eitaa logo
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
1.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
48 فایل
• . - رو بھ قبلھ مینشینمـ خستھ بٰا حالۍ عجـیب از تھ ‌دل مینویسمـ ... 「أنت فۍ قلبۍ」حَسَـن💚 . - خادم : @Seyedeh_118 - تبادل : @Shahe_biharam . - خوندھ میشین ꧇)' https://harfeto.timefriend.net/17566716857528 - ڪپۍآزاد #جانم‌حسن♡ . •
مشاهده در ایتا
دانلود
پشتت را میکنی تا بروی که بازوات را میگیرم... یک لحظه صدای جمعیت اطراف ما خاموش میشود تمام نگاه ها سمت ما می چرخد و توبهت زده برمیگردی و نگاهم میکنی نگاهت سراسر سوال است که _ چرا این کارو کردی!؟ابروم رفت! دوستانت نزدیک می ایند و کم کم پچ پچ بین طلاب راه می افتد. هنوز بازوات را محکم گرفته ام. نگاهت میلرزد...از اشک؟نمیدانم فقط یک لحظه سرت را پایین میندازی دیگرکار از کار گذشته. چیزی رادیده اندکه نباید! لبهایت و پشت بندش صدایت میلرزد _ چیزی نیست!...خانوممه. لبخندپیروزی روی لبهایم مینشیند. موفق شدم! همان پسر که بگمانم اسمش رضا بود جلو میپرد: _ چی داداش؟زن؟کی گرفتی ما بی خبریم؟ کلافه سعی میکنی عادی بنظر بیایــی: _ بعدن شیرینی شو میدم... یکی میپراند: _ اگه زنته چرا در میری؟ عصبی دنبال صدا میگردی و جواب میدهی: _ چون حوزه حرمت داره. نمیتونم بچسبم به خانومم! این را میگویــی،مچ دستم را محکم دردست میگیری و بدنبال خود میکشی. جمع را شکاف میدهی و تقریبا به حالت دو از حوزه دور میشوی و من هم بدنبالت... نگاه های سنگین را خیره به حالتمان احساس میکنم... به یک کوچه میرسیم،می ایستی ومرا هل میدهی داخل و سمتم می ایی . خشم از نگاهت میبارد. میترسم و چندقدم به عقب برمیدارم. _ خوب شد!... راحت شدی؟... ممنون ازدسته گلت... البته این نه!(به دسته گلم اشاره میکنی)اونیو میگم که اب دادی _ مگه چیکارکردم؟ _ هیچی!...دنبالم نیا. تاهوا تاریک نشده برو خونه! به تمسخرمیخندم! _ هه مگه مهمه برات تو تاریکی برم یا نه؟ جا میخوری... توقع این جواب را نداشتی _ نه مهم نیست... هیچ وقتم مهم نمیشه. هیچ وقت! و بسرعت میدوی و از کوچه خارج میشوی... دوستت دارم و تمام غرورم را خرج این دوست داشتن میکنم چون این احساس فرق دارد.. بندی است که هر چه بیشتر در آن گره میخورم آزادتر میشوم.‌ فقط نگرانم نکند دیر شود... هشتاد و پنج روز مانده... نویسنده:میم‌سادات‌هاشمی✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』