حـس ایـــن جـمــــلـھ چـــــھ زیـبـٰاست:
حــــــ💚ــــســـنۡ ࢪا عــــ♥️ــــشـــق اسـتッ
🦋
#حِیࢪآݩ_اݪحَسَݩ•⇣•ツ
#امامــ_حسݩےهــآ✨
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_نهم
با عجله رفتم سمتش ... خیلے بے حال شده بود ... 😥
یه نفر، عمامه علے رو بسته بود دور شڪمش ...
تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ...😰
عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود ...
چشم هاے بی رمقش رو باز ڪرد ... تا نگاهش بهم افتاد ...
دستم رو پس زد ... زبانش به سختے ڪار مے ڪرد ...
- برو بگو یکے دیگه بیاد ...
بے توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم ڪه بازش ڪنم ...
دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری ڪارم رو بڪنم یا نه؟ ...😠
مجروحی ڪه ڪمی با فاصله از علے روے زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بڪن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط ڪرده ... من زنشم ... 😡
دردش اینجاست ڪه نمے خواد من زخمش رو ببینم ...😕
محڪم دست علے رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره ڪردم ...
تازه فهمیدم چرا نمے خواست زخمش رو ببینم ...😨
علے رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش ڪردم ...😭
مجروح هایے با وضع بهتر از اون، شهید شدن ...😢
اما علے با اولین هلے ڪوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توے بیمارستان موندم ...
از نظر من، همه اونها براے یه پدر و مادر ...
یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علے بودن ... جبهه پر از علے بود ...
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_ام
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علے، بالاخره تونستم برگردم ...
دل توے دلم نبود ...😞
توی این مدت، تلفنے احوالش رو مے پرسیدم ...
اما تماس ها به سختے برقرار مے شد ... کیفیت صداے بد ... و کوتاه ...😕
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ...
علے حالش خیلے بهتر شده بود ...
اما خشم نگاه زینب رو نمے شد ڪنترل کرد ...
به شدت از نبود من ڪنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتے مے خواے بابا رو سوراخ سوراخ ڪنے و روش تمرین ڪنے، میاے ...😡
اما وقتے باید ازش مراقبت کنے نیستے ...😒
خودش شده بود پرستار علے ... نمے گذاشت حتے به علے نزدیڪ بشم ...
چند روز طول ڪشید تا باهام حرف بزنه ...
تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علے بود ...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روے علے آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردے؟ ...🤨
من نگهش داشتم... تنهایے بزرگش ڪردم ... 😠
ناله هاے بابا، باباش رو تحمل ڪردم ...
باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا مے ڪنه ...😡
و علے باز هم خندید ... 😄
اعتراض احمقانه اے بود ... 🤦♀
وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علے شده بودم ...😅☺️
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
♥️ #مددی_یا_علیاکبر ♥️
خدا هرچه پسر بر او بیارد
حسین اسم علی را میگذارد
الهی کور باشد چشم دشمن
حسین اسم علی را دوست دارد😍
@gordane118💚💫
12_5_Reza_Narimani(Milade_hazrate_AliAkbar)_(www.rasekhoon.net).mp3
2.72M
دلبرده از نوکر
شهزاده علی اکبر
@gordane118💚💫
می نشاند همه را بر سر یک خوان نعیم.
چه می آیدبه #حسن(علیهالسلام)لفظ کریم ابن کریم💚
#امامحسنےام
#نحنعُشاقُالحَسَــن
∞| ♡حَسَنیه🌱↷
『 @gordane118 』∞♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قال الحیدر ابوتراب ُ
『🌙 @Gordane118 ○°.』
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام علیکم✋🏼
.
اول اینکه عذر خواهی میکنیم بابت کم کاری این مدت ... ❤️
ان شاءالله اول آقا و بعدش شما مارو ببخشین🌸
.
ان شالله این دفعه دیگه میخوایم یه تکونی به کانال بدیم ...
و اگر لیاقتی بود؛پاکار وایستیم ...🤲🏼
.
برای همین نیازمندیم به کمک های فکری شما🌷
توی این قدم کوچیک برای زمینه سازی ظهور؛شما هم سهیم باشین ...
#یاعلی بگین و پیشنهاداتتون رو این زیر برامون بنویسید👇🏼
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16166152009094
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیامتی به پا شد توی دنیا
رحمت حق اومد از آسمونا م
ملائک گل میریزن زیر پای علی اکبر
یوسف لیلا :)♥️
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_یکم
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ...
علے هم تازه راه افتاده بود و دیگه مے تونست بدون ڪمڪ دیگران راه بره ...
اما نمے تونست بیڪار توے خونه بشینه ...
منم براے اینڪه مجبورش ڪنم استراحت ڪنه ...
