eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من میخوام برم مشهد؛ خانواده میگن بریم شمال... 🎙استاد_شجاعی الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
1_6689179728.mp3
5.46M
نه ؛ من از چشم تو نمی افتم تا حسین وکربلایی هست....💔 🎙حجت‌الاسلام میرزامحمدی الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🌺 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌷 🌹 هدیه به پیشگاه مقدس و نورانی مادر پهلو شکستهٔ شهیدان گمنام ، حضرت فاطمه الزهراء (س) ، ارباب بی کفن حضرت سیدالشهداء (ع) و جمیع شهدا بالاخص شهدای جنایات اخیر رژیم صهیونیستی و ان شاء الله نابودی هر چه سریع تر استکبار جهانی و منابع شرارت و شیطنت در جهان صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بهترین راه برای حاجت روایی ؛ که بی برو برگرد نتیجه میده... الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
4_5945291574496723226.mp3
12.99M
🎧 زیارت عاشورا حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) با نوای حاج میثم مطیعی 🌹بخوانیم به نیت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) التماس دعا 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍خوابم نمیبرد حاج قاسم عزیز! فتنهُ تازه ای سر برآورده و میرود که آتشی بیفروزد. همان زمان که تو را موی دماغ امریکا خواندند، فهمیدم که آمده‌اند تا کفش آمریکایی ها را جفت کنند اما فکر نمیکردم که تا ادعای برادری با ترامپ پیش بروند! بار دیگر با جهل ابوموسی اشعری و خباثت عمروعاص رو در روییم. اما اینبار نهج‌البلاغه بر سر نیزه است. دلم خون است حاج قاسم عزیز! بغضِ خفتهُ انتقامِ خونِ تو دارد خفه ام میکند! شهید ابراهیم رئیسی با عکس تو در سازمان ملل، برای ما عزت و افتخار و اقتدار خرید، اما این نادانان پا روی خون تو گذاشته و برای قاتلان تو و هزاران شهید دیگر آغوش برادری باز کرده اند! حاج قاسم عزیز! دستِ جدای تو، دستِ ردی بود برسینه امریکا تا روز قیامت! بریده باد دستِ هر کسی که به دوستی با قاتلان تو دراز شود! جنگ احزاب دیگری در راه است. توطئه فرزندان و بازماندگانِ قبیله بنی نضیر شروع شده و باید در نطفه خفه شود. فرمانده عزیزم حاج قاسم! بند پوتینهایم را محکمتر از همیشه میبندم و به پاره پارهای بدنت سوگند میخورم که تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونم، نخواهم گذاشت که کفتارهای سر در آخورِ اجنبی، روی خون پاک تو برقصند و مست از شرابِ جهل، زوزهُ برادری با شیطان بزرگ بکشند دلم برایت تنگ است حاج قاسم... دلم برایت تنگ است ابراهیم... 🥀🥀🥀🥀🥀 تعجیل درفرج صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🌷شهید مدافع حرم🌷 🤲 هدیه به روح شهید 🌷🌷 ودیگرشهدای راه اسلام وقرآن، امام شهدا، اموات واسیران خاک، وتعجیل در فرج آقا صلوات 🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت پدرشهید خانزاده؛ از پسرشهیدش و بیان گوشه ای از وصیت نامه عجیب وخالصانه‌ی این شهید بزرگوار...💔🌷 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روز آقا امیرالمومنین (ع) شیطان رو دید. دید شیطان شال و کلاه کرده؛ تیر و کمان و نیزه... آقا فرمود کجا داری میری؟ گفت آقا دارم میرم شکار!..... