#سوتی_های_منو_آقامون .
تو ۱۷سالگی عروس شدم، با اینکه بچه روستا بودم خیلی از حیوون مخصوصا مار میترسیدم منو دادن به یک طلبه خیلی خجالتی و مظلوم. اولین بار مارو فرستادن طبقه بالا، از بس خجالت میکشیدم سریع رفتم خوابیدم یهو احساس کردم یک چیزی تکون خورد خونه تاریک بود مطمئن شدم ماره جیغ بنفشی زدم شروع کردم گریه وشوهرم از ترس دست وپاشو گم کرده بود نمی.دونست چرا جیغ میزنم با فریاد گفتم یک مار تو اتاقه. لامپ هام رو روشن کردم تا مار رو پیدا کنم.
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf