« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
#بیو📿🍂 ڪــَســـی و نــــَدآره ایــــن بــی نــــَوآ اِلــــآّ #حــــُســــِیــــنــــ😇🍃
پرشبہپسٺهایاصلی✨
#یاحسن❤️
شبتونشهدایی🌸
ومنمنوکردرباراین👑
خانداندلخوشمبههمین
نوکریکردنها✨
『🌙 @Gordane118 ○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشماتوبازکنآسید...
پسدلمنچهمیشود؟؟
دلتنگیهایمراچهکنم؟؟
چشمانترابازکن...
دنیایمخرابشدهاست😔💔🥀
#شهید_مصطفی_صدرزاده
『🌙 @Gordane118 ○°.』
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
چشماتوبازکنآسید... پسدلمنچهمیشود؟؟ دلتنگیهایمراچهکنم؟؟ چشمانترابازکن... دنیایمخرابشده
رویش که خونین شد ...
رویش سفید شد ....💔✋🏼
[ کسیبھخوبیِمنمشقِعشقراننوشت،
ببینبہدیدهیِانصافآفریندارم..! (: ]
『🌙 @Gordane118 ○°.』
°•°حسن زیباترین اسم دو دنیاست😍✨
°•°کرامت از سراپایش هویداست😇
°•°اگرچه عالمی هست ریزه خوارش🙃🍁
°•°ولی مظلومترین فرزند زهراست😔💔
گـفتم:↓
قلبـمـ♥️دیـگہشـوقشـهادترونـداره...🙁
گـفت:↓
مـُراقـبنگاهـتبـاش!👀🌱
[#العیـنبـریدالقـلب]💛
#شـهادتودسـتہڪمگرفتیـم💎📎
الڪینیسڪ⏳🥀
#مقـدمہسـازےمیخـواد... :)🔍✨
❥➻https://eitaa.com/joinchat/1183776821C86e1a3deab
دیـدۍیہجـایۍ🗺→
یہنفـرۍ🎩→
یہچیزۍمیگہوزندگیـتازایـنروبہاونرومیـشہ√
#مطالـبایـنڪانالدقیقـاااهمینجـوریہ :)!📲
نگاهی به من انداخت و تکه موی بلندی که روی پیشانی ام افتاده بود را با دست به عقب فرستاد و با دست هاش صورتم رو قاب کرد سرش رو جلو آورد و بوسه ای روی پیشانی ام زد
و گفت : ماه هم پیش تو کم میاره به خدا من دورت بگردم ؛ میدونستی چشمای نازت با هر رنگ روسری که می پوشی تغییر میکنه.
چشمات رنگین کمانیه واسه خودش ...
چه می گفتم در برابر زمزمه های عاشقانه شهرام بغضی ناخواسته در گلویم نشسته راه حرف را برایم بسته.
سرم روی پایش گذاشتم و چشمانم را بستم....
https://eitaa.com/joinchat/3082616875Cd55732af47🍃🌹
عاشقانه واقعی شهرام و محیا 👆👆
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
نگاهی به من انداخت و تکه موی بلندی که روی پیشانی ام افتاده بود را با دست به عقب فرستاد و با دست هاش
داستان عشقی واقعی....
عشق که زمان و مکان و سن و سال نمیشناسد. عشق می آید ناگه و وقتی به خودت می آیی؛که دلت را به کسی که جانت به جانش بسته باخته ای ...
عشقی بین پسر و دختری از دو دنیای متفاوت دختری مذهبی و پسری غیر مذهبی
اگه تا حالا رمان میخوندین و فضاهای عاشقانه خیالی رو دوست داشتید حالا یه داستان واقعی بخونید ....
یه داستان فول عاشقانه 😍😍
https://eitaa.com/joinchat/3082616875Cd55732af47
عاشقانه واقعی شهرام و محیا👆🏻🌺🍃
Hasan.Ataei.Hasan.Mahshare.Khode.Heydare(128).mp3
3.81M
حسنمحشرہخودهحیدره💚
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
#سهدقیقهدرقیامت 🔥 (قسمت۱۸) ☘به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمیشود کاری کنی که من ب
#سهدقیقهدرقیامت 🔥
(قسمت۱۹)
🔷گفتند همه رفقای شما سالم هستند.
تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود؟
من آنها را در حالی که با شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم.
🌼چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدم.اما فکرم به شدت مشغول بود.
☘️ یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم .به محض اینکه وارد بازار شدیم پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد.
🍁 رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟
همسرم گفت: آره خودش بود.
این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود .
☄️برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد.گفتم این مگه نمرده؟ من خودم دیدمش که اوضاع و احوال خیلی خراب بود.
⚡️مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم میدانم.
خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟حالا علت مرگش چی بود؟
گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه!
خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود.
آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم.پس نکند آن چیزهایی هم که من دیدم توهم بوده!
❄️ دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد.از دوست دیگرم که اورا میشناخت سوال کردم ،گفت: بنده خدا تصادف کرده.