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت هفتاد ✍️دوباره سکوت بینمون برقرار شد، کنارم نشست و گفت: «ماهان ببین! واقعیت اینه که بعد از این مسافرت من برمی‌گردم.... وَ بهتره که... بهتره دوباره بینمون وابستگی ایجاد نشه!» اون بدون اجازه‌ی من نمی‌تونست بره! گفتم: «من اجازه نمی‌دم بری!! و همین آخرین جمله اون شب بود! صبح روز بعد، طبق برنامه ریزی بابا همگی حرکت کردیم سمت تالش. نمی‌دونم چرا انقدر راه دوری رو انتخاب کرده بود ولی خوب به هر حال برای من مهم کنار پوپک بودن بود و بس به خصوص که حالا یکم نرم تر هم شده بود. برای ناهار رسیدیم پارک ساحلی و بابا که انگار از قبل فکر همه چی رو کرده بود، به من و مهران گفت بساط جوجه رو، به راه کنیم ولی من تمام حواسم پی، پوپکی بود که کنار دریا وایساده بود و زل زده بود به موج ها! کاش به جای کلنجار رفتن با ذغال یکم می‌رفتیم تو آب. راستی شنا بلده؟ مهران که انگار متوجه بی حواسی من شده بود گفت: «برو پیشش تنها نباشه!» نگاه از پوپک گرفتم و با خنده‌ی احمقانه ای گفتم: «نه! حالا بعد از ناهار می‌رم!» خندید و گفت: «کدوم ناهار؟ اینطور که تو بی حواسی، همه چی خراب میشه، پاشو برو برای شام جبران می‌کنی!» همیشه از بچگی مثل یه حامی بود برامون و خوب حالتامونو می‌شناخت! ازش تشکر کردم و از سراشیبی بین جایی که نشسته بودیم و ساحل با سرعت رفتم پایین که به پوپک برسم، پالتوشو که پیش مامان بود و برداشته بودم، انداختم رو دوشش و گفتم: «پولکی من چطوره؟» همونطور که دست به سینه وایساده بود، یقه های پالتوشو بهَم نزدیک کرد و آروم گفت: «خوبم!» «با اجازه» ای گفتم و دستمو حلقه کردم دور کمرش که گفت: «مگه قرار نبود ناهارو درست کنی؟» سرمو چسبوندم به سرش و گفتم: «مهران دید ماهی بدون پولک بی‌قراره، گفت بیام پیشت، به جاش شام با من!» «اوهوم»ی گفت و دوتایی زل زدیم به دریا! گفتم: «بریم تو آب؟» حس کردم خودشو جمع کرد و بعد گفت: «نه! می‌ترسم!» گفتم: «حتی وقتی با منی؟»، فقط سرشو به معنی «آره» تکون داد و منم دیگه اصراری نکردم‌،با صدای قدم هایی از پشت سر، برگشتم عقب و بابا رو دیدم که بهمون رسید، دست منو از دور کمر پوپک باز کرد و گفت: «برو ناهارتو درست کن، با این اداهای عاشقانه نمی‌تونی از زیر کار در بری. منم یکم با دخترم قدم می‌زنیم. مگه نه؟» «مگه نه» رو از پوپک پرسید و اونم که معلوم بود جوابش چیه، با سر تایید کرد و من، دست از پا درازتر رفتم پیش مهران که از همون فاصله‌ی دور هم خنده‌ی مسخره اش معلوم بود! وقتی بهش رسیدم گفت: «فکر کردی زرنگی؟ با خرج یکی دیگه بیای ماه عسل بازی کنی؟ نخیر! اینجا فقط باید کار کنی!» به حرفش خندیدم و دوباره مشغول شدم. بعد از ناهار انگار برگ برنده ‌ی من از راه رسید. آقایی که اسب اجاره می‌داد! زدم به شونه‌ی پوپک که داشت از فاصله‌ی دور دریا رو نگاه می‌کرد و گفتم: «اسب سوار می‌شی؟» نگاهی به اسب انداخت و قبل از اینکه جوابی بده هلش دادم سمت همون اسبه! یه دور با اسبه زد و لبخند قشنگش کم کم ظاهر شد. چندتا عکس ازش انداختم و یکی هم دوتایی گرفتم، من پیاده بودم و اون سوار. درست مثل وضعیت فعلی زندگیمون! قرار شد برای شام بریم ماهی بخریم و دوباره برگردیم همونجا چون بابا برای شب، کلبه های چوبی همونجا رو در نظر داشت! هرچی مامان و خاله گفتن همین جوجه ها رو می‌خوریم بابا قبول نکرد و گفت برنامه ریزیش بهم می‌خوره و می‌خواد به پوپک ماهی کبابی بده. با این حرفش صدای فرشته درومد که چرا بابا بین عروساش فرق می‌ذاره و مسخره بازی های مهران هم شروع شد. همه می‌دونستیم دارن شوخی می‌کنن چون قلب مهربونشون رو خوب می‌شناختیم اما خوب اون بحث یکم از ماهی خریدن دورمون کرد که بعد از تموم شدنش بابا دوباره بحثش رو پیش کشید و بلاخره پذیرفته شد. ما شدیم مسئول خرید. به ماهی فروشی که رسیدیم چهره‌ی پوپک رفت تو هم و با تعجب پرسیدم: «دوست نداری؟» با سر گفت «نه» که لبخندی زدم و گفتم: «ببخشید که نمی تونم کمکی بکنم، بابا از دو غذایی تو اینجور جاها خوشش نمیاد! بعدشم که دیدی چه ذوقی داشت به دخترش ماهی کبابی بده! حالا نهایت جوجه های ناهارو بخور» شونه ای بالا انداخت و گفت: «اگه بابات ذوق داره، همون ماهی رو می‌خورم!» ابرومو دادم بالا و گفتم: «واقعا؟ حرف پدرو گوش می‌دی؟» روشو برگردوند و با صدای آرومی گفت: «خوشبحالت که همه‌ی این سال ها، این بابا رو داشتی!» گفتم: «توام از این به بعد داریش بعلاوه ی پسرشو، اگه قابل بدونی» باز هم سکوت کرد و کی می‌دونست این سکوتاش چقدر برام عذاب آورده! برای اینکه سکوتو بشکنم گفتم: «راستی چی می‌گفتین؟» دماغشو بالا کشید و‌ با صدای لرزونی گفت: «حرفای پدر دختری» بعد از شامی که به خاطر ادویه هایی که همراه ماهی ها خریدیم، از همیشه خوشمزه تر شد و حسابی تو اون هوا و بوی دریا چسبید، وارد کلبه های چوبی که بابا گرفته بود شدیم. ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
📚 تقدیر قسمت هفتاد و یک ✍️ کنارش نشستم و با اینکه خیلی سختم بود دم گوشش گفتم«خیلی دوست دارم» بعدش گفتم: «با شام اُکی بودی؟» سرشو به معنی «آره» تکون داد و گفت: «واقعا خوشمزه شده بود. گلناز هیچوقت ماهیاش خوشمزه نبودن!» صبح با صدای در زدن بابا بیدار شدیم و همگی رفتیم تو کلبه‌ی اونا که املت دستپخت بابا رو بخوریم. پوپک تا وارد شدیم، رفت و پیش بابا نشست و وقتی داشتم با عشق این رابطه‌ی خوبشون رو نگاه می‌کردم، یهو با صدای بابا که گفت: «انقدر حسود نباش، دختر منم هست» به خودم اومدم و خجالتم رو پشت لبخندم قایم کردم. عصر وقتی بقیه هم کم کم رسیدن، تازه انگار برنامه های تفریحی بابا شروع شده بود و فهمیدم که چرا تالش رو انتخاب کرده! هرچند به نظرم هرجای شمال که می‌رفتیم همینقدر قشنگ بود. بعضیاش رو قبلا هم رفته بودم ولی این بار با وجود پوپک، انگار تازه داشتم کشفشون می‌کردم. بالاخره موقه برگشت به خونه شد و تو راه برگشت، پوپک از خدا خواسته رفت عقب و پیش خاله سیمین و مامان نشست و بابا کنار من‌. انگار این حدودا ده روز نتونسته بود نظرش رو راجع به برگشتن عوض کنه و هنوز فاصله اش رو با من حفظ می‌کرد که به قول خودش وابستگی دوباره بینمون پیش نیاد ولی خوب منم یه فکر هایی داشتم. تصمیم داشتم به بهونه‌ی دوباره زنده کردن شرکت، پیش خودم نگهش دارم. خلاصه رسیدیم و پوپک هم با خاله پیاده شد و گفت دو شب اخر هفته رو قراره خانومانه کنار هم باشن با دخترای خاله سیمین و... درسته که خاله گفت وقتی بابااینا رو رسوندم، منم برگردم پیششون و کنار عروسم باشم. ولی با توجه به اینکه این کار پوپک یعنی دوست داشت تنها و دور از من باشه، برای نشون دادن حسن نیتم و یجورایی قدردانی ازش بابت این چند روز، تصمیم گرفتم این فرصت دوری رو بهش بدم که از خاله تشکر کردم و گفتم خانُمانه راحت باشن. تا خونه‌ی بابا اینا هرسه مون ساکت بودیم و بعدش که مامان رفت تو، بابت هزینه ها از بابا تشکر کردم و گفتم سهم ما رو هم بگه که زد رو شونه ام و «خجالت بکش»ی با لبخند گفت و بعد از تعارف برای اینکه برم خونه شون و من گفتم خونه خودمون راحت ترم، خداحافظی کردیم و دوباره تنها برگشتم خونه! دختره‌ی لجباز! چمدونم رو باز کردم و روز اول، خودمو با تمیز کردن خونه و شستن و مرتب کردن لباسام شب کردم ولی امان از