eitaa logo
حَـبـیـبـے یٰا بَـقِـیَّـةَ اَلـلّٰـه
3.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
12.9هزار ویدیو
57 فایل
﷽ یا رَبِّ عَـجِّـلْ فِی ظُـهُــورِ إِمـامِـنـا در انــــــتــــــظـــــــار تو چشمم سپـیـد گشت و غمی نیست اگر قبـول تو افتـد فـدای چشم سیـاهـت... 🌷انتشار مطالب با نام خودتان مانعی ندارد
مشاهده در ایتا
دانلود
از امشب، سريالِ بچه زرنگ هرشب ساعت ۲۱:۱۵ از شبكه دو سیما رو نشون ميده در مورد ٨ تا شهيد مدافع حرم هست كه مشهدي بودن خيلي جالبه ٤تا از شهدا برادراشون نقششونو بازي كردن واينكه تو خونه واقعي خود شهدا فيلم رو بازي كردن حتي يكي از شهدا مادر واقعي خودش نقششو بازی كرده
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| شور و شعور در همه جا 🔹 داشتن یک ازدواج موفق باید چه کرد؟ این سوالی‌ست که همه جوانان با آن روبه‌رو هستند. 🔺برای شنیدن پاسخ این سوال، به صحبت‌های محسن ذاکر در برنامه «تکیه مجازی» گوش کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕💡ساخت نگهدارنده‌های عروق قلبی به دست بانوی نخبه ایرانی یک بانوی نخبه دانشگاه شهید بهشتی از فناوری "لیزر و پلاسما" برای پوشش‌دهی و ساخت نگهدارنده‌های عروق قلبی استفاده کرد. بله؛ خانم آتوسا سادات عربانیان، موفق به ساخت استندهای قلبی با استفاده از فناوری لیزر و پلاسما شده که پیش از این جز اقلام وارداتی بود. این فناوری تنها در دست تعداد معدودی از کشورهای اروپایی و آمریکا است.  📆۱۴۰۱/۱۰/۷
📝تو یکی از مساجد خوزستان جملاتی بسیار مهم روی ستون‌های مسجد زدن ترجمه: ۱- اگه توی مسجد صدای بچه ها رو نمیشنوید، از نسل های آینده بترسید و بر حذر باشید. ۲- اون بچه ای که به خاطر اذیت کردن از مسجد می‌ندازی بیرون، همون کسیه که در آینده ازش خواهش میکنی بیاد توی مسجد نماز بخونه! پس بر اذیت کردنشون صبر کن و با رفق و مدارا تعلیمشون بدید.
28.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزاداری برای قاتل کیان پیرفلک➖چهلم آیلار حقی➖محمد مرادی➖سام رجبی➖امین فردین➖مولوی عبدالحمید امیر آرشاد 🌱
✿✧. 🔸 پیرزن قدی خمیده و چهره‌ای خندان و دوست‌داشتنی داشت. تصویر درون قاب عکسی که در آغوش داشت را بوسید و قرآن را برداشت. پرسیدم: «مادر این عکس پسرتونه؟» چشمانش خیس شد و با صدایی لرزان گفت: «نه دخترم، عکس نوه‌مه.» به عکس نگاه کردم؛ چشمان جوان می‌خندید، جوری که انگار همان‌جا حضور داشت. پیرزن سفرهٔ دلش را گشود: «می‌خواست بره جبهه اما من اجازه نمی‌دادم. خیلی اصرار می‌کرد اما راضی نمی‌شدم. یک روز بهش گفتم: هر وقت بهم قرآن خوندن یاد دادی، می‌ذارم بری. از همون روز شروع کرد و بهم سواد یاد داد. اونقدر قشنگ و با‌حوصله، که تو یک ماه، همه چی رو یاد گرفتم.» 🔹 آهی کشید و با گوشه روسری، اشک چشمانش را پاک کرد و ادامه داد: «روزی که می‌خواست بره جبهه، بهم گفت: یادت نره‌! قول دادی به همه این محله قرآن یاد بدی و بشی معلم قرآن و برای امام زمان عجل الله سرباز تربیت کنی.» پیرزن لبخندی زد و قرآن را گشود. در جواب چشمان مهربانش، لبخند زدم و گفتم: «از اهل محل شنیدم که شما معلم قرآن بی‌نظیری هستید.» 🌱