نه مے گذاشتم دست به چیزے بزنه و نه جایے بره ...
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ...
قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ...
همه چیز تا این بخشش خوب بود ...😊
اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ...😢
هم ناغافلی سر و ڪله چند تا از رفقاے جبهه اش پیدا شد ...
پدرم ڪه دل چندان خوشے از علے و اون بچه ها نداشت ...😕
زینب و مریم هم ڪه دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ...
دیگه نمے دونستم باید حواسم به ڪی و ڪجا باشه ...😣
مراقب پدرم و دوست هاے علے باشم ... یا مراقب بچه ها ڪه مشڪلے پیش نیاد ...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو ڪنترل ڪنم ...
و زینب و مریم رو دعوا ڪردم .... و یڪی محکم زدم پشت دست مریم...😡
نازدونه هاے علی، بار اولشون بود دعوا مے شدن ...
قهر ڪردن و رفتن توے اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ...😥
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علے اومد ...
قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... ☺️
بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ...
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_دوم
علے به ندرت حرفے رو با حالت جدے مے زد ...
اما یه بار خیلے جدے ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نڪنم...
به شدت با دعوا ڪردن و زدن بچه مخالف بود ...
خودش هم همیشه ڪارش رو با صبر و زیرڪی پیش مے برد ...
تنها اشڪال این بود ڪه بچه ها هم این رو فهمیده بودن ...
اون هم جلوے مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...😢
علے با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمے نگاهے بهم انداخت ...
نیم خیز جلوے بچه ها نشست و با حالت جدے و ڪودڪانه اے گفت ...
- جدے؟ ... 😳واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...😊
بچه ها با ذوق، بالا و پایین مے پریدن ...
و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف مے ڪردن ...
و علے بدون توجه به مهمون ها ...
و حتي اینڪه ڪوچڪ ترین نگاهے به اونها بکنه ...
غرق داستان جنایے بچه ها شده بود ...
داستان شون ڪه تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با ڪدوم دستش مریم رو زد ...😉
و اونها هم مثل اینڪه فتح الفتوح ڪرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ...
-با دست چپ ...😌
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ...
خم شد جلوے همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحے زد ...
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت مے خوام ...☺️
و بدون مڪث، با همون خنده براے سلام و خوشامدگویے رفت سمت مهمون ها ...
هم من، هم مهمون ها خشڪ مون زده بود ...
بچه ها دویدن توے اتاق و تا آخر مهمونے بیرون نیومدن ...
منم دلم مے خواست آب بشم برم توے زمین ...😓
از همه دیدنے تر، قیافه پدرم بود ... 😅
چشم هاش داشت از حدقه بیرون مے زد ...😳
اون روز علے ...
با اون کارش همه رو با هم تنبیه ڪرد ...
این، اولین و آخرین بار وروجڪ ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
ادامه دارد...
به روایت همسر #سید_علی_حسینی🌷
『🌙 @Gordane118 ○°.』
هدایت شده از 「پـاتـوقـمـون🎙」
سلامـ🙂✋
باتوجہبہفرارسیدنعیدنوروزودیدوبازدیدهاێ
فامیلےاومدممطلبےرایادآوریکنم
همهماتویفامیلوبستگانکسایےروداریم
کهوضعیتمالےخوبےندارنو
گاهاخیلےآبرودارهستن...
نمیگمکمکمالےکنیم
فقطاومدمبگمکہدلنسوزونیم؛چہلباسمعمولےبپوشیمچہلباسفاخر،
اونمهمونےمیگذره
چہآجیلومیوهگرونبدیمچہندیم،
اونمهمونےمیگذره
خلاصہهمشمیگذه...
فقطماییمکہ
یادلسوزوندیم
یاازخودمونراضےهستیم...🌿♥️'
تامےتوانےدلےبدستآور
دلشکستنهنرنمےباشد(:
اینپیامرافورواردیاحتےکپےکنید
وتاحدێکہمےتونیدانتشاربدین
#شایدیہدلکمتربشکنه🙂
سالنومبارک🎊🎀
سلام.
حالا که تصمیم گرفتیم یه تکونی به کانال بدیم
و مطالب زیبا و جذاب براتون بزاریم
میخوایم یه کانال برای رمان ها بزنیم
و ان شا الله کانال جدید رو دنبال کنید که #رمان_بدون_تو_هرگز فقط داخل اون کانال قرار میگیره
🆔 @romanmazhabiii
لطفا هم این کانال (حسنیه) هم کانال رمان رو به دوستانتون معرفی کنید
خیلی ممنون
یاعلی
🤲🏼بـہ نـام خدا،بـا یـاد خدا،بـرای خـدا
❤️فـعـالـیـت امـروز بــــه نـیــابـــت از
💛شـہیـد #زینب_کمایی
『🌙 @Gordane118 ○°.』