بسم الله الرحمن الرحیم
*#تجربه*
*#نهیازمنکر*
*#نمایشگاهکتاب*
*قسمت اول*
ی خانمی که شالشو انداخته👩💼
ی نگاهی که سعی می کنم مهربان باشه، توش نفرت نباشه😍
ی لحنی که سعی می کنم دوستانه و مهربان باشه، توش خودبرتربینی نباشه...
_ سلام عزیزم
_ شالتونو سرتون کنید یا لطفا حجابو رعایت کنید
و عبور...
مدتی بود که این روش رو برای نهی ازمنکر به کار می گرفتم، اما اصلا جواب نمی داد، فقط با یک نگاه تحقیرآمیز و تاسف بار و لجبازانه از طرف مقابل روبرو میشدم و بس...😕
نمی دونستم کجای کار اشتباهه، نه می تونستم بی خیال بشم و سکوت کنم، و نه از نتیجه ی گفتنم راضی بودم...😞
اون روز توی نمایشگاه کتاب، با دوستی بودم و خوب توی اون جمعیت یک عالمه مورد هست که لازمه تذکر بدی...🤒
نفری یک کالسکه و بچه هم همراهمون بود.👩👧
دوستم هم دلش می خواست اهل امر به معروف بشه، اما می گفت نمی تونم، جسارتش رو ندارم😖
چند تا دختر توی راهروها کشف حجاب کرده بودن و ساندویچ می خوردن🙍♀🌮🌮🌮
جلو رفتم و پرسیدم غرفه کودک کجاست، جواب دادن و بعد منم با سبک همیشگی سعی کردم قربون صدقه ی مهربونیشون برم و بگم لطفا حجاب رو هم رعایت کنید... اما همون بازخورد همیشگی😕
توی درونم کشمکشی بود: دیگه نگو! تو روشش رو بلد نیستی، داری خراب می کنی، تا وقتی نفهمیدی مشکل کجاست ادامه نده خواهشا😡
و با دوستم که اونم درد امر به معروف رو داشت درددل کردم که نمیدونم چرا جواب نمی گیرم
کمی جلوتر، منتظر کسی ایستادیم، که دیدم خانمی بی حجاب تراکت پخش می کنه، باز درونم کشمکش شروع شد، به دوستم گفتم من میرم تذکر میدم پشت سرم بیا ببین چی میشه🧐
خیلی باسرعت به طرفش رفتم، خیلی قاطع و سریع گفتم حجابو رعایت کنید،با لحنی سریع، بدون کش دادنِ کلمات، قاطع ولی بدون نفرت،و ...،اصلا هم مثل همیشه چشم توی چشم نشدم و با سرعت عبور کردم.
دوستم اومد و گفت: سرش کرد.
از اینکه نتیجه گرفتیم خوشحال شدیم و تا رسیدن به غرفه کودک، چندین بار همین روش رو ادامه دادیم و هر دفعه دوستم پشت سر من میومد و بازخورد می داد. تقریبا همه سرشون کردن...
تذکر من چه تفاوتی کرده بود که این بار داشت جواب می داد؟🤔
این ها چیزهایی هست که به ذهنم میرسه:
*۱_ با اطمینان تذکر دادن:* همیشه ی دودلی توی تذکرم بود از این جنس که مبادا بهش بربخوره، مبادا از دین زده بشه،نکنه دارم زیادی سخت می گیرم، نکنه بقیه راست می گن و چون یک عالمه منکر مهم تر توی جامعه هست من نباید به کشف حجاب اهمیت بدم چون اولویت دهم هست و ... *این دو دلی و تردید رو مخاطب توی چشم و لحن می خونه و حس می کنه تکلیفت با خودت روشن نیست.*
دلم رواز فلسفه بافیها خالی کرده بودم، این خانم با وضع بدی اومده، لازمه دیگه این طوری ظاهر نشه، همین!
لحنم کاملا قاطع( ولی نه عصبانی) و کمی سریع. هیچ کلمه ای رو کش ندادم، حتی "عزیزم" رو.
( اگه شما هم از امر به معروفتون جواب نمی گیرید شاید لازم باشه لحن های مختلف رو آزمایش کنید تا بتونید لحن قاطع رو پیدا کنید)
*۲_ تماس چشم تو چشم رو به حداقل ممکن رسوندم، نزدیک صفر!*
سرم پایین بود، با سرعت و کمی عجله در حال حرکت بودم، وقتی بهش میرسیدم تذکر و عبور..
قبلا هم همین طور بود صبر نمی کردم تا ببینم سرش می کنه یا نه ولی شاید فقط برای یک لحظه چشم تو چشم میشدم، اما تو همین نگاه کوتاه خیلی چیزها به مخاطب مخابره میشد: توی نگاه کوتاهم چیزهایی بود از جنس التماس: خواهش می کنم ناراحت نشو، از دین زده نشو، خواهش می کنم سرت کن، خواهش می کنم بفهم که من از سر وظیفه دارم بهت تذکر میدم و قصد ناراحت کردنت رو ندارم و ...😫🤕
به نظرم این حذف نگاه و عبور سریعتر بیشتر این پیام رو تایید می کرد که: منتظر توجیه و مخالفتت نیستم، به حرفی که میزنم اعتقاد دارم: لازمه شالت رو سر کنی!
