#داستانشب
احترام به پدر و مادر!
شیخ باقر نجفی، از شیخ صادق که دلاک بود، نقل می کند: ایشان پدر پیری داشت و در خدمتگزاری او کوتاهی نمی کرد حتی کنار دستشویی برای او آب حاضر می کرد و منتظر می ایستاد تا او را به مکان استراحتش ببرد و کوچک ترین کوتاهی در خدمت به پدر نمی کرد. مگر در شب های چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت.
پس از مدتی رفتن به مسجد را هم ترک نمود.
از او پرسيدم:چرا رفتن به مسجد را ترک کرده ای؟
گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، هفته ی چهلم وقت گذشته بود که حرکت کردم. اتفاقاً آن شب مهتاب نمایان بود.
مقداری از راه را رفته بودم که مرد عربی سوار بر اسب بود دیدم او به سمت من آمد وقتی به من رسید سلام کرد و پرسید: به کجا میروی؟
گفتم: به مسجد سهله می روم.
فرمود: خوراکی همراه داری؟
گفتم: نه
فرمود: دست در جیب خود ببر.
گفتم: چیزی ندارم.
باز همان سخن را تکرار کرد، من هم دست خودم را در جیبم کردم، مقداری کشمش یافتم که برای فرزندم خریده بودم ولی فراموش کرده بودم به او بدهم.
آنگاه آن مرد اسب سوار به من فرمود: «اوصیک بالعود»یعنی تو را نسبت به پدر پیرت، سفارش می کنم. و این عبارت را سه بار تکرار کرد و از نظرم غایب کردید. متوجه شدم ایشان حضرت مهدی(عج) بوده است و همچنین فهمیدم که آن حضرت راضی به جدایی من از پدرم، حتی در شب های چهارشنبه نیست. به همین خاطر دیگر به مسجد سهله نرفتم.
گروهفرهنگی۳۱۳