🔆رؤیا صالحه
▫️خبری که شهید سنوار به مادرش داد
یحیی السنوار در رمان خار و میخک، در زندان صهیونیستی نوشته است:
مادرم میعاد فرارسید! خودم را دیدم که بر پایگاههایشان حمله میکنم و سپس به شهادت میرسم و آنگاه من را در جوار پیامبر میبینی که ندایم میدهد: شاد و خوشدل باش..
🌹شادی ارواح طیبه شهدا خصوصا شهدای مقاومت صلوات🌹
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کــوچــه شُــهَــدا ⤵️⤵️
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2602697010Caf601b384e
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای دل های بی قرار ما دعا کن داداش ابراهیم😔
میدونم که به فکر ما هستی
نگران ما هستی
مرامتُ میشناسم....♥️
#برادرشهیدمابراهیم✨
#شهیدانه
🔊شما رسانه شهدا باشید
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کــوچــه شُــهَــدا ⤵️⤵️
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2602697010Caf601b384e
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
#شهیده_معصومه_کرباسی
"نرگس قدیریان» همسر سفیر ایران در لبنان در مطالبی در مورد شهادت معصومه کرباسی و آشنایی با او، در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «دوست عزیز و مهربانم خانم معصومه کرباسی به دست رژیم خونخوار صهیونیستی ترور شد. چه بسیار شبهای جمعه در مراسم دعای کمیل در کنار هم با زمزمه دعا و مداحی برای اهلبیت (علیهم السلام) اشک ریختیم».
قدیریان همچنین نوشت: «او پنج فرزند داشت و همیشه با دختر ۲ سالهاش به مراسم دعا میآمد.
شهدشیرین شهادت گوارای جان پاک و با ایمانش
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کــوچــه شُــهَــدا ⤵️⤵️
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2602697010Caf601b384e
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
#نماز_اول_وقت
سیره #شهدا
به بی نشانه های پر نشانه
به بی نشانه های پر نشانه
به نمازهای سجده نرسیده و پیشانی های تیر خورده
به سجاده های خونین و بر نخواستن ها
به قنوت های سر کج شده و چشمهای پر باران
به پوتین های سنگین گلی شده
به نامه های پر بغض پیش از عملیات ها
به پاکت های باز نشده و غرق شده در آب ها
به صدای مناجات های آرام
لرزش شانه ها و سیل اشکها و هق هق ها
به لبهای ترک خورده،چون کویر
به قمقمه های اقتدا شده به مشک سقای کربلا
به آن همه تیرگی،تنهایی و خستگی
به سرهای تکیه داده به تفنگ ها
به خون روان به روی نیزارها
به مین های درون آبها و سیم خاردارها
به لحظه های سرد هوا، لباس غواص ها
به دستهای یخ زده در نهر علقمه
به آن خاک ناب و تشنه ی خون
گلوهای خونین و تیرهای نشسته به پهلوهای رزمندگان
#سلام_برشهیدان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کــوچــه شُــهَــدا ⤵️⤵️
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2602697010Caf601b384e
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
#تلنگر
#شهیدمحسنحججی🤍
همہ مےگویند: خوش بحآل
فلانے #شهید شد اما هیچ
کس حواسش نیست ڪہ
فلانے برایِ #شهید شدن شهید
بودن را یاد گرفت...😉✋🏻
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کــوچــه شُــهَــدا ⤵️⤵️
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2602697010Caf601b384e
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
گفت؛عاشقۍراچگونہیادگرفتہاۍ؟!
گفتم؛ازآنشھیدگمنامۍڪہمعشوقرا
حتۍبہقیمتِازدستدادن
هویتشخریدار بود:)❤️🩹
#شهیدانه 🖤
#شهیدگمنام👤
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کــوچــه شُــهَــدا ⤵️⤵️
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2602697010Caf601b384e
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
«کـوچـه شُــهَــدا...»
📚 رُمـان #دختر_شینا 🔸قسمت اول پدرم مریض بود. میگفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده . من که به
#دختر_شینا
🔸قسمت دوم
....میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم: « نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
بچه بودم و معنی این حرفها را نمیفهمیدم. زنها میخندیدند و درگوشی چیزهایی به هم میگفتند و به لباسهای داخل تشت چنگ میزدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول میکشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بیکاری حوصلهام سر میرفت.😔
بهانه میگرفتم و میگفتم: « به من کار بده، خسته شدم. » مادرم همانطور که به کارهایش میرسید، میگفت:« تو بخور و بخواب. به وقتش آنقدر کار کنی که خسته شوی. حاجآقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی. »
دلم نمیخواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. میگفتند: « مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کردهای. چقدر پیِ دل او بالا میروی. چرا که ما بچه بودیم، با ما اینطور رفتار نمیکردید؟!»
با تمام توجهای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آنها را راضی کنم تا به مدرسه بروم.
پدرم میگفت: « مدرسه به درد دخترها نمیخورد. »
معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاسها هم مختلط بودند. مادرم میگفت: « همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد. »
اما من عاشق مدرسه بودم. میدانستم پدرم طاقت گریه مرا ندارد. به همینخاطر، صبح تا شب گریه میکردم😭 و به التماس میگفتم: «حاجآقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه. »
🧔♂پدرم طاقت دیدن گریه مرا نداشت، میگفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا میفرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر میکردم پدرم راست میگوید.
آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب میرفتم. تا صبح خوابم نمیبرد؛ اما همین که صبح میشد و از مادرم میخواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم میآمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره میمالید و باز وعده و وعید میداد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً میرویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم.😔
نُه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد.
🌙ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار میشدم، سحری میخوردم و روزه میگرفتم.
بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازة پسرعمویش که بقالی داشت.
بعد از سلام و احوالپرسی گفت: « آمدهام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزههایش را گرفته. »
پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گلهای ریز و قشنگ صورتی داشت از لابهلای پارچههای ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت.😊
چادر درست اندازهام بود.☺️
انگار آن را برای من دوخته بودند.
از خوشحالی میخواستم پرواز کنم.☺️😊
پدرم خندید و گفت: « قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشه بابا جان. »
آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانهمان میآمد، میدویدم و از مادرم میپرسیدم: « این آقا محرم است یا نامحرم؟! » بعضی وقتها مادرم از دستم کلافه میشد. به خاطر همین، هر مردی به خونهمون می اومد، میدویدم و چادرم را سرم میکردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر میکردم.
🔰ادامه دارد....
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کــوچــه شُــهَــدا ⤵️⤵️
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2602697010Caf601b384e
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