.
#روضه_متنی
⇦نجوای شهید دفاع مقدس با امام حسین (علیه السلام) ویژۀ ایامِ محرم _ حاج میثم مطیعی↯
┄┅═══••↭••═══┅┄
*یکی از رزمنده هانقل میکنه ؛ تنگۀ چذابه ، یکی از بسیجی ها روی بلندی ایستاده بود مشغول جهادبود همون موقع یه خمپاره کنارش منفجر شد ، شکمش پاره شد ، بشدت مجروح شد ، میگه : همه امعاء و احشای رزمنده بیرون ریخت... میگه ؛ ما که نزدیکترین افراد بهش بودیم سریع رفتیم بالاسرش تا بهش کمک کنیم ،وقتی منو دید گفت: یه کاری بگم برام میکنی ؟!
منم به خیال اینکه الآن از ما میخواد برسونیمش بیمارستان ... قبل اینکه خواستشو بگه گفتم: من وظیفه مِ همین الآن میرسونمت بیمارستان ، گفت: نه کار من از بیمارستان گذشته... گفتم ؛ پس چی میخای ؟! گفت کربلا کدوم طرفه ؟
کربلا رو به من نشون بده ...
میگه : بهش نشون دادم با همون وضع مجروحش که خون زیادی هم ازش میرفت ، صورتشو گذاشت روخاک ... گفت : "السلام علیک یاحسین بی علی... "آقا سلام.... *
یاحسین ، یاحسین گفتنُ مردن خوش است
جان خود را به دست او سپردن خوش است
یاحسین ... شهیدِ کرب وبلا ...
وقت مردن بیا تودرکنارم حسین
رویِ ماه تو را دیدن ومردن خوش است
لب شط فرات بیاد سقّایِ عشق
تشنه لب بودنُ از آن نخوردن خوش است
یاحسین ... شهیدِ کرب وبلا ...
قبرشش گوشه را بغل گرفتن خوش است ۲
راز دل با گل فاطمه گفتن خوش است ۲
*خلاصه میگه: این رزمنده به آقا سلام داد...من دیدم یه چیزی رو هی زمزمه میکنه؛ فکر کردم میخواد به من چیزی بگه، گوشمو نزدیک کردم ، دیدم آروم زیرلب صدا میزنه : آقا از من راضی باش ... آقا ازمن راضی باش ... میگه: اون رزمنده شهید شد ...*
شادم به مرگ خود که هلاک تو می شوم
با زندگی خوشم که بمیرم برای تو ...
____________
#حاج_میثم_مطیعی
#دفاع_مقدس
#کرامات #شهدا
#روضه_اصحاب_علیهم_السلام
.
جایگاه شهید و شهادت از نگاه قرآن.mp3
1.61M
👆جایگاه شهید و شهادت از نگاه قرآن
#سخنرانی_کوتاه
#شهدا
با شوق وقتی بسته بودی ساک خود را،
دیروز، امروزِ خودم را دیده بودم
فردای بی تو در دلم احساس میشد،
این روزهای سخت را فهمیده بودم
دل کندی از این زندگی تا دل ببندی،
تنها به پیمانی که بستی با خدایت
تو در نبردِ جبهه ی حق ایستادی،
من با عذاب دوری ات جنگیده بودم
بی تاب رفتی در میان آتش و خون،
من هم شبیهت سوختم از بیقراری
هر روز حالت را مدام از آسمان و،
از دشتِ سرخِ لاله ها پرسیده بودم
دیشب هوایت آن چنان دیوانه ام کرد،
هی در اتاقت راه رفتم هی نشستم
عکس و لباس انگشتر و سجاده حتی،
جای قدمهای تو را بوسیده بودم
انگار دربِ خانه وا شد آمدیّ و،
آغوش گرمت را برایم باز کردی
وقتی که از توی کمد پیراهنت را،
از شدت دلتنگی ام پوشیده بودم
ای مایه ی دلگرمی ام رفتیّ و حالا، سرمای سخت استخوان سوزی است در من
هرگز نمیدیدم غروب عمر خود را،
روزی که در دنیای تو تابیده بودم
وقتی به خوابم آمدی آرامشی را،
در قلبِ پرآشوب خود احساس کردم
ای کاش چشمانم به دنیا وا نمیشد،
ای کاش دیشب تا ابد خوابیده بودم...
#معصومه_بخشنده✍
#دفاع_مقدس
.