نامه ای از طرف بابا مهدی
#یامهدی_ادرکنی
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجآقا ،کاشمیشدزمانرومتوقفکرد
کاشبازمرئیسجمهورمونبودید.
اونوقت نگرانآیندهکشورموننبودیم💔
#شهید_جمهور
#شهادت
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت هفتاد و چهار
✍️احتمالا باز رفته هتل، شایدم مسافرخونه یا سوییت اجاره ای های شخصی!
حالا چجوری پیداش کنم؟
دور باطل، چجوری باید پیداش کنم و چرا باید دنبالش باشم همینطور ادامه داشت و در نهایت، «چجوری پیداش کنم» برنده شد و حالا باید دنبال جوابش میگشتم.
لپ تابمو آوردم و بعد از حدودا سه ماه روشنش کردم. اول لیست هتل های تهرانو درآوردم و به چند تاشون زنگ زدم ولی با وجود کلی خواهش و توضیح اینکه همسرشم هم گفتن نمیتونن تلفنی جوابمو بدن و شاید منظورشون این بود که اگر حضوری برم و ثابت کنم همسرشم بتونن! چجوری اینهمه جا رو برم؟
یکی دو تا که نیستن! چرا هیچ دوستی نداشتم که تو چنین شرایطی کمکم کنه؟
همینطور که داشتم دوران مدرسه و دانشگاهم رو برای جواب دادن به این سوال، مرور میکردم به یه نتیجه ای رسیدم. اینکه تمام این مدت، خانواده ام، دوستام بودن ولی مساله اینجا بود که الان نمیتونستم ازشون کمک بگیرم. چی میگفتم؟ پوپک بیخبر گذاشته رفته؟ بعد باید دلیلشو بگم و همهی دروغام رو میشه و مجبور میشم همهی واقعیت رو بگم و اونوقت دیگه پیدا کردن پوپک چه فایده ای داره؟
از اینهمه فکر و خیال کلافه شده بودم و از طرفی هم واقعا نگران پوپک بودم! باید از بابا کمک میگرفتم، اون حتما درک میکنه که به خاطر مامان دروغ گفتم و حالا انگار واقعا یجورایی عاشق پوپکم. واقعا عاشقشم؟
با این فکر دوباره به بابا زنگ زدم و وقتی مطمئن شدم فقط خودش صدامو میشنوه، گفتم باید یه چیزی رو فقط به خودش بگم. خندید و پرسید: «یعنی زاپاستم پنچره؟» و بعد از اینکه به مامان که پشت سر هم میپرسید چی شده، از حواس پرتی جوون های امروزی گفت، آدرس رو ازم پرسید و گفت زود خودش رو میرسونه.
شرمنده اش بودم که مجبور شده بود به خاطر من به مامان دروغ بگه، ولی خوب تقصیر خود مامان هم بود دیگه که دوست داشت همیشه از همه چیز سر در بیاره! هرچند حرف بابا هم خیلی دروغ نبود چون پنچرِ پنچر بودم.
حدود نیم ساعت بعد، بابا رسید و بعد از اینکه بابت دروغش به مامان، ازش تشکر و عذرخواهی کردم و با خندهی تلخی توضیح دادم واقعا هم پنچرم، دوتا چایی ریختم و با سری پایین گفتم پوپک گم شده و بعد مجبور شدم، در برابر چشم های متعجبش، تقریبا همه چیز رو از اول تعریف کنم.
مثل همیشه با آرامش و بدون قضاوت یا عصبانیت به حرفام گوش داد و وقتی تموم شد گفت: «پس بعیده پیش باباش رفته باشه درسته؟»
سرمو به تایید حرفش تکون دادم که زیر لب «دختر بیچاره»ای گفت و بعد برای اولین بار تو زندگیم، سرزنش گرانه نگاهم کرد و گفت: «تلفنشم خاموشه؟»
بازم حرفشو تایید کردم که سرشو تکون داد و همینطور که بلند میشد گفت: «ولی کسی که عاشق باشه، این کارا رو نمیکنه، یادم نمیاد هیچوقت در بدترین شرایط هم به مادرتون توهین کرده باشم!
یعنی واقعا عاشق نبودم؟!