🍂من بیشتر توی فکر فرو رفتم، چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت.
اعمال،گناهان،حق الناس.. حسابی گرفتارش کرده بود.
به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند..
🌾 روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود. لابلای صحبتها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه وبدزدد،همان بالا برق خشکش می کند!
خیره شدم به صورت مهمان و گفتم فلانی را میگویی؟
گفت :بله خودش، پرسیدم مطمئنی؟
گفت آره، خودم اومدم بالای سرش اما خانوادهاش به مردم چیز دیگه ای گفتند.
💥 پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیدهام.
💫 نمی دانستم چطور ممکن است لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم.
ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی بحث زمان و مکان مطرح نبوده لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید.
✨بعد از این صحبت یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد.
🍃یکی دو هفته بعد از بهبودی من پدرم در اثر یک سانحه از دنیا رفت.
خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف خدا عموی خدابیامرزم افتادم که گفت این باغ برای من و پدرت است و او به زودی به ما ملحق می شود...
🔷در یکی از روزهای نقاهت سری به مسجد قدیمی محل زدم.
یکی از پیرمرد های قدیمی را دیدم .
☘️سلام و علیک کردیم و وارد مسجد شدیم.یکباره یاد آن پیرمردی افتادم که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید!
🔷 صحنه ناراحتی آن پیرمرد در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم:
باید پیگیری کنم ببینم این ماجرا چقدر صحت دارد؟ دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم.
به پیرمرد گفتم :فلانی رو یادتون هست همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟
🔅گفت: بله نور به قبرش ببارد .چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر می کرد. آدم درستی بود. مثل او کم پیدا می شود.
✅گفتم: بله اما خبر نداری این بنده خدا چیزی توی این شهر وقف کرده، مسجد حسینیه؟
❗️گفت نمیدانم ولی فلانی با او خیلی رفیق بود از او بپرس .
🔰بعد از نماز سراغ همان شخص گرفتیم پیرمرد گفت:خدا رحمتش کند دوست نداشت کسی با خبر شود اما چون از دنیا رفته به شما میگویم.
♻️ سپس به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت:
این حسینیه را میبینی همان حاج آقا که ذکر خیرش را کردی این حسینیه را ساخت و وقف کرد.
نمی دانی چقدر این حسینیه خیر و برکت دارد. الان هم داریم بنایی میکنیم و دیوار حسینیه را برمیداریم و وصلش می کنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر باشد.
♻️ بدون اینکه چیزی بگویم جواب سوالم را گرفتم..سری به حسینیه زدم و برگشتم و پس از اطمینان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسینیه را به بانی اصلی اش بخشیدم...
#ادامه_دارد...
التماسدعا💚
#یاد_مرگ
#سه_دقیقه_در_قیامت
『🌙 @Gordane118 ○°.』
« حَـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
#سهدقیقهدرقیامت 🔥 (قسمت۱۹) 🔷گفتند همه رفقای شما سالم هستند. تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چ
#سهدقیقهدرقیامت 🔥
(قسمت۲۰)
✅شب با همسرم صحبت می کردیم خیلی از مواردی که برای من پیش آمده باورکردنی نبود.
☘️گفتم: لحظه آخر هم بهم گفتند به خاطر دعای همسر و دختری که در راه داری شفاعت شدی.
🔅 به همسرم گفتم این هم یک نشانه است اگر این بچه دختر بود معلوم می شود که تمام این ماجراها صحیح بوده..
🍂 در پاییز همان سال دخترم به دنیا آمد
♻️تنها چیزی که پس از بازگشت من از آن وادی ترس شدیدی در من ایجاد می کرد و تا چند سال من را اذیت میکرد ترس از حضور در قبرستان بود.
💥من صداهای وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور و ترسناک بود.
🌴اما این مسئله در کنار مزار شهدا اتفاق نمی افتاد آنجا آرامش بود و روح معنویت که در وجود انسان ها پخش می شد.
🌼اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره این است که در کتاب اعمال و در لحظات آخر حضور در آن دنیا،میزان عمر خودم را که اضافه شده بود مشاهده کردم.
⚡️ به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده و من اکنون در وقتهای اضافه هستم.
🔰اما به من گفتند، ما زمانی که شما برای صله رحم و دیدار والدین و نزدیکانت میگذاری جز عمر شما محسوب نمی کنیم. همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت هستی این مقدار نیز جز عمر شما حساب نمیشود
🔆 یقین داشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است.
اما در روزگاری که خبری از شهادت نبود چطور این حرف را ثابت می کردم...
💠به همین خاطر چنین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی از همکاران مرا میدیدم یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم.
💥احساس عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم می خواستم بیشتر از قبل با آنها حرف بزنم... یک شهید را که به زودی به ملاقات خدا میرفت میدیدم.
❄️ اما چطور این اتفاق می افتد آیا جنگی در راه است؟؟
🌾 چهارماه بعد از عمل جراحی، مهرماه سال ۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند می توانند ثبت نام کنند.
