دوباره پاییز در راه است
و من انار نیستم
که برسم به دستهای تو
برگم
پر از اضطراب افتادن🍁🍂🥲
#د_ن
🤍✨@hicheestan
برگ از پی برگ بر زمین ریخته است
ای باد چه در گوش طبیعت گفتی؟
#میلاد_عرفانپور
🤍✨@hicheestan
غروب قشنگ غروب پائیزییه ها
دوباره شروع شد غروبای بی انتهای پائیز...
در فکر دلبری ز من بینوا مباش
صیدی چنین حقیر که زیبندهی تو نیست...
#فاضل_نظری
🤍✨@hicheestan
دل داشتیم دادیم
جان بود عرضه کردیم
چیزی که یار خواهد
صبر است و ما نداریم...💔😇🌱
#باذل_رفیع_خان
🤍✨@hicheestan
از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق !
آنچه در «تعریف» ما گفتی کم از تحقیر نیست...!🙂❤️🩹
#حسین_زحمتکش
🤍✨@hicheestan
مات چشمان توأم؛ اما دلم درگیر نیست
از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست
این شکاف پشت پیراهن شهادت می دهد
هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست
از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق !
آنچه در «تعریف» ما گفتی کم از تحقیر نیست !
هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این «آه» بی تاثیر نیست
قلب من! با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقدر ها هم که می گویند گاهی دیر نیست
#حسین_زحمتکش
#غزل_شب 🌙
🤍✨@hicheestan
تو سرگرم بهاری!
من دل آشوب زمستانم
چه سودم شانه وقتی
اول و آخر پریشانم...🍂🥲
#حسین_زحمتکش
🤍✨@hicheestan
💚🍃
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست
مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست
بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد
وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست
تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست
#ناصر_حامدی🍀
#غزل_شب🌙
🤍✨@hicheestan
زخم خوردم، صبر کردم؛ داغ دیدم، صبر کردم...
سالها اندوه تنهایی چشیدم، صبر کردم!
خواستی از دوستانم بگذرم، من هم گذشتم
دشمن دیرینهام را با تو دیدم، صبر کردم...
گفتم آیا وصل نزدیک است؟ گفتی: «خوش خیالی»!
طعنهای تلخ از لبی شیرین شنیدم، صبر کردم...
از دلیل گریهام پرسیدی و بغض گلویم
آمدم پاسخ بگویم، لب گزیدم، صبر کردم...
دل شکستن، بی وفایی، دل به او بستن، جدایی
هر چه کردی من فقط آهی کشیدم، صبر کردم...!
#سجاد_سامانی
🌒@hicheestan
امشب برای پدر و پسرهای غزه باید روضهی علی اکبر خوند...
نگاه مختصری کن به چشمهای ترم
که جان سالم از این مَهلَکه به در ببرم
لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا
نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم
نفس بکش پسرم تا که من فزع نکنم
و پیش خنده يِ این قوم نشکند کمرم
خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم
پُر از علی شده خاکِ تمام دور و برم
کنار جسم تو؛ باید به داد من برسند..
تو این همه شدهای من هنوز یک نفرم…
.
#مصطفی_متولی