eitaa logo
رادیو دل گویه ها.گوینده و مجری پادکست
291 دنبال‌کننده
24 عکس
55 ویدیو
10 فایل
هادی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
recording_۲۰۲۴۰۸۲۰-۱۹۳۹۴۶_1.mp3
3.32M
https://eitaa.com/h_d1011 سلام رفیق می‌دونی قوی‌ترین دلگرمی چیه قوی‌ترین دارو چیه؟ قرص بودن دلای همه ما به اون بالاییه اونی که اسمش خداست و قشنگ‌ترین تیتر زندگی ماهاست ما همه دنیا رو با خدا داریم بی خدا هیچی نداریم آدم بی‌خدا بی‌حیاست آدم بی‌خدا مال مردم خوره غیبت کنه تهمت زنه بی خدافکر می‌کنه هیشکی حریفش نیست نمی‌دونه خدا حریفشه اما به موقعش لیاقت نداره اینو متوجه بشه می دونی آدم بی خدا را خدا هم محالش نمیکنه فقط اینو بدون همه چی با خدا قشنگه. خدا یارت باشه و نویسنده و تدوینگر
من و اربعین حسینی .mp3
11.28M
من و اربعین حسین.! چشماتو ببند خیال کن که با زائرایی چشماتو ببند...... چشمهایم را می‌بندم و ویزای عشق می‌گیرم! از ميان سیل انسان‌هایی می‌گذرم که مرزها برایشان مفهومی ندارد. بعد از مرز گویا وارد مدینه فاضله ای می،شوم که آرزوی دیرینه‌ی بشریت است! اینجا در مسیر کربلا، واژه‌ها گُر گرفته‌اند. کلمات معنایی دیگر یافته‌اند. معنایی که مرزهای ادبیات را شکافته و قالب و معنا درهم آمیخته شده است. اینجا محبت دادنی نیست، گرفتنی نیست، بخشیدنی است. اینجا خستگی معنا ندارد. بوی عشق تمامی هوا و فضا را پر کرده است. اینجا مردمانی دارد، از جنس بلور که تپش قلبهاشان دیدنی است! تو را مهمان سفره هایی می‌کنند که همه دار و ندارشان را در آن ریخته اند. آنها ثمره‌ی یک سال تلاش خود را طی چند روز بخشیده‌اند و لبخند می‌زنند! اینجا دیگ‌هایی زده‌اند، همه با شعله‌ی عشق گرم است. اینجا قلب‌ها حاضرند و غیبت ندارند. هر کس، هر چه دارد، در طبقی از اخلاص چیده و به التماس می بخشد. منتی ندارند که بماند، منت هم می‌کشند تا جرعه آبی، شربتی، لقمه نان و خرمایی تورا مهمان کنند. دخترکی خرد رقیه نام، با لبخندی بهشتی، دامن تورا می‌کشد و آویزان چادرت می‌شود تا تو از سر ترحم هم شده، شبی مهمان‌شان باشی. در خانه‌شان چشم برگذاری لباس‌هایت را به اشک دیدگان  می‌شویند و پینه بر کفش‌هایت می‌زنند. چنان روی خاکی تورا می‌بوسند و می‌بویند که گویا تو هم همسفر زینب کبری سلام الله علیها بوده ای... السلام علیک یا قمر بنی هاشم..! السلام علیک با ابا عبدالله الحسین! #زهرا _کرمانی نژاد #فاطمه_هادیها
من و اربعین حسینی .mp3
11.28M
من و اربعین حسین.! چشماتو ببند خیال کن که با زائرایی چشماتو ببند...... چشمهایم را می‌بندم و ویزای عشق می‌گیرم! از ميان سیل انسان‌هایی می‌گذرم که مرزها برایشان مفهومی ندارد. بعد از مرز گویا وارد مدینه فاضله ای می،شوم که آرزوی دیرینه‌ی بشریت است! اینجا در مسیر کربلا، واژه‌ها گُر گرفته‌اند. کلمات معنایی دیگر یافته‌اند. معنایی که مرزهای ادبیات را شکافته و قالب و معنا درهم آمیخته شده است. اینجا محبت دادنی نیست، گرفتنی نیست، بخشیدنی است. اینجا خستگی معنا ندارد. بوی عشق تمامی هوا و فضا را پر کرده است. اینجا مردمانی دارد، از جنس بلور که تپش قلبهاشان دیدنی است! تو را مهمان سفره هایی می‌کنند که همه دار و ندارشان را در آن ریخته اند. آنها ثمره‌ی یک سال تلاش خود را طی چند روز بخشیده‌اند و لبخند می‌زنند! اینجا دیگ‌هایی زده‌اند، همه با شعله‌ی عشق گرم است. اینجا قلب‌ها حاضرند و غیبت ندارند. هر کس، هر چه دارد، در طبقی از اخلاص چیده و به التماس می بخشد. منتی ندارند که بماند، منت هم می‌کشند تا جرعه آبی، شربتی، لقمه نان و خرمایی تورا مهمان کنند. دخترکی خرد رقیه نام، با لبخندی بهشتی، دامن تورا می‌کشد و آویزان چادرت می‌شود تا تو از سر ترحم هم شده، شبی مهمان‌شان باشی.... #زهرا _کرمانی نژاد #فاطمه_هادیها 💚 رادیو اربعین با شما ،همراه با دلدادگان عاشق اربعینی👇 @arbaeen_ba_shoma
