صدای ارتا به گوشم میرسه و دستم روی دستگیره در خشک میشه:
_بهش نگفتی به خاطر #انتقام نزدیکش شدی؟! نگفتی بعد هاپولی کردن دار و ندارش یه زن رو میفرستی خونه #بابای ورشکستش؟!
صدای #عصبی و کلافه امیر:
_نباید بفهمه ارتا.. من هنوز...
دست گل و موبایل روی زمین افتادن که در اتاق به شدت باز شد و امیر و ارتا نمایان شدن...
نگاه ناباورم رو به امیر #مبهوت دوختم قفسهی سینهم تیر میکشید... تا اینکه👇🏼👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/1373896859Cfb8f43e5ba
تیز عضو شو😨👆🏿