دوست نداشتم بره، اما انگار حسابی ازم ناامید شده بود که تا دم در رفت و گفت: «چون مادرت نباید بدونه، نمیتونم همراهت بیام. بیشتر هم نمیتونم بمونم. به بقیه هم بهتره نگی چون ممکنه به گوش مادرت برسه و بعدش دیگه همه چی سخت میشه!
خودت برو ادارهی پلیس و براشون توضیح بده چی شده، کمکت میکنن»
دوباره سرشو تکونی داد و بعد از نفس عمیق ناراحتی ادامه داد: «خدا به دادمون برسه!»
وقتی رفت، حس کردم از هر وقت دیگه ای تنها تر شدم و احساس ترس و خفگی بهم دست داد. واقعا اگر پیدا نمیشد من باید چیکار میکردم؟ اگر رفته بود یه شهر دیگه یا.... اصلا دوست نداشتم به چیزای بد فکر کنم و لحظه به لحظه عصبی تر میشدم. من بودم که اون حرفو بهش زدم؟
من بودم وقتی فهمیدم رفته گفتم به درک؟
از بعد از رفتن بابا تا وقتی همه جا تاریک شد، نشسته بودم رو زمین جلوی در و داشتم تو ذهنم دنبال پوپک میگشتم.
حتی چراغ ها رو هم روشن نکرده بودم.
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
📚 تقدیر
قسمت هفتاد و پنج
✍️نور اونا چه فایده ای داشت، وقتی زندگیم تاریک تر از هر تاریکی بود. صدای تق تق کفش هایی سکوت فضا رو شکست و وقتی داشتم میگفتم چقدر شبیه صدای کفشای پوپکه، با صدای چرخیدن کلید تو قفل، یه حسی بین خوشحالی و ترس و تعجب بهم دست داد و زل زدم به در که باز شد و تو نور چراغ راهرو که خونه رو روشن کرده بود، زل زدیم به هم ولی سریع نگاه ازم گرفت،
در رو بست و بدون حرف یا حتی سلامی، رفت تو اتاق و من موندم و بوی سیگاری که تو فضا پیچیده بود. سیگار کشیده؟!
به جای اینکه از اومدنش خوشحال باشم، بابت همهی نگرانی های این چند ساعت و نگاه سرزنش گر بابا و از همه مهمتر اینکه مجبور شده بودم واقعیت رو بهش بگم،
با عصباینت از جام بلند شدم، چراغا رو روشن کردم و رفتم سمت اتاق. در رو با حرص باز کردم و دم در حموم دیدمش و با لحن تندی پرسیدم: «کجا بودی؟»
نگاه تحقیر آمیزی به سر تا پام انداخت و بدون جواب رفت تو حموم و من عصبانی تر شدم ولی برای اینکه کار احمقانه ای نکنم،
از اتاق رفتم بیرون و به بابا زنگ زدم. وقتی با خنده جواب داد فهمیدم پیش مامانه و گفتم: «مرسی که اینهمه راه اومدی ها، اذیت شدی» اونم «خواهش میکنم»ی گفت و پرسید: «رفتی تعمیرگاه؟ چیشد؟»
منظورش ادارهی پلیس بود؟ از مدل سوال پرسیدنش خنده ام گرفت و گفتم: «نه دیگه لازم نشد، خودش رفع شد»
با تعجب گفت: «خودش رفع شد؟ چقدر بی فکری تو! باز وسط خیابون میذارتتا!»
با صدای مامان که میگفت «پنچری چه ربطی به تعمیرگاه داره» برای اینکه بابا مجبور نشه باز دروغ بگه، سلامی به مامان دادم و گفتم علاوه بر پنچری، خرابی هم داشته که «آهان»ی گفت و از مدل نگهداری ماشین و رسیدگی های بابا تعریف کرد و در نهایت حال پوپک رو پرسید که گفتم رفته دوش بگیره و اینبار بابا گفت: «وقتی اومد بگو بهم زنگ بزنه» و تا خواستم قبول کنم گفت: «نه اصلا شام بیاید اینجا». اینبار از دعوتش خوشحال شدم و قبول کردم. اینجوری حداقل اونجا میتونستم یکم با پوپک حرف بزنم و کنارش بشینم.
تلفن رو که قطع کردم برگشتم تو اتاق و دیدم حولهی پوپک پشت دره و یادش رفته ببره. به همین بهونه رو تخت نشستم و دوش که بسته شد، در زدم و گفتم: «حوله ات رو یادت رفته» و از لای در دادمش تو که بدون حرفی گرفتش و گفتم: «حاضر شو، بابا زنگ زد گفت شام بریم خونه شون!»
