eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
76 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت چهل و نهم -سنگینه میخواید من ببرمـ.... بازهم اجازه نمیدهد حرفم تمام شود: -ممنون! وقتی میخواهد برود، پلک هایم بی اختیار کمی بالا میرود و نگاهم میرود سمت صورتش؛ اما قبل از اینکه عصب های بینایی پیامی به مغزم برسانند، برمیگردد و میرود. نمیدانم چقدر میگذرد و من همان جا ایستاده ام و به تعارف کردن مهربانانه او به خانم ها نگاه میکنم. شاید آنقدر که (خانم صبوری) سینی خالی شربت را به طرفم بگیرد و بگوید : -کیک ندادید هنوز این طرف! شربت هم به همه نرسید ! و من چشمی بگویم و سینی شربت خالی را با پر عوض کنم و بدهم دستش؛ بعد هم به حسن یادآوری کنم که به قسمت خواهران کیک نرسیده و یک سینی شربت هم برایش ببرم. کیک ها را که میدهم، بازهم تعارفم گل میکند : -چیزی کم و کسر نیستـ.... و بازهم تند و جدی جواب میگیرم: -نه! ممنون. این بار هم نگاهم کمی بالا تا صورتش میرود؛ صورتی جدی و خشک و قاب گرفته در روسری و چادر، اما مهربان و محجوب. برنامه جشن با برنامه ریزی بسیار دقیق و منظم سیدحسین، به خوبی پیش میرود. گروه های سرود، دکلمه، مسابقه ای که گرداننده آن خود سیدحسین است و در آخر سخنرانی کوتاه حاج آقا و پخش جوائز بین بچه ها. برای رفع خستگی یک لیوان شربت انبه برمیدارم با کیک یزدی و به دیوار تکیه میزنم. لیوان را به لب هایم نزدیک میکنم. طعم انبه زیر زبانم میرود؛ همیشه آب انبه را دوست داشته ام. آن صورت جدی و مهربان دوباره می آید جلوی چشمم. جرعه ای دیگر مینوشم. اصلا امشب، طعم انبه میدهد ! طعم انبه امشب هنوز زیر زبانم است که میبینم مادر و مریم مشغول صحبتند. با کی ؟ با صاحب همان صدای دخترانه! این بار دیگر چهره اش خشک و جدی نیست، بی صدا میخندد و چادرش را میگیرد جلوی صورتش که صدایش بلند نشود. یادم هست مادربزرگم همیشه میگفت: (زشته دختر وقتی میخنده دندوناش پیدا بشه!)؛ حتما او هم به این اصل عمل میکند . ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
به نامش،به یادش و در پناهش شروع می کنیم:)♥
🤔چرا برخی از افرادی که معتقدند امام جمعه‌ی رشت باید از فعل بی ها بیزاری میجسته است نه فعل آنها ، خودشان در حال تخریب شخصیت امام جمعه هستند نه فعل او؟ ❌این حجم از تخریب طبیعی نیست! ✍میلاد خورسندی 「@gordan_313
«لباس مناسب پیدا نمشود» 📌 درد دل بسیاری از زنان و دختران کشور: کل بازار را گشتم برای یک مانتو بلند رسمی زیبا... 🔹 یا دکمه نداشتن یا آستین نداشتن یا کوتاه بودن.. 🔹بجای مانتو، دیگه کت و شومیز میفروشن.. 🔹هیچ نظارتی روی پوشاک نیست و بسیاری زنان مجبورند در کمبود لباسهای مناسب، کم کم کوتاهتر و چسبانتر بپوشن. ترکیه با اون همه بی ، دهها پاساژ و خیابان مختص لباسهای ها داره.. ♨️اول تولیدکننده را دریابیم... منتشر کنین تا برسه به دست مسئولش 🗣 「@gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هزار منهای یک ۱-۱۰۰۰ کلیپی که اشک مجری برنامه زنده رو هم درآورد😭 🔴 تماشای این فیلم کوتاه طاقت می‌خواهد😢 حتما ببینید، شاید شما توانستید هزار منهای یک را عملی کنید و همان «۱»، سرباز (عج) شد. 👌 「@gordan_313
⭕️ ‏برای سلبریتی‌هایی که از خود فکر و مبنایی ندارند، فقط اراده ارباب تعیین‌کننده است 🔻 گاهی به رنگ سبزند، گاهی به رنگ بنفش حالا هم ارباب اراده کرده تا عریان شوند! فائزه طلایی 「@gordan_313
خداوند‌. . . میبیندومی‌پوشاند؛مردم‌ ندیده‌‌فریادمیزنند :))!
