🖼آنچه درباره ی پدیده ی شوم حجاب استایل باید بدانید...
آیا درست است حجابی که آمده برای جلوگیری از خودنمایی و دیدهشدن زنان در جامعه، خود وسیلهای برای جلبتوجه قرار بگیرد‼️🧐
و از آن برای دیدهشدن استفاده شود؟
آیا این کار تبلیغ حجاب است یا تحریف حجاب؟
#شبیخون_فرهنگی
#حجاب_استایل
「@gordan_313 」
13.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بهاییت و سرمایه گذاری روی کودکان شیعه
🔻دستگیری اعضای فرقه بهائیتدرپوششمربیانمهدکودکهای بدونمجوز
🎙آمنه سادات ذبیح پور
❌بهائیت #امام_زمان خودساخته دارند و آن را به کودکان تعلیم می دهند.
「@gordan_313 」
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #حجت_الاسلام_مسعود_عالی:
🔴 حضور زنان بی #حجاب در جامعه یک گناه جمعی است❗️
❌ این خانم خواسته یا ناخواسته، جو حیا و عفت در جامعه را به سمت بیحیایی و بیعفتی میکشاند❗️
❗️امنیت (روحی و روانی) جامعه در خطر است.
「@gordan_313 」
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_نقاب_ابلیس (رمان بهشت جهنمی)
قسمت صد و هفدهم
_چرا نمیگی عباس کی بود؟
سیدحسین دست علی را میگیرد:
- بین خودمون بمونه بچه ها. عباس یکی از بچه های ...... بود، اسمشم یه چیز دیگه بود. بخاطر گزارش شما درباره فرقه شیرازیا، قرار شد با پوشش مربی بیاد و فرقه شون رو تحت نظر بگیره. توی شب فتنه هم باید یکی از جاسوسای سازمان منافقین رو دستگیر میکرد. قرار شد ما کمکش کنیم؛ چون اون شب همکاراش هم گیر بودن و نیرو کم بود. من و عباس باهم وارد دانشکده شدیم، اما اون رفت شاخه ..... و من یه قسمت دیگه. خیلی بچه باهوشی بود. توی سوریه هم یکی دوبار دیدمش.
به این جا که میرسد، ساکت میشود و چندبار دست علی را نوازش میکند . احمد میپرسد :
-تکلیف اون هیئته چی شد؟ نمیخوان اقدامی کنن؟
سیدحسین سر به زیر جواب میدهد :
-دوستای عباس کارشون رو بلدن... دارن آروم آروم جمعشون میکنن. اون بهایی هام یا فرار کردن از کشور خارج شدن یا
گرفتیم شون.
دلم میخواهد مثل علی بگیرم بخوابم، یک دل سیر. به مرتضی و بچه های سرود چه بگوییم؟ این را بلند میپرسم. سیدحسین
همچنان زمین را نگاه میکند و بغضش را میخورد. احمد میگوید :
-کی تشیعش میکنن؟ بریم مراسمش...
سیدحسین ناگاه سرش را بالا می آورد و طوری به احمد نگاه میکند که احمد تاب نیاورد و سر به زیر بیندازد. با دلخوری
میگوید :
-بچه های .... نه تشیع دارن، نه مراسم... قبرشونم گمنامه، به اسم شهید دفن نمیشن!
حسن میپرسد :
-خانوادش میدونن؟
سیدحسین سر تکان میدهد :
-هنوز نه... پدرش جانباز شصت و پنج درصده. چهارتا خواهر و برادر کوچیک تر از خودش داره... خدا صبرشون بده...
سینه ام میسوزد. قلبم درد میکند . از اتاق بیرون میزنم، بوی مواد ضدعفونی بیمارستان حالم را بدتر میکند . از بیمارستان هم بیرون میزنم، کاش میشد از تهران هم بیرون بزنم. بروم کربلا، پیش عباس. همراهم زنگ میخورد، الهام است. رد تماس میزنم، باید ببینمش. باید ببینمش!
ادامه دارد ...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
#به_قلم_توانمند_فاطمه_شکیبا
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