آخرین باری که رفتم مشهد
نشسته بودم روبه روی گنبد خیره بهش
یهو یه دسته کبوتر اومدن از یه طرف بلند بشن برن بشینن روی گنبد
همشون بلند شدن و پرواز کردن
اما یکی شون بال و پرش شکسته بود
زخمی بود
هی بال بال زد اخرسرش افتاد زمین
همه دوستاش رفتن به گنبد رسیدن
اما اون افتاد بود هی بال می زد هی می افتاد
آخر سرش آقا دستشو گرفتنو رسوندن
با دیدنش یه ساعت گریه کردم
احساس میکردم اون خودمم
اون موقع ک بال بال میزد میخواستم برم برش دارم زار زار باهاش گریه کنم
احساس میکردم اون منم که آقا بهم نظر نکردن
به همه نظر کردن و من....
اما من یقین دارم بالاخره نظر میکنن
پ.ن:امشب منو خیلی دعا کنید خیلی
#خاطره
@gosheneshen
مشکلات بزرگ رو امشب با دست تو حل می کنم
چیزایی که حل نمیشن جز با معجزه
#دعام_کن
#خاطره
#باب_الحوائج
@gosheneshen
#زیارت_قبول
خوشا به حال خیالی که در #حرم مانده
و هرچه #خاطـره دارد از آن مکان دارد
به یاد چایــی شیریــن #کربلایــی ها
لبم حلاوت احلـــی من العســـل دارد
#گوشه_نشین
@gosheneshen
خوشا به حال خیالی که در #حرم مانده
و هرچه #خاطـره دارد از آن مکان دارد
به یاد چایــی شیریــن #کربلایــی ها
لبم حلاوت احلـــی من العســـل دارد
#گوشه_نشین
@gosheneshen
#زیارت_قبول
خوشا به حال خیالی که در #حرم مانده
و هرچه #خاطـره دارد از آن مکان دارد
به یاد چایــی شیریــن #کربلایــی ها
لبم حلاوت احلـــی من العســـل دارد
#گوشه_نشین
@gosheneshen
خوشا به حال خیالی که در #حرم مانده
و هرچه #خاطـره دارد از آن مکان دارد
به یاد چایــی شیریــن #کربلایــی ها
لبم حلاوت احلـــی من العســـل دارد
#گوشه_نشین
@gosheneshen