eitaa logo
📚حکایات شیرین بهلول 📚
2.5هزار دنبال‌کننده
574 عکس
418 ویدیو
6 فایل
📚حکایات شیرین بهلول و..📚 💚شامل پندها واندرزهای حکیمانه ست💙 #کپی نمودن آزاده👌وباعث نشر وگسترش آگاهی ودانائی میشه شما هم دوستانتونو به این کانال دعوت کنید🙏 تادراین چرخه قرار بگیرید🙏 🔍تبادل و تبلیغ 🔰🔰 @Mn8888 @Eng_movahedzadeh @mahdimovahed110
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند ؛ تا بتواند بگوید : " متاسفم " ... ⚡️آدمی باید شجاعت داشته باشد ؛ تا بتواند بگوید : " من را ببخش " ... آدمی باید عشق داشته باشد ؛ تا بتواند بگوید : " دوستت دارم " ... آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد ؛ تا بتواند بگوید : " متشکرم " ... و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد ... تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد . ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 ✨﷽✨ ✍مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا علیها السلام رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا می آوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری می جویی از شیعیان ما هستی و گرنه شیعه ما نیستی. زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیها السلام را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید: وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. زن بار دیگر محضر فاطمه علیها السلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود. حضرت زهرا علیها السلام فرمود: به همسرت بگو؛ آن طور که فکر می کنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترین های اهل بهشتند. ولی هرکس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه. آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل می گیرد. 📚داستانهای بحارالانوارج۲۸ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 ❄️ @sticker1000 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 ✅تلنگر ✍فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. بهلول گفت: بدان وقتی گناه می‌کنی، یا نمی‌بینی که خدا تو را می‌بیند، پس کافری. یا می‌بینی که تو را می‌بیند و گناه می‌کنی، پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و کوچک می‌شماری. پس بدان شهادت به الله‌اکبر، زمانی واقعی است که گناه نمی‌کنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌کند. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 🔴 داستانهای علما: توشه حسینی آیت الله کوه کمره ای یکی از ویژگیهای مرحوم آیة الله حجت رحمة الله علیه علاقه فوق العاده و محبت فراوان ایشان به سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه ‏السلام بود. در آخرین روز عمرش پس از آنکه امر فرمود مهرش را شکستند (تا بعد از مرگ مورد استفاده قرار نگیرد) مقداری از تربت حضرت سیدالشهداء میل فرمود و گفت: این آخرین زاد من است از دنیا، پس دعوت حق را لبیک گفت. در ابتداء که امر فرمود مهرش را بشکند بعضی از علاقه‏ مندان از این کار خودداری می ‏کردند و نمی‏ خواستند مهر را خرد کنند. گفتند به خدمت ایشان استخاره کنید با قرآن اگر خوب آمد بشکنید و گرنه همان کار را بکنید. وقتی استخاره کردند این آیه در اول صفحه آمد: «له دعوة الحق» پس امر کرد مهر را شکستند. چنانچه در روی سنگ مزارش حک شده است: «و بعد ما استخار بکلام الحق فی کسر خاتمه واُجیب بقوله تعالی «له دعوة الحق» امربه ثم تناول التربة الحسینیة و قال آخر زادی من الدنیا التربة، فلبی دعوته زوال یوم الاثنین ثالث جمادی الاولی من سنة 1372». در همین رابطه است بیت زیر که یکی از ارادتمندان به آن مرحوم گفته است. زخاک کربلا می ‏خورد و می‏ گفت همین باشد ز دنیا آخرین زاد از ارتحالش جهان علم و فضیلت داغدار شد بطوری که مرحوم آیة الله بروجردی وقتی از این جریان باخبر شد فرمود کمرم شکست. (مجله نور علم، شماره10) منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 👳‍♂شیخ بهایی و پیر مرد پینه دوز شیخ بهایى روزى از بازار اصفهان می ‏گذشت، در یک گوشه دور افتاده بازار توى یک مغازه کوچک و رنگ و روز رفته که نور باریکى از سقف آن به داخل دکان مى‏تابید و در و دیوارش را روشن مى‏ساخت، ناگهان چشمش به پیرمردى افتاد که بیش از 90 سال از عمرش می گذشت و در آن حال مشته سنگینى به دست داشت و مشغول کوبیدن به تخت بود . شیخ بهایى با دیدن پیرمرد دلش به حال او سوخت و به داخل مغازه رفت و از پیرمرد پرسید : تو چرا در جوانى اندوخته و پس اندازى براى خود گرد نیاوردى تا در این سن پیرى مجبور به کار کردن نباشى!؟ پیر مرد سرش را از روى گیوه برداشت و نگاه نافذش را بر روى شیخ بهایى انداخت ولى چیزى نگفت. شیخ دست پیش برد و مشته را از دست پیرمرد گرفت و با علمى که داشت آن را تبدیل به طلا کرد و بعد زیر نورى که از سقف به روى پیشخوان می تابید جلو پینه دوز گذاشت. مشته فولادى سنگین وزن که در آن لحظه تبدیل به طلا شده بود در زیر نور خورشید تلولو خاصى پیدا کرد . شیخ بهایى بعد از این کار به سرعت عازم خروج از مغازه شد و در همان حال خطاب به پیرمرد گفت : پینه دوز، من مشته تو را تبدیل به طلا کردم آن را بازار طلا فروش‏ها ببر و بفروش و بقیه عمر را به راحتى به سر ببر. شیخ بهایى هنوز قدم از دکان بیرون نگذارده بود که ناگهان صدایى او را برجاى نگاه داشت. این صداى پیرمرد بود که می گفت : اى شیخ بهایى اگر تو مشته مرا با گرفتن در دست تبدیل به طلا کردى من آن را با نظر به صورت اولش در آوردم! شیخ بهایى به سرعت برگشت و به مشته نگریست و دید مشته دوباره تبدیل به فولاد شده است دانست که آن پیرمرد به ظاهر تنگدست و بى سواد از اولیالله و مردان خدا بوده و علم و دانشش به مراتب از او بیشتر است و نیازى به مال دنیا ندارد. روى این اصل با خجالت و شرمندگى پیش رفت و دست پینه دوز را بوسید و عذر بسیار خواست و بدون درنگ از مغازه خارج شد. از آن به بعد هر گاه از جلو دکان پیرمرد رد مى‏شد، سرى به علامت احترام خم کرده و با شرمندگى می ‏گذشت! شاه نعمت الله ولى چه خوب گفته است : ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم صد درد دل به گوشه چشمى دوا کنیم منبع : سایت تبیان ‌ ‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
📚حکایت‌ آموزنده 🔸به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن. گفت: اگر در زمینی که پُر از خار بود مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟ گفتند: پیوسته مواظب‌ هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را از گزند خارها حفـظ کنیم... بهـلول گفت : تقوا همین است در دنیا نیز چنین کنید از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیت‌الله توکل دان ۴ کونگ‌فو دان ۵ ووشو و عضو خبرگان رهبری هم هستند 😉 ✨ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 « تقسیم پول » ــ دو نفر برای داوری نزد امام علی (ع) رفتند و عرض کردند: یکی از ما، سه نان و دیگری، پنج نان داشت، شخصی مهمان ما شد و با ما هم خوراک گردید. وقتی او می خواست برود هشت درهم برای آنچه که خورده بود به ما داد و رفت. ما بر سر تقسیم پول به اختلاف افتادیم و کارمان به دعوا کشید. دوست من که پنج نان داشت می گوید پنج درهم مال من و سه درهم مال تو، اما من می گویم که باید هشت درهم را نصف کنیم و هر کدام چهار درهم برداریم، زیرا مهمان از نان های هر دو استفاده کرده است. حضرت فرمودند: اگر حقش را بخواهی کسی که پنج نان داشته باید هفت درهم بگیرد و تو که سه نان داشتی یک درهم نصیب تو می شود. مرد با اعتراض پرسید: چرا؟ حضرت فرمودند: برای اینکه شما در مجموع هشت نان داشته اید و سه نفر به طور مساوی از نان ها خورده اند، اگر هر نان را به سه قسمت تقسیم کنیم، بیست و چهار قسمت می شود و شما هر کدام هشت قسمت از بیست و چهار قسمت نان را خورده اید. اما کسی که پنج نان داشته اگر هر نان را به سه قسمت تقسیم کنیم پانزده قسمت می شود از این پانزده تکه او هشت تکه را خودش خورده و هفت تکه را به مهمان داده است. اما تو که سه نان داشتی اگر هر نان به سه قسمت تقسیم شود نُه قسمت می شود از این نُه قسمت هشت تکه را خودت خورده ای و یک تکه را به مهمان داده ای. مهمان در برابر هشت تکه نان که خورده هشت درهم داده است، یعنی یک درهم برای هر تکه. بنابراین دوست تو که هفت تکه نان به مهمان داده است هفت درهم و تو که یک تکه داده ای