eitaa logo
📚حکایات شیرین بهلول 📚
2.5هزار دنبال‌کننده
589 عکس
434 ویدیو
6 فایل
📚حکایات شیرین بهلول و..📚 💚شامل پندها واندرزهای حکیمانه ست💙 #کپی نمودن آزاده👌وباعث نشر وگسترش آگاهی ودانائی میشه شما هم دوستانتونو به این کانال دعوت کنید🙏 تادراین چرخه قرار بگیرید🙏 🔍تبادل و تبلیغ 🔰🔰 @Mn8888 @Eng_movahedzadeh @mahdimovahed110
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️✍ 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 روزی هارون الرشید# بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.! ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت.. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید.# بهلول با خود گفت: حقت بود.! راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.! خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.! جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.! جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.! دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست...! حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 پست 👆 3 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
⭕️✍ 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 روایت شده است در حدود 600 سال پیش بهترین معماران ایرانی مشغول ساخت مسجدی عظیم در اصفهان بودند … در روزهای پایانی اتمام بنای مسجد و چند روز مانده به افتتاح مسجد کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت : فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه ! کارگرها خندیدند و گفتند نه مادر جان این مناره را بهترین معماران ایران ساخته اند … اما معمار تا این حرف را شنید سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید و فشار بدهید… فششششششااااررر دهید دارد صاف می شود … در حال فشار روی مناره مدام از پیرزن میپرسید : مادر ببنید درست شد؟ مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله الان درست شد دیگر فشار ندهید !!! پیرزن بخاطر اینکه حرفش را قبول کردند تشکر کرد و دعایی کرد و رفت … کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را از معمار با تجربه پرسیدند ؟ معمار گفت : اگر این پیرزن راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم ! حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 2 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
به رسم ادب 🌹 یاد میکنیم از آنها که چشم براه پنج شنبه هستن محتاج هدیه از قلبتان💛 شادی روح درگذشتگان بخوانیم فاتحه و صلوات🙏🌹 #مجموعه حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥
⭕️✍ 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 در يك شب زمستاني سرد در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد .! به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است .؟ گفت : به ما چه، بگير بخواب.! زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد .؟ سرو صدا ادامه يافت و كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت .! گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه دزدی شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه هایشان برگشتند و كوچه خلوت شد، چشمش به و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است، بطرف ملا دويد و لحاف ملا را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.! وقتي به خانه برگشت، زنش از او پرسيد : چه خبر بود ؟ جواب داد : هيچي، دعوا سر لحاف من بود و زنش متوجه شد كه لحافي كه رويش انداخته بود ديگر نيست .!! 💫اين ضرب المثل را هنگامي استفاده مي شود كه فردي در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعواي ساختگي مالي را از دست داده است .💫 حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 4 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. گفت: مرا پندی بده! پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ : ... صد دینار طلا. : اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ : نصف پادشاهی‌ام را. گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟ : نیم دیگر سلطنتم را. گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی. حکایات وسخن بزرگان 📚 @h_bohlol 📚 5 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
سلام دوستان❤️ یه روز خوب رو باید از همون صبحش ساخت صبح یعنی روزی دوباره و روز دوباره یعنی شانسی نو برای موفقیت و مهربانی😍 سلام. جمعه تون بخیر ❤️ #مجموعه حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥
⭕️✍ 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 🌀🐓آواز خواندن خروس🐓🌀 🐓هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد. 🐓روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین ب هم به جماعت نماز بخوانیم. 🐓خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد. 🐓شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت. 🐓خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟ 🐓روباه پاسخ داد: می روم تجدید وضو می کنم و برمی گردم!😂😂😂 حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 2 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
⭕️✍ 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 🙂مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت: 🙂خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند 🙂در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم. 🙂ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟ 🙂دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟ 🙂ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!😂😂😂 حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 3 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
⭕️✍ 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 ❣گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، ❣دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. ❣پرسید: چه می کنی؟ ❣گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم ❣تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ ❣هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد ❣و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد. حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 4 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
⭕️✍ 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 مرد جوانی از مشکلات خود به حکیمی گلایه می کرد و از او خواست که راهنمایی اش کند. حکیم آدرسی به او داد و گفت به این مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی ندارند، می توانی از آنها کمک بطلبی. مرد هیجان زده به سمت آدرس رفت، با تعجب دید آنجا قبرستان است. به راستی تنها مُردگانند که مشکل ندارند. دوست من اگر مشکلی داری، یعنی تو زنده ای.. حکایات وسخن بزرگان 💥📚 @h_bohlol 📚💥 5 🍃 🌺🍃 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
animation.gif
409.2K
🌷☘امروز فقط زیباییها را ببین عـشق الهـی. که در تمام جهان سایه افکنده آرزوهای قشنگت را ببین 🌹🍃 و خالق قدرتمندی که به آنها تحقق خواهد بخشید🌹🍃 🌻🍃روزتان پُر از عطر خدا 💥📚 @h_bohlol 📚