.
#قتلگاه
قسمت چهارم ، گریز به
#روضه_امام_حسین_علیه_السلام
#استاد_حیدرزاده
من میخام یک سوال از خواهرانی که برادر دارند بکنم ، بگم کدوم خواهری طاقت داره ببینه قاتل روی سینه ی برادرش نشسته ؟ بمیرم برات زینب زینب ... تا نگاه کرد دید شمر روی سینه ی حسینش نشسته ، اول رویش را کرد جانب « عمرسعد ملعون » ، فرمود :
یا عُمَر اَیُقْتَلُ اَبوعَبْدِ الله
وَ اَنْتَ تَنْظُر ؟
نانجیب تو ایستادی ، دارن حسین منو سر می برند ؟ میگن آنقدر جانسوز ، بی بی این جمله رو فرمود ، که اشکِ نحس « عمرسعد ملعون » هم جاری شد !! اما اعتنا نکرد و روشو از حضرت برگردوند ...
دختر امیرالمومنین (علیه السلام ) رو به لشکریان ، فرمود :
وَیْحَکُمْ « وای بر شما »
اَما فیکُمْ مُسْلِمْ ؟
آیا یک نفر مسلمان بینِ شما نیست ؟
ارشاد مفید ص۱۱۱
بحارالانوار ج۴۵ ص۵۵
متقل الحسین ابومخنف ص۱۹۵
این حالت بود که بی بی مضطر شده بود ، یک جمله گفت با بدن برادر ، صدا زد حسینم :
یَومٌ عَلیٰ صَدرِ المصطفیٰ
یه روز دیدم ، رو سینه ی پیغمبر بودی ، حسین ، ... ( اینجارو به یاد شهدا ناله بزن ) ، امروز هم رو خاک گرم کربلایی حسین ... هر کجا نشستی ناله بزن : یا حسیییین
شمر دون لحظه ای
خنجر مکِش از جفا
پيش زینب مبر
رأس برادر از قفا ..
آخر هم ندید بی بی ، اگه می دید که « دق » میکرد ؟ ابی عبدالله تا متوجه شد زینب اومده بالا بلندی ، دیگه نای حرف زدن نداشت ، آخه خیلی نیزه خورده بود ، خیلی تیر خورده بود ، تشنه بود ، دیگه صداش جوهره نداشت ، با چشمش اشاره کرد : برگرد ...
خواهره ، پنجاه و چند سال با حسین بوده ، می فهمه ... با گردش چشم هم می فهمه حسینش چی میگه ... « برگرد »
چشم داداش ، میگی برگرد برمیگردم ، برگشت ...
این دختر همون زهرائیه که تو مسجد مدینه تا علی ، سلمان را فرستاد ، فرمود سلمان برو به فاطمه بگو نفرین نکنه ، تا سلمان به حضرت گفت ، بی بی جان نفرین نکن ، بی بی یه نگاه کرد ، فرمود : سلمان ؟؟
سلمان عرضه داشت ، من نمیگم ، آقا امیرالمومنین میگه
تا گفت علی میگه ، بی بی سرش رو پائین انداخت ، چشم ، نفرین نمیکنم ...
زینب هم تا گردش چشم حسین رو دید ، برگشت ... چشم ، بلند شد برگشت ... اما سیدا ، عمه جان شما ، دو قدم میرفت ، بر میگشت ، هی نگاه به قتلگاه میکرد ، نزدیک خیمه که رسید ، دید زمین داره میلرزه ، هوا تیره و تار شد ، ناله داری بگم یا نه ؟ دوید تو خیمه ی زین العابدین ، آرام گریه نکن ، ناله بزن ، پسر برادرم چی شده ، زمین داره میلرزه ؟ فرمود عمه جان پرده رو بالا بزن ، تا پرده رو بالا زد ، دید سر بریده ی بابا ... ، حسییین ...
#بیت_پایانی
سری به نیزه بلند است
در برابر زینب ؟
خدا کند که نباشد ،
سرِ برادر زینب ...
حوائجتو بخواه ، مریضی داری ، حاجتی داری ؟ گرفتاری ؟
امام جواد کسی رو دست خالی رد نمیکنه ، خود امام رضا به ایشون نامه نوشت ...
نوشت باباجان ، شنیدم بعضی از همراهانتون ، شما را از دری می برند و میارن ، که فقرا کمتر هستند ... بابا ، از دری رفت و آمد کن که فقرا بیشترن ... به فقرا کمک کن ..
امشب بگو آقا فقیرم ، بگو یا امام جواد دستم خالیه ، یا امام جواد چیزی ندارم ، آقا گنهکارم ، بهم نگاه کن ...
.