📖 داستان: مجلس خصوصی روز اول
پیشنهاد دهندهی یک دهه روضه برای هیات، در تکاپو بود برای روز اول روضه. چند نفری از چند روز قبل برنامه ریزی کردند و آن روز از صبح دوندگی؛ آنقدر که تا موعد شروع مجلس، هر کدام یکی دوباری سرگیجه گرفته و ضعف کرده بودند. آخر معلوم نبود با آن دعوت عمومی چند نفر خواهد آمد، ده نفر یا صد نفر و با بیشتر. نمیخواستند روضه آقا کم و کسر داشته باشد.
قرار بود از فردای عاشورا شروع شود و شد. منتظر ماندند تا مهمانها و عزاداران برسند؛ دو سه تایی مادر و دخترهایشان آمدند و دیگر هیچ.
ناراحتیِ برنامه ریز مجلس این بود که مداح که بیاید، چطور میخواهد برای همین چند نفر بخواند؟ آن همه نان و نذری عصرانه هم مانده بود.
زیارت عاشورا، سخنرانی و مداحی اجرا شد. با همان تعداد. سفره انداخته شد با همان تعداد. سر سفره گفتند نان سنگک است و بیات میشود. نان اندازه صد نفر بود. همانجا تقسم شد که ببرند تا حیف نشود.
و اما داستان به همین جا ختم نشد؛ تلاش کنندگان آن روز گفتند: بقیه هیچ، چرا آن همه آدم که قول داده بودند نیامدند؟ چرا این طور شد؟
جواب شنیدند: یادتان باشد آن روضه خوانِ معروف، روضه مقبولش همان بود که در کوچه تاریک و تنها، روی دوش مرد لات خوانده بود.
در جواب دوستان که گفتند:شرمنده که نیامدیم. هم جواب دادند: مشکلی نیست ما با خود آقا حساب می کنیم.
و این شد که آن شب خواب دیدند: شرکت کنندگان روضه روز اول، در حرم رضوی پای روضه نشسته اند و همان نانها را تبرکا دریافت می کنند.
#روضه_خانگی
#خریدار_روضه
#هیات_شهید_گمنام
⚫️ هیئت شهید گمنام🌹
https://eitaa.com/joinchat/4262265609C21a172a125