یک درهم نصیب تو می شود. منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) » 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🌼بسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍️امام علي عليه السلام: نشستـن در مسجد برای مـن٬ از نشستن در بهشت محبوب‌تر است زیرا بودن در بهشت مرا خوشنود می‌ســازد و بودن در مسجد خدایم را 📗 بحارالأنوار ج80 ص362 🌹مجموعه حکایات وسخن بزرگان 💠 کانال های به روز ما👇🙏 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مسلمان بودن و ایرانی بودنتون افتخار کنین🇮🇷🕌 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
مراقب آدمهای "آرام" زندگیتان باشید، آنهایی که "گوش" میدهند،🌸🍂 دیرتر "غمگین" میشوند، "سخت عصبانی" میشوند، طولانی "دوستتان" دارند، کم "عاشق" میشوند، "مهربانی" را بلدند،"حواسشان" به شماست، ... "درد" را به "جان" میگیرند تا شما را "نرنجانند"،... آنها همانهایی هستند که اگر "دلشان بشکند"! دیگر"نیستند"! نه اینکه "کم" باشند دیگر "نیستند.. ‌ ‌ ‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💞 پسرک دوچرخه سوار به سرعت از کنار دخترک دانش آموز رد مي شد و مي پرسيد: عروس مادر من مي شي؟ دخترک هرگز به اين سوال پاسخ نمي داد. سکوت علامت رضا بود، اين را هر دو مي دانستند. پسرک در هفده سالگي به جبهه رفت و در چهل و دو سالگي دخترک بازگشت و در قبرستان شهر کوچک آرام گرفت. فرداي روز تشييع استخوان هاي پسرک، زن سر مزار او رفت. همان پسرک شوخ و شنگ هفده ساله در قاب عکس به او لبخند مي زد. دخترکي شش ساله ظرف خرما را جلوش گرفت و گفت: چقدر پسرتون خوشگل بوده...! پسري که مرا دوست داشت ✍️ بلقيس سليماني ‌‎ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از احکام ناب
(😔💔) اینڪه مردم نشناسند تورا غربت نیست غربت آن است که یاران ببرندت از یاد... ❤أللَّھُـمَــ ؏َـجـِّلْ لِوَلیِڪْ ألـْفَرَج❤ 👤ارتـباط با خادم گـروه: 🆔 @Hossini313313 گروه ندبه های انتظار👇 🆔 : https://eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6 گروه ختم قران وصلوات ودعا و چله برای گرفتن حاجات 🚫پی وی اعضا تحت هر عنوانی حرام🚫
ارسال پوسترمراسمات ،هیئت های مذهبی،برنامه های کانون های فرهنگی مساجد و بسیج دانش آموزی و بسیج فرهنگیان و نمازجمعه.با آی دی: @etelaresanimarasematesemnan خادم الائمه سبحان کاشیان https://www.sobhankashian.ir Call:09333237564 SMS:+989999591484 🔸اطلاع رسانی مراسمات سمنان در ایتا🔹️ 🆔 @semnanmarasemat التماس دعا
هدایت شده از عروسک حدیث کوثر
عروسک حدیث 💞 جهت ایده وسفارش❤️ قیمت دانه ای ۶۰هزار تومان( ارزان ترین) قد ....... کاردست 🌷 ۹۷تا۹۸درصد شباهت بابهترین مواد 💞 هزینه پست۲۰ت برای داشتن این عروسک زیبا من اینجام👇👇👇👇👇👇 @Mn8888 🌕کانال عروسک حدیث👇👇 @arosak_hadis
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹 💖💖💖💖💖 🩵🩵🩵🩵🩵 💜💜💜 💖 💖 روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی می‌کنی؟ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 پند لقمان لقمان حكیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور. شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته‌‏ام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفته‏‌اند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
قدردان بدنمون باشیم.🤲 این بدن، با هر درجه ای از سلامتی مادرزادی، امانت خداست که باید در برابرش پاسخگو باشیم؛ پس چه خوبه که راه های سالم نگهداشتن و یا بهبود وضعیت سلامتی اون رو بدونیم و بهشون عمل کنیم. اینجا ده ها پست با هشتک سبک زندگی سالم برات گذاشتیم که یاد بگیری چطور قدر بدنتو بدونی و از اون مراقبت کنی، علاوه بر این، اگر خواستی برای تنظیم رژیم غذایی هم در خدمتتیم. ما تیمی دو نفره هستیم که هردو در رشته ی علوم تغذیه و رژیم درمانی تحصیل کردیم و علممون کاملا آکادمیک، به روز و قابل اعتماده(رزومه‌مون تو کانال هست) ✅کلیک کن و یاد بگیر که چطور اصولی و راحت قدردان بدنت باشی: https://eitaa.com/joinchat/2418999562C2d1c5c9a6c