recording_۲۰۲۴۰۹۰۲-۲۲۳۸۳۳_1.mp3
4.56M
برای دیدنم ای کاش در قلبت باز بود به سوی نگاهم من از نگاهت راهی قلبت می‌شدم آنگاه جای می‌گرفتم آنجا و زندگانی می‌کردم در پس لایه لایه‌های مغزت مطمئن باش بیرون نمی‌آمدم از وجودت تا زمانی که قصد پرواز کند روحت به سوی آنجا که باید رفت. بدان دست در دست روحت جاری می‌شدم در تونل رنگارنگ ازلی و از تو می‌خواستم باورم را باطل نکنی، من آدم ساده دلی هستم ،که برای مرگ پروانه گریه می‌کنم. مرا خراب نکن، من بابت این مرگ، چند روزی ،تب می‌کنم .اگر به خاطر تو باشد، که، در همان لحظه، قبل از تو خواهم مرد. عشق خودش می‌آید و خودش خودت را با خودش می‌برد .پس، دست خودت نیست. که با خودش باشی، یا با خودت . پس به من ایراد نگیر، تو نباشی ،اوضاع خوبی ندارم .نمی‌توانم یک روز بدون تو، سر کنم. از من آدرسی نپرس ،چون، من همه جا را چشمی بلدم .همه هوش و حواسم، پیش توست .از من خرده مگیر https://eitaa.com/h_d1011
بوی رضا_1.mp3
5.76M
رضا -محمد-زاده بعدِ سه روز ساکش را آورد. لباس‏های رضایم، بوی او را می‏داد . یکی یکی از ساک درمی‏آوردم و بو می‏کشیدم و بغل می‏گرفتم. بلوز سفیدی که برای روز مرد گرفته بودم. با آن عکس گرفته بود. چقدر قشنگ! با کلاه لبه دارسفید و عینک مشکی پسرم چقدر خوش تیپ بود. ورزشکارِ  قهرمانِ من!  این حرف‏ها را بلند می‏گفتم و گریه می‏کردم. اطرافیان زار می‏زدند و هوار می‏کشیدند. اما من با لباسهای رضا حرف می‏زدم وکاری به دیگران نداشتم. فردای آن روز پیکرش آمد. رفتیم فرودگاه تحویل گرفتیم. با آمبولانس آوردند محلة مهرآباد. همه همسایه‏ها و فامیل آمده بودند حسن آقا و علی آقای فصیحی هم بچه های هیئت دعای ندبه شان را آورده بودند. آنقدر جمعیت زیاد شده بود که آمبولانس نمی توانست حرکت کند، برای همین سرخیابان نگهداشت. محلة مهرآباد که هیچ، فکرکنم تمام مشهد آنجا جمع بودند. پیکر رضا را بالای دست گرداندند تا به خانه برسد. توی جمعیتی که برای تشییع آمده بودند، هرکسی تلاش می‏کرد خودش را برساند و چند قدمی هم که شده زیر تابوت رضا را بگیرد. توی این جمعیت چشمم به مدیر دبیرستانی که رضا را ثبت نام نکرده بود افتاد. دیگر اینجا رضا افغانی نبود. حالا دیگر حرف ازکشور و ملت نبود. آه از نهادم بلند شد وفریادم زدم: «مااااادر! رضاجان... » https://eitaa.com/h_d1011 🖌شیشه عطر، ترکی زبان، شمیلا، خاطرات مادر شهید رضا اسماعیلی، 1403
برشی از داستان نی بی‌صدا سلحشور هادی‌ها_1.mp3
2.95M
برشی از داستان نی‌بی‌صدا: محمدجوادچوب راازدستم گرفت آنرا براندازی کرد وگفت: - نه! این چوب محکمی نیست، این چوب مال باغه، چوب درختیه که باغبون روسرش بوده ونازش روخریده، ببین چه راحت میشکنه! دوطرفش راگرفت وبایک فشار کوچک روساق پایش آنراشکست. گفت: - چوبدستی من، چوب بیابونه، چوبیه که بارون خورده و آفتاب دیده، بیا بگیرش! امتحانش کن! خیلی محکمه! به این راحتی‌ها نمی‌شکنه اون موقع با اینکه سنی نداشت معنای عمیقی پشت کلامش بود واقعاً بیابون ازش یک آدم قوی و محکم ساخته بود که با یک بیدارخوابی شبانه به هم نمی‌ریزه اما من با جواد زمین تا آسمون فرق داشتم به قول مادرم من بچه شهری بودم به قلم: : زندگینامه داستانی شهیدمحمدجوادقربانی
