرف بزند. سعید سوالی دیگر میپرسد :
-چرا خدا انتظار داره به حرفش گوش بدیم، در حالی که اینقدر بلا سرمون میاره؟ دائم بدبختی و بیچارگی؛ لابد از اون بالا هم داره میخنده بهمون!
سیدحسین اذکار آخر تسبیحاتش را میگوید و جواب میدهد :
-همش برای آدم شدن ماست، وگرنه خدا که محتاج ما نیست! اگرم بدبختی و بلا هست بازم برای آدم شدنه! بلکه اون وسط، یادت بیفته خدا اون بالا نیست، کنارته! در ضمن خدا میدونه داره چکار میکنه، مثل ما نیست که تا جلوی دماغمون رو میبینیم. بعدم وجدانا اگه همین مشکلات نبود و همه چی خوب بود، خیلی بی مزه نمیشد زندگی؟
سعید دیگر جواب نمیدهد . سیدحسین رو به ما میگوید :
-زیارت عاشورا بخونیم؟
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس
قسمت چهل و پنجم
به جز سعید که حواسش به ما نیست و آن طرف تر روی سنگی نشسته، همه موافقند.
علی زیارت را میخواند . صدای قشنگی دارد؛ مخصوصا صدایی که با بغض آمیخته شود. زیارت عاشورا، یک سلام و چندخط روضه کوتاه، بغضی که راه نفسمان را گرفته بود را میشکند و آراممان میکند . چشم های سعید هم خیس است. آنقدر دور نیست که صدایمان را نشنود.
السلام علیک یا اباعبدالله، و علی الارواح التی حلت بفنائک...!دوباره راه می افتیم. سامیار آرام شده.
حرف هایی که میزد درباره خدا و قرآن و امام حسین (علیه السلام)، از سر لجبازی نبود؛ بخاطر استیصال بود. وگرنه سامیار ما که اهل این حرف ها نیست!
اما سعید باز هم با طعنه میگوید :
-ما رو آوردی کوه برای گریه زاری دیگه آقاسید؟
علی که حالش بهتر است، با اشاره سیدحسین وارد میدان میشود:
-خب مگه بده؟ حال آدم که خوب نیست، گاهی گریه حالش رو خوب میکنه!
- یعنی شما مذهبیا همیشه حالتون داغونه که دائم دارید روضه میگیرید و سینه میزنید و گریه میکنید؟
علی هم مثل سیدحسین میخندد:
-نه! اولا کی گفته ما دائم تو روضه و هیئتیم؟ همیشه که گریه نمیکنیم، جشنم داریم! دوما خب بالاخره آدمیم دیگه، غم داریم، مشکل داریم، ولی وقتی به جای غصه خوردن برای مشکلات کوچیک خودمون برای مصیبت اباعبدالله گریه میکنیم، با عنایت آقا حالمون بهتر هم میشه! اصلا یه نشاط خاصی به آدم دست میده بعد این گریه و خوردن چای روضه! یه چیزیه ها!
احساس میکنم بیش از حد نقش هویج را بازی کرده ام. سیدحسین هم با نگاهش همین را میفهماند . یعنی من هم باید بیایم وسط.
کمی حرف هایم را سبک سنگین میکنم و میگویم:
-من نمیدونم چرا بعضیا معتقدن گریه چیز بدیه یا نشونه ضعفه؟ نه اتفاقا! نشونه زنده بودن قلبه، نشونه اینه که آدم احساس داره، درک داره، هنوز آدمه! همونقدر که خنده برای آدم لازمه، گریه هم لازمه!
سعید راضی نمیشود:
-آخه کلا شما مذهبی ها شادی از نظرتون حرومه. ببخشید اینو میگما، ولی یکی از دلایل اینکه مثل شما فکر و رفتار نمیکنم
اینه که نمیخوام خشک و خشن باشم! چون با خیلی از بچه مذهبی ها برخورد داشتم که اصلا نمیشد با یه مَن عسلم تحمل شون کرد!
علی میگوید :
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