بازم جوابی نداد و منم که انتظار جوابشو نداشتم، رفتم سمت کمد که آماده شم.
رفت سمت آشپزخونه، منم پشت سرش وارد آشپزخونه شدم و کنارش وایسادم و آروم گفتم: «بابت حرف صبحم معذرت میخوام، وقتی فهمیدم بی خبر میخواستی بری خیلی بهم فشار اومد، نتونستم خودمو کنترل کنم!»
جوابی نداد و من با تردید و بدون فکر بیشتر، برای جلب توجهش، بازم عجولانه حرف زدم و گفتم: «رضایت خروج از کشورتو میدم ولی... میشه کنارم بمونی؟ میشه دوباره مثل قبل کنار هم خوشحال باشیم؟»
جوابش باز هم سکوت بود و از آشپزخونه رفت بیرون.
رفتیم خونه بابا اینا و...
من غم تنهایی رو تو چشمای پوپک می دیدم ولی با حرفی که مامان زد یه لحظه حواسم از همه چی پرت شد.
با خوشحالی به بابا گفت: «علی آقا رُقی به خودتم گفت پنجشنبه رو؟»
بابا با لبخند به مامان نگاه کرد و سرشو به معنی «آره» تکون داد و بعد مامان به من نگاه کرد و گفت: «قراره برای رضوانه خواستگار بیاد.
من و باباتم قراره بریم!»
هم شوکه شدم هم خوشحال و نتیجه اش شد لبخندی که رو لبم نشست و گفتم: «مبارکه!»
تو فکر بودم که:
بابا که اومد تو آشپزخونه و گفت: «فکر کنم پوپک خسته است برید بخوابید»، از فکر بیرون اومدم، لبخندی زدم و گفتم: «با اجازه تون ما دیگه بریم خونه!»
ولی بابا خیلی جدی تو چشمام نگاه کرد و بعد از اینکه با ابرو به مامان اشاره کرد، با صدای بلندی گفت: «نه! هوس کردم فردا صبحونه رو با دخترم بخورم، اونم چه صبحونه ای؟
کله پاچه! حتما خوشش میاد!»
صبح روز بعد، در حالی که به خاطر بیخوابی دیشب چشمام به زور باز میشد سر میز صبحونه نشستم و به لقمه گرفتنای بابا برای مامان و پوپک نگاه کردم و تو دلم آرزو کردم که کاش پوپک به خاطر همین مهربونی های بابا بمونه و منو ببخشه!
بعد از صبحونه وقتی داشتیم برمیگشتیم، گفتم: «میشه کمکم کنی دوباره شرکتو راه بندازیم؟»
جوابی نداد. جوری کنار من ساکت میشد که اگر کسی نمیشناختش فکر میکرد اصلا قدرت شنیدن و حرف زدن نداره! انگار نه انگار که همش با بابا میگفت و میخندید. ولی با تمام این قهر و سکوتاش، من دوست داشتم راضیش کنم به موندن و باید تمام تلاشم رو میکردم!
یک هفته پایانی آذر ماه امسال هم مثل پارسال برام پر از استرس گذشت، با یه تفاوت بزرگ. اینکه پارسال دوست داشتم رضوانه ای تو زندگیم نباشه و آرامش زندگی تنهاییم برگرده، ولی امسال داشتم تمام تلاشم رو میکردم که پوپک بمونه و کنارش آروم بگیرم و موفق نبودم.
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
به جز حسین راهی برای نجات نیست...
#امام_حسین
#کربلا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
شماره آخرتلفنتچنده؟
برایاونشهید۵تاصلواتبفرست
1 شهید حاج قاسم سلیمانی
2 شهیدمحسنحججی
3 شهید محمد حسین حدادیان
4 شهیدعباسدانشگر
5 شهیدابراهیمهادی
6 شهیداحمد محمد مشلب
7 شهیدانگمنام
8شهیدعلی لندی
9شهیدمحسن فخری زاده
0 شهیدمحمدرضا دهقان
کپیکنازثوابشجانمونی...😉
#ثواب_یهویی
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
وقتی ماشین میخری ، گوشی میخری
یه کاور و محافظ و چادر هم میگیری براشون !
