eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
یکۍ از راه های انسان از گناھ پناه بردن به امام زمان 'عج' است ایشان به انتظار نشسته اند تا کسۍ دستش را به سمتشان دراز کند تا او را هدایت کنند. یادمه یبار تو یه موقعیت خیلی سختی قرار گرفتم به محض اینکه اسم امام زمانو اوردم هوای نفسم درجا خفه شد و قدرتم هزاربرابر شد اگه واقعا نخوای گناه کنی وقتی مولارو صدا کنی مولا حتما کمکت میکنن @gordan_313
استوری مهران غفوریان..
گردان ۳۱۳
استوری مهران غفوریان..
پ.ن اشکان رفیق برانداز من😏 عقاید بعضیا اینطوریه که داخلش همه هستند امام حسین ع توش هست باجناق مداح توش هست حس وطن پرستی توش هست حس نظام پرستی توش هست حتی ارادت به براندازانی مثل اشکان خطیبی هم توش هست نتیجه ای که برنامه هایی مثل مهلا میخوان بگیرن همینه عقیده ای که همه توش نقش دارن ادم با کسی زاویه و مخالفت نداره همه رو میخواد .مثل راغب که اومد از عشق زیادش به امام حسین گفت از عبدالباسط قران خوند از ترانه خون های طاغوتی حمایت کرد مداحی کرد از ارادتش به امام حسین ع گفت مواضع رسانه های معاند هم تو حرفاش موج میزد اش شله قلمکاری شد که اون سرش ناپیدا بعد یک سری از روی جهالت گفتن راغب حرف حساب زد این عقیده خطرناکه که تو با هیچ کی مخالف نیستی امام حسین رو محوری قرار میدی تا بگی حسین با همه خوب بود شما هم همینطور باشید گول نخورید مردم امام حسین ع با یزید و یزیدیان مخالف بود و کنار نیومد برای احیای امت جدش قیام کرد برای امر بمعروف قیام کرد. هر کی خواست بگه امام حسین رو سیاسی نکنید بدونید داره این عقاید باطل رو تبلیغ میکنه عاشورای حسینی کلا سیاسی هست عقیده ای به سبک اسلام امریکایی که همه با هم رفیقن اصلا دشمنی توش نبست بپرهیزید اسلام دین وسط بازی کردن نیست یه وقت ازنطام دفاع کنی یه وقت از امام حسین یه وقت هم از براندازی مثل خطیبی فرار کنید از وسط بازی کردن و دل همه رو بدست اوردن این روزگار اکثرا دارن وسط بازی میکنن اسلام وسط نداره یا اینوری هستی یا اونوری وسط بی معنیه که با همه باشی ✍ا.د.س
چنتا مادر داری ؟🤔😐 「@gordan_313
گردان ۳۱۳
چنتا مادر داری ؟🤔😐 「@gordan_313 」
بابا یکم رو خودتون کار کنید بهتر دروغ بگین.. 🙂
این بزرگوار آخر شهید میشه.. 🙂 ببینید کِی گفتم
بِسمِ اللّٰھ‌..🖤
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️مهم👆👆 ✅ چادری هستی؟ ✅ با هستی 🔴 دیدن این ۲ دقیقه بر همه از جمله چادری‌ها واجب است! 🎙حجت‌‌ الاسلام‌ راجی 「@gordan_313
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽فیلمی بدون کلام و پرمفهوم و تلخ 🚨معرفی کارکرد مهمترین ابزار دشمن 😔کاش آخرین صحنه فیلم هم واقعی بود، ولی 「@gordan_313
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 (رمان بهشت جهنمی) قسمت صد و نهم به مصطفی بیسیم میزند : -کجایید؟ صدای مصطفی شبیه فریاد است: -ضلع شرقی فردوسی، بانک (...) دوتا میخوریم، یکی میزنیم! -درگیری شده؟ -بفهمی نفهمی! بچه های پلیس رو داشتن میزدن، رفتیم کمک. الان خوبیم؛ اما معلوم نیست تا دو دقیقه دیگه چی بشه. ماشینای پلیس رو آتیش زدن... شیشه یه اتوبوسم اومد پایین! عباس کمی فکر میکند و خطاب به ما و مصطفی میگوید : -بچه ها الان کافیه فقط یه قطره خون از دماغ یکی از این اوباش بیاد! علمش میکنن علیه نظام... مفهومه؟ احتمالا نقشه کشیدن خودشون یکی دونفر از خودشون رو بزنن، به عنوان شهید علمش کنن! حواستون باشه کسی اسلحه نداشته باشه! نباید بذاریم شهید بسازن! کسایی که دوربین دارن رو پیدا کنین تا بریم دنبالشون... اونا دارن خوراک رسانه ای میدن به دشمن که الا این آشوبا شده تیتر یک بی بی سی! فهمیدین؟ یا علی! صدای (یا علی) مصطفی و علی را که میشنود، رو به ما میکند : -بچه ها باید بریم سراغ دوربین دارا. اونام وسط جمعیت نیستن. احتمالا توی پیاده روی بالای ساختمونا هستن. سعی کنین تا میتونین نرین توی دل جمعیت. صدای عجیبی باعث میشود سرمان را بلند کنیم. نرده های وسط خیابان را گرفته اند و تکان میدهند . تعدادی از نرده ها از جا درآمده اند و وسط خیابان افتاده اند. شعارها اوج گرفته. به موانع راهنمایی و رانندگی هم رحم نکرده اند. مثل قوم مغول، افتاده اند به جان هرچه در خیابان است. از ایستگاه خط تندرو بگیر تا نرده ها و موانع و ماشین های مردم. چند سطل زباله در آتش میسوزند . به جای شعار، سوت میزنند . سیدحسین ناگاه میگوید : - اون دختره چه کار میکنه اون وسط؟ در نگاهش را میگیریم و به دختری با مانتوی کوتاه طوسی و صورت پوشیده میرسیم. تنها بین این قوم یاجوج و ماجوج، با آرامش راه میرود؛ دقیقا وسط خیابان! پشتش به ماست. عباس چشم تنگ میکند . احمد میگوید : -کسی هم کاری باهاش نداره! چقدر ریلکس راه میره! داره فیلم میگیره انگار! میپرسم: -مطمئنی دختره؟ -نمیبینی؟ مقنعه داره! جثه اش هم به پسرا نمیخوره! عباس با آرنج به سیدحسین میزند : -خودشه... نود و پنج درصد خودشه! (مصطفی) : شیشه های ایستگاه اتوبوس یکی پس از دیگری میریزند؛ اما صدای شکستنشان بین صدای کف و سوت گم شده است. تردد برای ماشین های سواری غیرممکن و برای موتور سیکلت ها دشوار شده. یکی دوتا درخت آن طرف تر میسوزند . یکی دونفر هم مشغول ریختن نفت روی یک سطل زباله اند و بقیه دورش هورا میکشند . ناگهان ضربه سنگینی به سرم میخورد، تعادلم را برهم میزند . چشمانم سیاهی میروند . علی به طرفم میدود: -سید، چی شد؟ فکر کنم سرت شکسته! دست روی سرم میگذارم، خونی است؛ اما درد چندانی ندارد. آرام میگویم: -چیزی نیستی رغیب خوردم! با دستمالی خون را از روی صورتم پاک میکند. ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 (رمان بهشت جهنمی) قسمت صد و دهم -سنگ پرت میکنن نامردا ! علی حواسش به من است و حواس من میرود به سمت جوانی که در فاصله سه چهار متری ما، هنگام شعار دادن برزمین می افتد . افتاده در جدول، شاید هجده سال بیشتر هم نداشته باشد. نمیدانم چرا زمین خورده. دست علی را پس میزنم و به جوان اشاره میکنم : -علی... انگار م خوان یکی رو بزنن! علی هم بر میگردد و جوان را نگاه میکند . مردی سر تا پا سیاه و پوشیده به جوان نزدیک میشود. هیکلش دو برابر جوان است. علی بلند میشود و میگوید : -سید بیسیم بزن گزارش بده که پس فردا شر نشه! نمیدانم چرا ناخودآگاه بغض راه گلویم را میبندد، اما داد میزنم: چه کار میخوای بکنی؟ -نباید بذاریم کسی کشته بشه! و به راهش ادامه میدهد . به عبان بیسیم میزنم، جواب نمیدهد . فقط صدای خش خش می آید . انگار کسی دائم دستش را روی شاسی بیسیم بگذارد و بردارد. زمان مناسبی برای دلشوره گرفتن نیست. سیدحسین را میگیرم. از بین سر و صداها جواب میدهد : -جانم مصطفی؟ -سید اینجا یکی رو انداختن زمین میخوان بزننش! علی رفته جلوشون رو بگیره، اما ممکنه اتفاق بدی بیفته! -چرا به پلیس نمیگی؟ اینجا ما وضعمون بهتر نیست! -فکر نکنم بتونن کمک کنن. ببینم چی میشه... حلال کن! دیگر نمیشنوم چه میگویند . پس گاردی ها کجا هستند؟ جایی که جوان افتاده، نقطه کور است. طوری که به راحتی بزنند بکشندش و بعد جنازه اش را سردست بگیرند و شعار بدهند: -میکشم میکشم، آن که برادرم کشت! علی بالای سر جوان است و میخواهد کمکش کند. میروم به سمت کانکس نیروی انتظامی که صدای آخ بلندی متوقفم میکند . بر میگردم، حالا جوان نشسته و علی روی زمین افتاده و دستش را گرفته. جوان، ترسیده و وحشت زده در همان حالت نشسته عقب عقب میرود و علی سعی دارد روی زانوانش بلند شود. مرد سیاه پوش متوجه من نشده و خواسته کار جوان و علی را باهم تمام کند، این را از اسلحه ای که به سمتشان گرفته، میفهمم. روی اسلحه فیلتر صدا بسته. دوباره اسلحه را به سمت علی میگیرد که حالا خودش را سپر جوان کرده. در دلم به جوان التماس میکنم داد بزند و کمک بخواهد. میدانم اگر جلو بروم ، ممکن است دست مرد روی ماشه بلغزد. علی چشمش به من می افتد و با چهره ای درهم رفته، علامت میدهد که به پلیس خبر دهم . ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