هدایت شده از کانال حامیان (استاد رائفی پور)
🔆 #پندانه
🔻نقل است:مرد ثروتمندی به پسرش وصیت کرد: پس از مرگم، میخواهم در قبر به پایم جوراب باشد...
🔸وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی سنگ شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم حاضر در قبرستان اظهار کرد، ولی عالم مانع شد و گفت: هیچ میّتی را بجز کفن با چیزی دیگری نمیپوشانند!
🔹ولی پسر میّت بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام برخی علمای شهر جمع شدند و روی این موضوع مشورت میکردند که...
🔹 ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که (وصیت نامه) پدرش است، آن را با صدای بلند خواند:
🔹 پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات، حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
🔸یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه بردن یک کفن بیشتر نخواهند داد....
🔹پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام و خودت به دست میاوری خوب استفاده کنی؛ یعنی در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادهگان را بگیری؛ زیرا یگانه چیزی که با خودت به قبر خواهی برد، همان اعمالت خودت است.
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@OstadRaefipoor1
هدایت شده از کانال حامیان (استاد رائفی پور)
🔆 #پندانه
🔻قبل از اینکه صحبت کنید،
🔸کلمات را از سه دروازه عبور دهید
1⃣ اولین دروازه، از خود بپرسید:
🔹آیا این حرفی که میخواهم بزنم حقیقت است؟
2⃣ دومین دروازه بپرسید:
🔸آیا لازم است الان مطرحش کنم؟
3⃣ سومین دروازه بپرسید:
🔹آیا حرفم نیش و کنایه ندارد که کسی را برنجاند؟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@OstadRaefipoor1
هدایت شده از کانال حامیان (استاد رائفی پور)
🔆 #پندانه
🔻در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه
سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد
و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
🔸معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم
فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم
🔹داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه
مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟
🔸یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت
یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که
باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و
گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من
که ساعت را دزدیده بودم از ترس و
خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم
را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم
بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا
پایان آن سال و سالهای بعد در اون
مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی
واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم
را بسته بودم
🔺 تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید.
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@OstadRaefipoor1