ایرادی نداره تقصیر خودت نیست البته حقم داری !!!!
چون قیمتش خیلی بالاست داری ازش محافظت میکنی !
میترسی خش بیوفته و خوشگلیشو از دست بده !
ولی هیچوقت با خودت اینکارو نمیکنی ! :)
پوشش نداری !
کاور نداری !
به راحتی روت خط میوفته !
یعنی تو کمتر از آهن و گوشی هستی ؟ :)
#حجاب
#حرف_حساب
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌷 #سرباز_شهید_شیرمحمد_اسدی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۷/۰۱ - منطقه عملیاتی سومار
✍🏻 بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز:
✅ من به عنوان خدمتگزار در جبهههای نبرد،
اظهار می کنم که مبادا از اسلام دست برداشته و حامیان و شیفتگان مولایم حسین (ع) را حمایت نکنید.
✅ در درگاه ایزد منان وصیت می کنم که مگذارید دست خیانتکاران به این مرز و بوم دراز شود و پای آنان در حریم اسلام از گلیم شان، دراز تر گردد
🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
مواظب باشیم ما را جهنمی نکند❗️
#تلنگر
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان 💚
#هفته_دفاع_مقدس
#الهمعجللولیکالفرج 🤲
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
💌مفتخر به #حجاب
🌱رهبر انقلاب: خودنمائی و جلوهفروشی،
یک لحظه است و آثار سوء آن برای کشور،
برای جامعه، برای اخلاق، حتّی برای سیاست،
آثار مخرب و ماندگار است؛ در حالی که ملاحظه
عفاف، ملاحظهی حدود شرعی در رفتار و حرکات
بانوان، اگر چنانچه سختیای داشته باشد، سختی
کوتاهی است، اما آثارش، آثار عمیق و ماندگاری
است.
🌹خود خانمها خیلی باید مراقبت کنند مسئله
حجاب را، مسئلهی عفاف را؛ وظیفهی آنهاست،
افتخار آنهاست، شخصیت آنهاست.
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
🌷شهید مدافع حرم🌷
الهمعجللولیکالفرج 🤲
هدیه به روح شهید
🌷#محمدرضاسنجرانی🌷
ودیگرشهدای راه اسلام وقرآن،
امام شهدا، اموات واسیران خاک،
وتعجیل در فرج آقا #امام_زمان
صلوات 🌷
شهادت :۱۳۹۶/۰۷/۰۱💔
محل شهادت :دیرالزورسوریه💔
#هفته_دفاع_مقدس
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آقا محمدرضا اهل مشهد بود...🕌
دیروز هم کلی میهمان از هم استانیهای خودش که در حادثه انفجار #معدن_طبس ازبین مارفتن داشت...💔
🌷امروز #طبس وکل ایران عزادار تعدادزیادی از عزیزان وهموطنان ماست.
💠هدیه به روح شهیدمدافع حرم محمدرضاسنجرانی وعزیزان از دست رفته حادثه طبس فاتحه وصلواتی هدیه میکنیم....💔🖤
#امام_زمان💚
الهمعجللولیکالفرج 🤲
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
#آیت_الکرسی
《بسم الله الرحمن الرحیم》
اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ
من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ
فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
♡الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم♡
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅اثرات دعا برای فرج و سلامتی امام زمان در زندگی؟!
🎙️استاد بندانی نیشابوری
✨اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#امام_زمان
#مهدویت
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
کارگران معدن طبس، مصداق بارز این حدیث از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام هستن:
کسی که در پی به دست آوردن روزی حلال باشد، مانند مجاهد در راه خدا است
... بله؛ مجاهدت کردند و در این راه جان خودشون رو از دست دادند. گاهی به جای عبارت بابا نان داد، باید بگیم بابا جان داد...
تسلیت به خانوادههای این عزیزان 🖤
#هفته_دفاع_مقدس
#پست_ویژه
#طبس
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
می گفت :
مراقب امام زمان ِ
گوشه قلبتون باشید ،
نزارید یادش خاک بخوره !
هر شب یه خلوتی
با آقا داشته باشیم ؛
یه عرض ارادتی ،
یه درد و دلی (:
هیچ چیز ارزش ِ اینو نداره
که جای آقارو تو
قلبامون بگیره ،
که هر چی شیعه میکشه
از فراموشی ِ
وجود امام زمانشه !💔🚶🏻♀️
#تلنگر
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
🌱برادران و خواهران من ❗️❗️
امام زمان(عج) غریب است...
نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم.🙂
از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.🥹🦋
هر گناه ما مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن(عج)💔
💚 شهيد سجاد زبرجدی
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
تقدیم به مادران شهدای #دفاع_مقدس🌷
➖️قسم به لحظه ی آتش،به آن سری که نداری
تمام من شده آن جسم پرپری، که نداری
➖️دوباره مادر و یک بغض بوسه برلب و اشکی
بگو که خم نشود روی پیکری که نداری
➖️فدای قد بلند صنوبر تو بگردم
فدای قد بلند صنوبری که ...نداری
➖️پلاک آمدی ای مرد،اشتباه نکردم?
فقط پلاک و دعا...چیز دیگری که نداری
➖️کجا نوشته ای آن لحظه های آخری ات را
کجاست سوخته ی برگ دفتری که.. نداری
➖️چقدر عطر خدا می تراود از دل این خاک
شده ست معبد من،خاک سنگری که ... نداری
✍️سیدهاعظمحسینی
#هفته_دفاع_مقدس
#امام_زمان
الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت هفتاد و شش
✍️شب یلدا رسید و امسال به خاطر نبود عمو محرم، مامان علاوه بر خاله رقی و رضوانه، خاله سیمین و کل بچه هاش رو هم دعوت کرد و با وجود اونا، خونهی بابا اینا از هر وقت دیگه ای شلوغ تر بود و من تمام شلوغی ها رو به خاطر اینکه حداقل تو جمع باهام حرف بزنه، تحمل می کردم ولی خوب اونم یکی دوبار بیشتر پیش نیومد و با زرنگی، طوری ازم فرار میکرد که کسی متوجهش نشه و تازه اونموقع بود که فهمیدم، اگر قبل از اون دعواها و قهرش، تو مهمونی ها کنارم بود، نه فقط برای فیلم بازی کردن، که خواست خودش هم بوده و من چقدر احمق بودم که نفهمیدم و قدر اون مهربونی هاش رو ندونستم.
بعد از یک ماه👇
فنجون های شسته شده رو چیدم توی کابینت و نگاهی به خونه انداختم. تمیز بود و نیازی به جارو نداشت.
با نفس عمیقی چشممو دور خونه گردوندم! یه واحد نقلی که حتی از خونهی اولم هم کوچیک تر بود، ولی خوب عوضش پول بیشتری تو بانک گذاشتم و سود بیشتری هم میگرفتم.
بعضی وقتا فکر میکنم که چرا ممنوع الخروجی اش رو فسخ کردم، ولی مگه میشه کسی رو زوری نگه داشت!؟
دلش با من و پیش من نبود.
بعد از رفتن پوپک، یک ماه به امید برگشتش، به هر سختی تو اون خونه زندگی کردم اما وقتی خبری ازش نشد و فهمیدم که برگشتی تو کار نیست، قبل از اینکه قراردادمون تموم بشه، خونه رو عوض کردم و برای اینکه مجبور نباشم، دروغ های بیشتری به خانواده بگم، تمام داستان رو براشون تعریف کردم. مامان از همون موقع باهام قهره ولی خوب بابا بعضی وقتا بهم پیام میده!
هیچکس خودش رو بابت دروغ های من مقصر ندونست و باز هم همهی تقصیرها افتاد گردن منی که از نظرشون از بچگی عجیب بودم.
حالا تو سالگرد عقدمون، تنها تر از همیشه، پارسال رو تو ذهنم مرور میکنم!
کاش میشد امسالم رو هم کنار پوپک تحویل میکردم اما خوب یه آرزوی الکیه، چون با توجه به اینکه هر روز اینستاگرامش رو چک میکنم، میدونم که هنوز تو ترکیه است و قصدی هم برای اومدن به ایران نداره.
از بابا شنیدم که رضوانه با همون خواستگارش نامزد کرده و بعد از عید قراره عقد کنن. مثل اینکه از همون روزهای اول افتتاح کافه، مشتری ثابتش بوده و اینطور که بابا از زبون خاله رقی میگفت، اصلا بابت علاقه ای که به رضوانه پیدا کرده بوده مشتری ثابتش شده بوده، از صمیم قلبم آرزو کردم خوشبخت شن.
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