💐 جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را میکردم همگی ثبتنام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم.
✨ مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم.
هیچ علاقهای به حضور در دنیا نداشتم
🍃 مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم.
🌱 کارهایی را انجام دادم وصیتنامه و هر کاری که فکر میکردم باید جبران کنم انجام دادم.
🍀 آماده رفتن شدم، به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت نمی شد...
#ادامه_دارد...
التماسدعا💚
#یاد_مرگ
#سه_دقیقه_در_قیامت
『🌙 @Gordane118 ○°.』
#حرف_قشنگ
_خدا خدا بنده!
+بنده به گوشم!!
_حواست باشه؛ دارم نگاهت می کنم:)
+مفهوم شد...
#بیسیم_از_طرف_خدا🙃🌹
#بخـونےضــررنمیـــکنےرفیـق☺️
#شـبانـــہ
#دل_نویـس
تـوی این دنیا
فکر نمیکـنم آدمی پیـدا بشه
که دلـش نشکـسته باشه..💔
حالا بِ وسـیله آدمای دیگه
بِ وسیله چیزی که خواسـته و نشـده
و ...😑
مهم لحـظات ـبعد اون دل شکسـتگیه ..
لحظاتی که ممـکنه هرکدوممون ب یه سمتـی بریم..
بعضیامون بِ سمت خدا میریم🙂
میشیــنیم و فقط صـداش میزنیم
ناله مـیزنیم...😫
گریه مـیکنیم...😭
اما خُب
بعضـیای دیگه میرن سمـت چیزای
غیرخـدایی😔
برای آرامشـشون از مسیر خارج میشـن..🤦♀
میگـف اونی که دلش شکسته
خدا خریـدتش🙃
میدونی یعنی چـی..؟!
یعنی خدا نمیخاسته بندش از دسـتش بره
یعنی خدا همـه رو فرستـادن برن
تا بنده بره پیـش خدا و از پروردگارش اجـابت بخاد..😍
یجورایی خدا دنبال بهونـست که بمـونی پیشش..تنـهاش نزاری..😎😔
نری دنـبال بنـدههاش و اون رو یادت بره...😞
ما بعضـی وقتا خدا رو نادیــده میگــیریم
و میریم دنبالِ بندش...😏
در حالـی که اگه خـدا بخاد اون بنده
دیگه وجـود نداره...😉
یکی مـیگف:
بندهخـدا اونی که دلِ تو رو شکسـته
پاش رو گذاشـته فقط رو تو
اما تـو چی..؟!
تو پاتو گذاشتـی رو خدات
تو دل خـداتُ شکستی!😔💔
شیخ حسین انصاریان تو دعـاعرفه میـگفت:بنده هی تقاضا میکنه خدا جوابشو نمیده وفقـط گوش میده
بنده هی میگه
عـصبانی میشه
خدا میـگه
اگه بهت حاجتـتو بدم دیگه نمیای پیـشم😔
دیگه صدای قشـنگتو نمیشنوم😞
دلم برای صـدات تنگ مـیشه...😣
رُفقا...
ینی انـقد غافلـیم از خدا
که باید دلـمون بشـکنه تا بریم پیــشش..☹️
اما خُب
شکسـتن دل تاوان داره
و فـرمودن که اگـه تمام دنیا رو هم بدی
اون دل شـکستگی جـبران نمیشه..
روز عاشـورا
امامحـسین بِ فرزنـدش زینالعابدین گفت:
پـــسرم...
مبادا بِ کسـی ستم کنی
که بِ غیر از خـدای جلال و عزیز
یاوری ندارد...
و حـرفِ آخر....
اگه دلت شکسـته برو بشین
پـیش خدا..سر سجادت..گریه کن...
با خدا حـرف بزن...
بگو خدایا فدای سرت
یه چـیزی مـیدونی که من نمیدونم
اما من منـتظر رحمتتم...🙂🙃
و اگه دل شکـستی بازم برو سر سـجاده
پـیش خدا...📿🕊
گریه کـن...😭
استغفار کن...🙏
و بعد برو دنبال کسی که دلش رو شکسـتی و ازش حلالـیت بخواه...
دلـش رو بِ دسـت بیار و جبران کن...
بچـهها...
دل شکسـتن حــقالناسِ
اگه نبخشـه چی...!!؟😞
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
و اینکه مواظـبِ دل امامزمان هم باشـیم
تا با گناهای کوچیـک و بزرگمون
دلشـ رو نشکنیم😔😉
و اشکش رو در نیـاریم...🥀
آخه امامزمان پدر ماست😊
بـچه وقتی مــیخواد بمیره
پدرش به گریه میفته...
ماهم باگـناه روحمون مــیمیره :|😞💔
مـواظبِ آقامـون باشیم:)
و مـن الله توفیـــقکم ...🦋✨
『🌙 @Gordane118 ○°.』
بازهمصبحدوشنبه...بهتوشاهبیحرماز
دورسلآم😔🥀🍂
#حسن_آقای_کریمان_دودنیآ
『🌙 @Gordane118 ○°.』