💠داستان
[عفو غلط]
زنی از اشراف قبیله بنی محزوم، مرتکب سرقت شده بود و قرار شد حدّ سرقت بر او جاری شود. سران قبیله مزبور، از بیم آنکه اجرای حدّ، موجب سرافکندگی آنان در بین سایر مردم شده، این ننگ برای ایشان باقی بماند، اُسامة بن زید، را فرستادند، تا از پیامبر (ص) خواستار عفو او شود. آن حضرت پس از اطلاع از مضمون پیام با خشم زیاد فرمود: «ای اُسامة، تو را نبینم که درباره تعطیل حدّی از حدود خداوند شفاعت کنی! » آنگاه در جمع مهاجر و انصار حضور یافته، چنین فرمود:
علت هلاکت اقوام گذشته این بود که هر گاه شخص صاحب نفوذی از آنان دزدی میکرده، حدّ خداوند را بر او اجرا نمیکردند، ولی اگر فرد ضعیفی دست به این کار میزد، حکم قانون را بر او عملی میساختند، به خدا سوگند! حتّی اگر دخترم فاطمه دزدی کند، دستش را قطع خواهم کرد!(۱۸)
💠داستان
[مراتب عفو]
وقتی حضرت یعقوب(ع) به مصر آمد و به حضرت یوسف(ع) رسید، موقع شب از یوسف پرسید آن روزی که برادرانت تو را از من جدا کردند و به صحرا بردند با تو چه کردند؟ یوسف همه بدیها را نادیده گرفت و گفت باعث شدند عزیز مصر شوم»
چنانچه قبلا خطاب به برادران خطاکار چنین فرموده بود:
«قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ۖ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»«امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست! خداوند شما را میبخشد؛ و او مهربانترین مهربانان است!(۱۹)
💠داستان
[عفو در اوج قدرت]
روزی مالک اشتر در حالیکه لباسهای فاخر به تن کرده بود از میان بازار گذشت. یک نفر بازاری که مالک را نمیشناخت به او جسارت کرد امّا مالک متعرض او نشد و از آنجا گذشت. پس از آن مرد بیادب مالک را شناخت و از کرده خود به ترس و وحشت افتاد و گفت: مادرم به عزایم بنشیند که من مالک را نشناختم.آنگاه به دنبال او رفت تا عذرخواهی کند، و وی را در مسجد یافت که نماز میگزارد. پس از نماز نزدیک
مالک رفت و از او عذرخواهی نمود.
مالک گفت: واللَّه! من به داخل مسجد نیامدم مگر آن که برایت طلب مغفرت کنم.(۲۰)
💠داستان
[مراتب عفو]
مردی مسافر از شام به مدینه آمده بود. روزی امام حسن (ع) را سوار بر مرکب دید و بر اثر کینه ای که از او در دل داشت آن چه توانست از آن حضرت بدگویی کرد. امام (ع) نزد او آمد و به وی سلام کرد و در حالی که لبخند بر چهره داشت، به او فرمود: ای پیر مرد! به گمانم غریب هستی و گویا امری بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنی از تو خشنود می شویم و اگر چیزی بخواهی به تو می دهیم و اگر راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی می کنیم و اگر گرسنه ای تو را سیر می کنیم و اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم و اگر حاجت داری آن را ادا می نماییم. هنگامی که آن پیرمرد در برابر گستاخی اش آن همه گذشت و بزرگواری را از امام (ع) دید شرمنده شد و تحت تأثیر قرار گرفت، به طوری که گریه کرد و گفت: گواهی می دهم که تو خلیفه خدا در زمین هستی و خداوند آگاه تر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد. تو و پدرت نزد من مبغوض ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب ترین افراد نزد من، تو می باشی
#عفو #حکایات
ــــــــــــــــــــــــــــ
.