*۳_ هیچ مقدمه چینی نکردم، حتی یک کلمه و با کوتاهترین جملات گفتم و رد شدم.*
خیلی سریع
عزیزم حجابو رعایت کنید!
یا
عزیزم شالتونو سرتون کنید!
همین
بدون اینکه به هیچ کدوم از این کلمات بار خواهش و تمنا بدم، حتی کلمه عزیزم
*#تجربه*
*#نهیازمنکر*
*#نمایشگاهکتاب*
*قسمت دوم*
و اما مورد بعدی یک *تجربه ی طلایی* بود برای من
خانمهایی هستن که به حدی افتضاح اومدن که آدم کمی می ترسه از تذکر دادن بهشون.
از اونهایی که روسری اصلا نیاوردن، کت پوشیده با یقه ی باز و ...
دختری با موهای باز وسط دوتا پسر نشسته بود و سیگار می کشید، اصلا نتونستم کوتاه بیام، بچه رو روی پله ها نشوندم و گفتم بمونه اونجا، موبایل رو دستم گرفتم (یعنی آماده تماس گرفتنم😡).
با سرعت و قاطعیت به سمتش رفتم، این بار نگاهم رو به سمتش نشونه رفتم، با اطمینان و کمی توبیخانه به سمتش رفتم، فهمیدم نگران شد، گفتم: خانم تشریف ببرید منزل و با لباس مناسب برگردید یا مجبورن از حراست بیان خدمتتون.
کمی دور شدم و بعد دیدم ناپدید شده! اگر هم نمیشد مهم نبود، با اون پوشش نامناسب واقعا ناچار بودم از حراست کمک بگیرم!
این مورد رو خیلی خوشحال بودم، چون این جور افراد با تعمد قبح شکنی می کنن و به نظرم خیلی مهمه که حتما از کنارشون ساده عبور نکنیم.
معمولا افراد بدون روسری و یقه باز و ... خودشون متوجهن دارن کار ناشایستی می کنن و ته دلشون مردد هستن که چه برخوردی باهاشون خواهد شد، آیا میتونن آزادنه در جامعه بچرخن و به حدود الهی دهن کجی کنن یا کسی پیدا میشه که قانون رو در موردشون اجرا کنه، برای همین صرف به کار بردن کلمه حراست براش کافی بود...
اون خانم شاید نرفت خونه تا لباس عوض کنه، فقط کمی عیشش خراب شد و رفت اون طرف تر ولی اگه همه وظیفه امر به معروف رو انجام می دادن و چند تذکر قاطع دیگه هم اضافه میشد، قطعا مجبور به تجدیدنظر در پوشش میشد و روز به روز بدپوشش تر در جامعه ظاهر نمی شد.
#دلنوشته
چند سالی بیش نیست که با این زوج جوان جهادگر آشنا شدم؛ اما انگار سالهاست میشناسمشان.
حس خوب همراهیشان و درک بالای این زوج در عمل به دستورات دین ناگفتنی است.
این زوج بهشتی، دو طلبهی جهادگر، حجتالاسلام و المسلمین نصیری و همسرشان خانم الهه سادات موسوینژاد که برای تبلیغ دین به روستاهای اطراف رفسنجان رفته بودند و گرفتار سیل شده و در مسیر تبلیغ دین دعوت حق را لبیک گفتند، واقعاً اهل عمل بوده و مخلصانه در مسیر احیای فریضتین و دفاع از حجاب فاطمی و احیای سنتهای اصیل اسلامی از هیچ تلاشی دریغ نمیکردند.
خانم الهه موسوینژاد از اعضای فعال و مخلص گروه پویش مردمی امربهمعروف و نهیازمنکر و کانال احیاگران امربهمعروف بودند که جهادگرانه، خالصانه و بیادعا از سال ۹۴ تا ۱۴۰۰ که از قم برای تبلیغ دین عزیمت نمودند، در برپایی میزهای مهربانی و فعالیتهای فرهنگی دیگر به همراه همسرشان بسیار فعالانه، با بندهیحقیر، مخلصانههمکاری مینمودند.
وقتی پیکر این زوج آسمانی را دیدم، ناخودآگاه این فراز زیارت عاشورا (اللهم اجعل حیاتی حیات محمد و آل محمد و مماتی محمد و آل محمد) برایم تداعی شد که چقدر برازندهی این زوج بهشتی است.
زندگی در مسیر اهداف حسینی و مرگ شهادتگونه در مسیر تبلیغ دین و نهضت حسینی، در آستانهی ایام شهادت و سوگواری جدشان سالار شهیدان و دههی #امربهمعروف و #نهیازمنکر اتفاقی نیست! یک قرار عاشقی از نوع همراهی با جدشان امام حسین علیهالسلام است.
روحشان شاد و یادشان گرامی🖤
مروّج
لطفاً وارد لینک یادبود و ختم قرآن شوید:
https://raftegan.com/memorial/rf-8326