مترسک . هادی‌ها ،سلحشور_1.mp3
2.22M
میخواهی بخندی با لبهای نداشته ات دلت میخواهد حرف بزنی، فریاد بزنی با زبانیکه نداری دلت میخواهد ببینی با چشمهای دکمه ای که سویی ندارد درتعجبم چگونه دلت میخواهد؟ تو میخواهی؟! با دلی که نداری؟!!! مترسک! چقدر پُری از نداشته ها، چقدر شبیهی به دنیای پوشالی! چرا پرنده ها از تو نمیگریزند؟ انها هم فریب خورده اند، فریب دنیای پوشالی... ☆شعر نیست✓ https://eitaa.com/h_d1011
یعنی رضای من .محمدزاده،هادیها_1.mp3
5.19M
رضای من! روزها گذشت و مراسم عزاداری اش با شکوه و با ابهت برگزارشد . تا این که مراسم چهلم رضا رسید و مداح مراسم حاج احمد واعظی بود . داشت روضه می‏خواند: -« امیرالمومنین (ع) دخترش را دست هرکسی نمی سپاره. عاشق تو بدان ! امروز عشق تو محک خورده / هرکس که علی گفته ، بسیارکتک خورده » . شنیدم که گفت: - « از دیشب تا حالا که جریان این شهید رو بهم گفتن...» ؛ و زد زیرگریه ، بغضش که خالی شد ادامه داد؛ « رضا اسماعیلی منو بیچاره کرده ، تیغ گذاشتن به گلوش که توهین کن ، اما اون با ذکر یاعلی ...» بعد روضه اش را با خواندن این شعر ادامه داد:« عاشقان را سرشوریده به پیکر عجب است/ دادن سرنه عجب ، داشتن سر عجب است/ تـیغ بارد اگر آنـجا کـه بـود جلوه دوست / تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است/ تشنه لب جان به لب آب سپردن سهل است / تشنة وصل کند یاد زکوثر عجب است / تن بی سر عجبی نیست اگر افتد برخاک / سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است ....». حاج احمد چه می‏گفت؟ چه می خواند ؟ روضه اش بری رضای من بود ؟ چرا گفت؛ رضا اسماعیلی؟ شاید ! رضای دیگه ای هست؟ یعنی سرش بریده شده ؟ یعنی رضای من...  -محمد-زاده 🖌شیشه عطر، ترکی زبان، شمیلا، خاطرات مادر شهید رضا اسماعیلی، 1403 https://eitaa.com/h_d1011
الشام ،کرمانی. نژاد ،هادیها_1.mp3
7.35M
الشام الشام الشام و حرم بسته شد و فصل جدید اسارت‌ها رقم خورد... السلام علیک یا زینب کبری! السلام علیک یا عقیلة العرب! السلام ای اسوه‌ی همه آزادگان عالم! سلام؟!... سلام که نه! خداحافظ ای دختر علی و فاطمه! واای براین دنیا! اف بر این روزگار و افسوس بر این روز‌ها و شب‌های ناتمام اسارت! آه از دلی که آرام ندارد و سر و سینه‌ای که بی امان کوبیده می‌شود، در غم اولاد زهرا سلام الله علیها. نمی‌دانم چطور خورشید تابِ تابیدن دارد و مهتاب تاب ماندن؟ چرا هر لحظه این مصائب سخت‌تر می‌شود و دردهایم افزون‌تر؟ و در این میانه چه طاقتی دارد و چه صبری، مهدی صاحب الزمان! آیا وقت آن نرسیده که ایشان حیدری بپوشند و ذوالفقار از نیام بیرون بکشند؟ نه خدایا غلط گفتم و اشتباه فرض کردم! آیا وقت آن نرسیده که اذهان بشری از بستر غفلت و شهوت بیرون بیاید و چشم‌هایش را بر واقعیت واقعی باز کنند؟ در کدام دروغ مجازی سیر می‌کردیم و بر کدامین صفحه‌ی نمایش خانگی، تئاتر خواب‌زدگی می‌دیدیم که بار دیگر ریسمان و زنجیر اسارت، بر ناموس خون خدا بسته شد؟ آیا نمی‌دانیم این خاندان روی ناموس‌شان تعصب دارند؟ حاضرند دست بدهند و جان و سر قربان کنند برای حفظ حریمِ ‌این حرم! هیچ ندارم بگویم و هیچ نمی‌دانم چه بگویم . فقط استغفار می‌کنیم و والعصر می‌خوانیم و صبر می‌جَوِیم تا امر امام‌مان برسد. به امید آن روزی که جان بر کف بگوییم: «سلام فرمانده...سلام ...! https://eitaa.com/h_d1011