🍁 ما خریدی برای عقد نداشتیم؛
☘ برای حاجی یک انگشتر عقیق به قیمت صد و هشتاد تومان خریدیم ،
ایشان هم برای من یک انگشتر هزار تومانی خرید...
☘بعدها حاجی میگفت:
وقتی مادرت میگفت که لباس و چیزهای دیگر هم بخر ،
و تو میگفتی:
نه همینها بس است ، برگردیم ،
نمیدانی که در دلم از خوشحالی چه خبر بود؛
از اینکه میدیدم شما الحمدلله همانی هستید که میخواهم.
🌷#شهید_محمدابراهیم_همت
⚘شادی روح مطهر شهدا صلوات
⚘🌷⚘
#ماه_رمضان #امام_زمان
#حجاب
#کانال_گردان_شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
💔
بسیجی هر کجا بره جریان ساز میشه، حتی دوران سربازی، تو پادگان شاهنشاهی!
سرباز بود و مسئول آشپزخونه. ماه رمضون بود و او گفته بود هر كس بخواد روزه بگيره، سحری بهش ميرسونه ولی يه هفته نشده، خبر سحری دادنا به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود؛ اون هم سرضرب خودشو رسونده بود و دستور داده بود همه سربازها به خط بشن و بعد يكی یه ليوان آب به خوردشون داده بود كه سربازها رو چه به روزه گرفتن؟
ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخونه. با چند نفر ديگه كف آشپزخونه رو تميز شستن و با روغن موزاييكها رو برق انداختن و منتظر شدن. برای اولين بار خدا خدا ميكردن سرلشكر ناجی سر برسه.
ناجی تو درگاهِ آشپزخونه وایستاد، نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد؛ ولی اولين قدم رو كه گذاشت، تا ته آشپزخونه چنان كشيده شد كه كارش به بيمارستان كشيد.😂
پای سرلشكر شكسته بود و باید چند صباحی توی بيمارستان میموند.
تا آخر ماه رمضون بچهها با خيال راحت روزه گرفتن😌
#شهید_محمدابراهیم_همت
#ماه_رمضان
1.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ماجرای خداحافظی شهید همت با همسرش در آخرین دیدار
🔷️ همسر شهید همت درباره آخرین دیدار و خداحافظی با شهید همت می گوید: آن شب بریدن حاجی را دیدم. برخورد سرد او گویای همه چیز بود. به خودم لرزیدم، یک لحظه احساس کردم نکند آخرین شب دیدارمان باشد.
◇ حاجی گفته بود که صبح روز بعد ماشین جلوی منزل باشد. کمی زودتر بلند شد و خود را آماده کرد؛ اما ماشین نیامد.
◇ ساعت ۷ راننده بدون ماشین آمد و گفت: "ماشین دچار نقص فنی شده!" حاجی تا ساعت ۹ صبح در خانه ماند. دو ساعت تمام بی آنکه چیزی بگوید .
◇ قطرات پیوسته اشکی را که از گونه هایش جاری بود، دیدم. ماشین که از راه رسید حاجی آماده حرکت بود.
◇ وقت خداحافظی سرش را پایین انداخت و گفت: "خدا رو شکر ماشین دیر اومد و تونستم بیشتر پیش شما باشم! ... خب دیگه ما رفتیم. اگر ما رو ندیدی حلالمون کن."
◇ معنی حرفهای او را کاملا میدانستم. با اینحال گفتم: امکان نداره که شهید بشی.
◇ پرسید: "چطور مگه؟"
◇ گفتم: "باور نمیکنم خداوند در یک لحظه همه چیز بنده اش را از او بگیرد... "
◇◇ وقتی صدای حرکت ماشین به گوشم رسید، احساس از دست دادن او در قلبم قوت گرفت.
شهادت ۱۷ اسفند ۱۳۶۲
عملیات خیبر - جزیره مجنون
#شهید_محمدابراهیم_همت