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 شدیدا...التماس تفکر.👇 وضو میگیری.. اما در عین حال اسراف میکنی❕ نماز میخوانی.. اما با برادرت قطع رابطه میکنی❕ روزه میگیری.. اما غیبت هم میکنی❕ صدقه میدهی.. اما منت هم میگذاری❕❕ بر پیامبر و آلش صلوات میفرستی.. اما بد خلقی میکنی❕ صبر کن !!!!!! ثوابهایت را در کیسه سوراخ نریز ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼 🍃🍂🌼🍃🍂 🍂🌼🍂 🌼 موفقیت هیچ رازی نداره از تو شروع می شه زمانی که تصمیم می گیری شرایطت رو تغییر بدی ، شاید به خیلی چیزا فکر کنی به راهکارها به مشکلات و... اما یه قانون بیشتر وجود نداره: "موفقیت به سن ، وضعیت فعلیت ، وضعیت گذشته" تو هیچ ارتباطی نداره دقت کن ، هیچ ارتباطی موفقیت شجاعت و شهامت میخواد اینکه وقتی هزار نفر بهت میگن نمیتونی ، فقط یک جمله بهشون بگی : "بشین و تماشا کن!" آدمای رویا دزد ، همیشه وجود دارن، رویای خودت رو محکم نگه دار و براش تلاش کن. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود. نکته: با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 ✏️ مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند پس کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند. اولی گفت: طلاها را بگذاريم پشت آن جعبه... دومی گفت: نه، آن مرد ممکن است بیدار باشد و وقتی ما برویم او طلاها را بردارد . گفتند: پس ، امتحانش کنیم کفش هایش را از زیر سرش برمی داریم، اگه بیدار باشد با این کار معلوم می شود. مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را  بخواب زد. دو مرد دیگر هم، کفش ها را از زیر سر مرد برداشتند و اما مرد به طمع بدست آوردن طلاها هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند:" پس واقعا خواب آست ! طلاها رو همینجا بگذاریم‌ ..." بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد تا طلاهایی را که آن دو مرد پنهان کرده بودند ، بردارد اما هر چه گشت هیچ اثری از طلا نیافت ، پس متوجه شد که تمام  این حرف ها برای این بوده است که در عین بیداری کفشهاش را بدزدند!! یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ... 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 🌹 جوانمردی مولا علی (ع) جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود . جوان نزد عمو رفت و گفت: عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری . پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم. شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟ گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد. به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟ گفت: تو را با علی چکار است؟ گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی شوی. گفت: مگر علی را میشناسی؟ گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟ گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من. گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش. جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم... مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود... جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی... بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب. 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه زیبا گفت هرگز منتظر فرداى خيالى نباش سهمت را از شادى زندگى همين امروز بگير فراموش نڪن "مقصد" هميشه جايى در انتهاى مسير نيست مقصد لذت بردن از قدم‌هايے است ڪه بین مبدا تا مقصد برمی‌داریم نگران فردا مباش از گندم زار من و تو مشتے ڪاه میماند براے بادها ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 آغاز صبح یاد خدا باید کرد خودرا به امید او رها بایدکرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن ترا صدا بایدکرد امروزمان را آغاز میکنیم بنام خدایی که تسکین دهنده دردها وآرامش دهنده قلبهاست •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
نیایش صبحگاهی 🌺🍃🌺 خدایا 🙏 هر صبح مارا واسطه ی 🌼 یک خبر خوب و شاد کردن دل بندگانت قرار بده.🙏 خدایا 🙏 امروز به همه تنِ سالم♥️ و ذهن آروم ببخش🙏 آمیـــن یا رب العالمین 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