پوشش بانوان حاضر در مراسم تاجگذاری پادشاه انگلیس هم جالبه اکثر خانم هایی که در تصاویر دیده میشوند ظاهرا ملزم هستند که یک چیزی روی سر خود بگذارند و اغلب هم لباس های بلند و تقریبا پوشیده بر تن دارند 👤 یوسف 「@gordan_313
⚠️همه چیز از برداشتن روسری آغاز می شود! (۲) 🖼 میلاد خورسندی @gordan_313
به نامش،به یادش و در پناهش شروع می کنیم:)♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«لا فتی الا علی» ☺️ ❓روز ۱۷ شوال چه اتفاقی افتاده که نامگذاری شده است؟ 📆 ۱۷ شوال روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه ای 「@gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 ترفندی برای کمک نکردن به بیماران صعب‌العلاج!😳 📆 به مناسبت ۱۸ اردیبهشت، روز بیماری‌های خاص و صعب العلاج 「@gordan_313
_زندگی‌موفق‌اون‌زندگییه‌که‌مردمحبت ورزیدن‌بلدباشه‌وزن‌احترام‌گذاشتن! ‌
هدایت شده از مِـرآت
‏ســراغ‌ قبرِ شهیدهایی که زیاد زائر ندارند برویــد ! آنها چیزهایــی که می‌خواهند به صدنفر بدهند را به یک‌ نفــر می‌دهند(: -حـاج‌‌آقاامینـی‌خواه
_ کی زن ایرانی اینطوری لباس پوشیده..؟ به کجا داریم میریم واقعا..؟): والا این وضع لباس پوشیدن تو خود اروپا هم مجاز نیست..///: 「@gordan_313
اولین تصویری از داخل ناو شهید سلیمانی که توسط متخصصان داخلی ساخته شده ‎ و ما‌گفتیم میخوایم و میتوانیم..😁✌️🏻
هر وقت می‌دید بچھ‌ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت : صلوات بفرست ! وَ یا به هر طریق بحث را عوض می‌کرد🚶🏻‍♂
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت پنجاهم مادر هم میزند سر شانه اش و لابد احوال خانواده را میپرسد . همراهم زنگ میخورد: -مصطفی جان بابا کجایید؟ -تو حیاط مسجدیم... دارم به بچه ها کمک میکنم. مامانم داره با خانما حرف میزنه. -بیاید دم در، منتظرتونم. -چشم الان مامان رو صدا میزنم و میام. کارها تقریبا تمام شده، از سید حسین و حسن و بچه ها خداحافظی میکنم و به سمت مادر میروم. به جمع چهار نفره مادر و مریم و خانم صبوری و همان دختر، خانم مسنی اضافه شده. مشغول صحبت هستند، ظاهرا خانم صبوری در موضع انفعال قرار گرفته و لبخند کوچکی روی لب هایش نگه داشته و با سر حرف های مادر را تأیید میکند . چهره آن خانم مسن برایم آشناست؛ اما هرچه فکر میکنم یادم نمیآید کجا دیدمشان. اصلا من آنقدر خوب و سر به زیرم که به جز سنگ فرش خیابان جایی را نمیبینم! اینقدر من خوبم! دوباره صدای وجدانم بلند میشود:(جمع کن خودت رو! چرا آنقدر درگیری؟ آخه آدم آنقدر بی جنبه؟ چشات رو درویش کن بابا) از غرغرهایش خسته شده ام. (بی تربیت) حواله اش میکنم و جلو میروم، چندقدمی مادر می ایستم. قیافه مظلوم، صدایم را صاف میکنم و سر به زیر به خودم میگیرم تا مادر را متوجه کنم. - مامان... صدای من باعث می شود لبخند صاحب همان صدای دخترانه محو شود و سعی کند طوری بایستد که پشتش به من باشد. مادر اما هنوز هم میخندد و رو به خانم مسن میگوید : -پسرم سیدمصطفی... خانم مسن هم لبخند کم رنگی میزند : -ماشاالله! خدا نگهش داره براتون! حوصله تعارف ندارم. دست بر سینه میگذارم و با لبخندی تصنعی عید را تبریک میگویم و رو به مادر میکنم: - بابا گفتن بیاید دم در . ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت پنجاه و یکم مادر خداحافظی میکند و با مریم به طرف ماشین راه می افتند . اما مریم میگوید که بعد از رساندن مادر اینا به منزل، میخواهد با حسن جانش برود شام بخورند که شب عید بیشتر باهم باشند. لب هایم را برایش کج میکنم: - وا ی وای وای چی داره آخه این تحفه؟ نه قیافه داره، نه اخلاق، نه جَنَم... مریم و مادر هم زمان چشم غره میروند که ساکت شوم. چقدر لوس است این مریم! اصلا برای همین زن نمیگیرم که بعدا مثل این حسن و مریم نشوم! صدای وجدانم کمی شیطنت آمیز میشود: (آره جون خودت! میخوام ببینم بعد امشبم همین حرفا رو میزنی یا نه؟ تو بدتر از اینا میشی! این خط، اینم نشون!) با گفتن (برو بابا)ساکتش میکنم و میخواهم سوار ماشین شوم که متوجه میشوم همان صاحب صدای دخترانه همراه با خانم صبوری و همان خانم مسن داخل ماشین حسن میشوند ! تازه یادم می افتد که این خانم مسن مادربزرگ حسن است! پس آن دختر هم باید خواهر حسن باشد. وای من چقدر گیجم! با گفتن (برو بابا) ساکتش میکنم و میخواهم سوار ماشین شوم که مادر متوجه مادر حسن میشود که همراه دخترش ایستاده دم در مسجد. بعد هم از ماشین پیاده میشود و به من میگوید : فکر کنم وسیله ندارن. برسونیمشون. جلو میرود و خلاصه با هزار تعارف و التماس و قسم می آوردشان دم ماشین. خود خانم صبوری هم چندان موافق نیست اما وقتی قبول میکنند، به این نتیجه میرسیم که جا نداریم و یک نفر اضافه است! آن یک نفر هم طبیعتا منم! خودم جلو میروم و با همان قیافه سر به زیر و کتک خورده میگویم: -طوری نیست، من پیاده میرم. شما بفرمایید . خانم صبوری میخواهد منصرف شود ولی مادر نمیگذارد. مادرش هم بعد از کمی معذرت خواهی و ابراز شرمندگی ، سوار میشود و من هم پشت سرشان راه می افتم. جای ذوالجناحم خالی! بچه ها به موتورم میگویند ذوالجناح؛ بس که ناز و خوش رکاب است، این موتور! هندزفری را میگذارم داخل گوشم و مولودی جدید سیدرضا نریمانی را که علی برایم فرستاده پخش میکنم. آقای نریمانی مشغول دعا برای جوان هاست: -اگه زن بِشون نمیدی، لااقل بفرستشون شهید بشن...! خیابان ها همچنان شلوغ است و هر جا که شیرینی یا شربت پخش میکنند ترافیک سنگینتر است ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