شب که دیگه بدون پوپک صبح نمی‌شد. درسته که بهَم پیام می‌دادیم، ولی هیچی جای خالیش رو پر نمی‌کرد و انقدر فکر و خیال کرده بودم که حس می‌کردم مغزم می‌خواد منفجر بشه! موندن پوپک تو خونه‌ی خاله دو روز طول کشید و در نهایت نتونستم آروم بمونم و چون درست نمی‌دیدم بهش زنگ بزنم، تو یه پیام بلند بالا قبل از شب بخیر که آخرین حرف هر شبمون بود، کلی دعواش کردم که اینجوری منو با دوری کردنش اذیت می‌کنه که خوب بی جواب موند و باعث شد ساعت ده صبح فرداش که طبق پیش بینیم دخترای خاله رفته بودن سرکار و پوپک هم بیدار شده بود بهش زنگ بزنم ولی خاموش بود. نمی دونم چرا نگران شدم و شماره‌ی خونه‌ی خاله رو گرفتم و بعد از احوالپرسی، بدون اینکه من سراغی از پوپک بگیرم، خودش جوری که انگار میخواست مطمئن شه من می‌دونم یا نه، توضیح داد که پوپک با دوستش قرار داشته و‌ گفته بعدشم میاد خونه و منم که همچنان مشغول فیلم بازی کردن بودم یجوری وانمود کردم که می‌دونم و فقط می‌خواستم حال خود خاله رو بپرسم و بابت این چند روزی که پوپک مزاحمشون شده تشکر و عذرخواهی کنم و اینم اضافه کردم که به دلیل علاقه‌ی زیاد پوپک به خاله، دلم نیومده زودتر برم دنبالش و با موندنش اونجا مخالفت کنم. خاله هم در جواب گفت این احساس دوطرفه است و پوپک رو از صمیم قلب و مثل دخترای خودش دوست داره و تعارف های اینجوری که خیلی هاش رو چون نگران پوپکی بودم که بی خبر از من رفته بود پیش دوستی که نمی‌دونستم کیه، متوجه نمی شدم!! ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
🕊توسّل به حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه(يا صاحب الزّمان) 💠روايت شده که : هر كه را شدّت و مصیبتی برسد ودرماند هفتاد مرتبه بگويد : «يا اَللَّهُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا فاطِمَةُ يا صاحِبَ الزَّمانِ، أَدْرِكْني وَلاتُهْلِكْني. 📚منابع : منهاج العارفين :ص ۴۸۳. صحیفه مهدیه : بخش ۷ . توسل ۶ 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آماده سازی حرم مطهر امام علی علیه السلام به مناسبت فرا رسیدن .ص- نجف اشرف ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🕊نسخه ای بسیار زیبا ، از حاج آقا نخودکی... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷✨اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم ✨🌷 🌹امشب سخن ازجان جهان بایدگفت 🌹توصیف رسول انس و جان باید گفت 🌹در شـــــب ولادت دو قــطب عالم 🌹تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت 🎙یسنا_بلندگرای حافظ_۱۱_جز 💚 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تلاوت قسمتی از آیه ۲۹ سوره فتح( محَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم‏‍)🌹 🎙قاری :محمد یاسین روزبهانی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 پیامبر اکرم(ص) می فرمایند : خوشا به حال کسی که باطنش صالح و ظاهرش نیکو باشد و شرّ خود را از مردم بر کنار دارد ! طوبی لِمَن صَلُحَت سَریرَتُهُ، وحَسُنَت عَلانِیتُهُ، وعَزَلَ عَنِ النّاسِ شَرَّهُ. 📚 حکمت نامه پیامبر اعظم(ص) ، ج ۸ ص ۴۸۰ ✨🌸 فرا رسیدن میلاد با سعادت فخر عالم امکان ، خاتم الانبیاء حضرت محمد مصطفی(ص) و ششمین اختر تابناک ولایت، امام صادق(ع) را بر پیروان مکتب محمدی(ص) تبریک و تهنیت عرض می نماییم هدیه به پیشگاه مقدس و نورانی پیامبر مهربانی ها، حضرت محمد مصطفی(ص) و امام جعفر صادق(ع) صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم