برگی از داستان #استعمار
قسمت نود و نه: تاگز
گرسنگی همه هندیها را در برابر انگلیسیها به زانو در نیاورده بود.بعضی از جوانان هندی ظلم اشغالگران را تاب نیاوردند و تصمیم گرفتند سازمانی بسیارسِری به نام «تاگز»یا فداییان را به وجود آورند.
وظیفه این سازمان، کشتن بیگانگان یا کسانی بود که با آنها همکاری میکردند.
اعضای تاگز در کاروانسراها و جادهها با انگلیسیهایی که به تنهایی سفر میکردند دوست میشدند و در لحظه ای مناسب آنها را از پا در میآوردند و اموالشان را بر میداشتند.
تمام این اموال در اختیار سازمان قرار میگرفت تا بین مردم توزیع شود، گاهی نیز بخشی از این عنیمتها به بعضی از حاکمان محلی داده میشد که فعالیت تاگز را نادیده میگرفتند و گزارشی به انگلیسیها نمیدادند.
فداییان با پنهانکاری فراوان و رازداری بی مانندی به شکار انگلیسیها مشغول بودند.
چیره دستی آنها در قتل اشغالگران و نابود کردن اجساد آنها به اندازه ای بود که مردم محلی در پاسخ سربازانی که به جست و جوی افراد گم شده میآمدند، قتل آنها را به حیوانات درنده یا موجودات خیالی نسبت میدادند.
انگلیسیها در سال ۱۸۳۱ میلادی گروه ویژه ای را به ریاست فردی به نام«ویلیام اسلی من »مأمور کردند تا سازمان تاگز را شناسایی و نابود کند.
خبرچینهایی که انگلیسیها در سراسر هند داشتند به این گروه کمک کرد تا سرنخهایی را به دست آورند و بعضی از افراد سازمان را دستگیر کنند. اطلاعاتی که گروه ویژه از این افراد به دست آورد، برای متلاشی شدن تمام سازمان کافی نبود. درحقیقت، تاگز به شکلی طراحی شده بود که بسیاری از افراد از بخشهای دیگر سازمان بی اطلاع بودند.
زیرکی و رازداری اعضای فداییان باعث شد تلاش انگلیسیها برای نابودی آنها هفتاد سال طول بکشد.
انگلستان تنها در سالهای پایانی قرن نوزدهم میلادی توانست سازمان تاگز را کاملاً تارومار کند.
در طول این هفتاد سال، بسیاری از انگلیسیها با شنیدن نام این سازمان به خود میلرزیدند و تا مدتها کسی باور نداشت گروه فداییان کاملاً از میان رفته است.
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج8 ص29
🆔️ @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد: نان اسرارآمیز
اولین روزهای سال ۱۸۵۷ میلادی خبرهایی از شهرهای شمالی هند به انگلیسیها میرسید که آنها را نگران کرده بود.
مردم نانهای کوچکی به نام «چاییتی» میپختند که علامت ویژه ای هم روی آنها بود.
این نانها به رایگان بین مردم پخش میشد.
از گذشتههای دور، مردم شمال هند هرگاه میخواستند خبر واقعه بزرگی را به یکدیگر برسانند و برای این حادثه آماده شوند، چاپیتی میپختند و پخش میکردند.
انگلیسیها نمیدانستند علت این کار چیست و از طرفی نمیتوانستند از مردم بخواهند به یکدیگر «نان» ندهند، با آنکه میدانستند آنها به این ترتیب پیامیرا به هم منتقل میکنند.
کانینگ، یکی از رئیسان کمپانی هند شرقی، در نامه ای نوشت: «واقعه ای عجیب و اسرارآمیز در حال رخ دادن است که علت آن ناشناخته است. گروههایی از مردم نانهای کوچکی میپزند و از محله ای به محله دیگر میبرند.معنی این کار چیست؟ هنوز روشن نشده.»
با آغاز سال ۱۸۵۷، حکومت کمپانی در هند صد ساله شده بود.هنگامیکه در سال ۱۷۵۷ میلادی رابرت کلایو، افسر انگلیسی، سراج الدوله را در بنگال شکست داد کمپانی نخستین ایالت بزرگ را به چنگ آورد و حکومت خود را آغاز کرد.اکنون صد سال از آن روزها میگذشت.
در این سالها به تدریج باوری در بین مردم به وجود آمده بود که حکومت کمپانی در هند صد سال دوام خواهد آورد و نه بیشتر.
پیش از آغاز سال شایعههایی در میان مسلمانان و هندوها پراکنده شده بود: «ارتش بزرگی از لندن به سوی هند اعزام شده است تا تمام هندیها، چه مسلمان و چه هندو را مسیحی کنند.انگلیسیها با لجاجت جلوی چشمهای هندوها گوشت میخورند تا باورهای مذهبی آنها را سست کنند.»
هندوها پیروان یکی از ادیان بسیار قدیمی هند بودند و خوردن گوشت حیوانات را حرام میدانستند و اگر شاهد خوردن گوشت توسط یک انگلیسی بودند، پس از آن سایه او را هم آلوده کننده محیط به حساب میآوردند و ظرفهای غذای خود را از سایه او هم دور نگه میداشتند.
هندیها، پیرو هر مذهبی که میبودند، همه ستمها و تحقیرها را تحمل میکردند، اما نمیتوانستند اهانت به عقاید مذهبی شان را تاب بیاورند.انگلیسیها نمیتوانستند جلوی این شایعهها را بگیرند.
پخش شدن این اخبار همراه دست به دست شدن نان اسرارآمیز آنها را نگران کرده بود.
ادامه دارد...
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی، ج8 ص33
🆔️ @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و یکم: قیام نیلوفر
افسران انگلیسی که در پادگان شهر«میروت» مستقر بودند با تعجب به رفتار سربازانشان خیره بودند. گل نیلوفر درشتی بین سربازها دست به دست میشد. هر سربازی که ساقه نیلوفر را در دست میگرفت لحظه ای به آن خیره می شد و آن را به دست نفر بعدی میداد.
انگلیسیها زمانی معنای این کار را فهمیدند که دیر شده به دنبال کادیبه بود.
مدتی بود که تفنگ های جدیدی به پادگانها رسیده بود.
فشنگ این تفنگها برای آنکه به خوبی وارد لوله تفنگ شوند چرب شده بودند. به سربازان خبر رسیده بود روغنی که به فشنگها زده شده از چربی گاو و خوک تهیه شده است.
هندوها گاو را مقدس و کشتن آن را گناه می دانستند ؛ مسلمانها هم معتقداند خوک و چربی آن نجس است.
در ۲۶ فوریه ۱۸۵۷، هشتاد و پنج نفر از سربازان هندی اعلام کردند حاضر نیستند از آنها استفاده کنند و زمانی دست از مخالفت برخواهند داشت که مطمئن شوند در پادگان های دیگر هم از این فشنگها استفاده نمی شود.
فرمانده انگلیسی پادگان به سرعت دادگاه نظامی تشکیل داد و هر کدام از این سربازان را به ده سال زندان محکوم کرد. روز بعد، بقیه سربازان هندی به سوی زندان پادگان به راه افتادند و هموطنان خود را از زندان رها کردند.
سربازان، سپس به طرف خوابگاه افسران انگلیسی رفتند و همه آنها را به گلوله بستند. پس از این پادگان را به آتش کشیدند و به سوی دهلی، پایتخت هند، به راه افتادند. دهلی در شصت و پنج کیلومتری میروت قرار داشت.
در همین زمان پادگان شهر «بهرام ور» نیز که صد و پنجاه کیلومتر از میروت فاصله داشت به دست سربازان شورشی افتاد.
هنگامی که سربازان انقلابی به دهلی رسیدند، ارتشیان هندی هم که در این شهر زیرفرمان انگلیسیها بودند به آنها پیوستند و شهر به سرعت به دست هندیها افتادند.
بزرگ ترین انبار اسلحه هند در دهلی قرار داشت. افسران انگلیسی پیش از فرار این انبار را منفجر کردند تا سلاحها به دست انقلابیها نیفتد.
سربازان هندی به سوی کاخ امپراتور به راه افتادند. بهادرشاه دوم، آخرین پادشاه گورکانی، درحالی که بیش از هفتاد سال از عمرش می گذشت هنوز هم به عنوان امپراتور هند در این کاخ حضور داشت. او سالها بود که حکومتی تشریفاتی داشت، در این قصر به نام پادشاه زندگی میکرد، اما هیچ قدرتی نداشت و حکومت در اختیار کمپانی هند شرقی بود.
امپراطوری گورکانی از نخستین سالهای قرن شانزدهم میلادی بربسیاری از سرزمینهای شمال و مرکز هند حکومت میکرد. انگلیسیها که در طول دویست سال به تدریج وارد هند شدند و جای پای خود را محکم کردند قدرت پادشاهان گورکانی را روز به روز کمتر و محدودتر کردند تا آنکه آخرین افراد این سلسله تنها نامی از پادشاهی برایشان مانده بود.
رئیسان کمپانی، بهادرشاه دوم را هم مانند پدرانش به عنوان امپراتور در قصر نگه داشته بودند تا به حضورشان در هند شکلی قانونی بدهند، آنها هنوز هم مدعی بودند که در حال تجارت هستند و حاکم کشور، بهادرشاه است. بهادرشاه رهبری سربازان انقلابی را به عهده گرفت و از آنها خواست شهرهای دیگر را نیز آزاد کنند. مدتی بعد شهرهای آگرا و کانپور هم به دست هندیها افتاد.
شهر لکنهو هم در ژوئیه ۱۸۵۷ به دست ارتش انقلابی افتاد.
فرماندار انگلیسی کل هندوستان، سرهنری لارنس، در این شهر به دست سربازان هندی افتاد و اعدام شد.
انقلاب به ایالت های شرقی هند همچون بنگال کشیده شد. تمام هندیها، مسلمان و هندو در این قیام شرکت داشتند. اکنون تنها سربازان نبودند که با انگلیسیها میجنگیدند، همه مردم سر به شورش برداشته بودند.
رانی جانسی، دختر بیست ساله ای بود که در شهر گوالیور زندگی میکرد.
هنگامی که خبر انقلاب به این شهر رسید، رانی لباس مردانه پوشید و مردم را تشویق کرد تا جنگ را علیه انگلیسیها آغاز کنند. رانی رهبری انقلابی های شهر را به عهده گرفت و پس از نبردی سخت قلعه مستحکم گوالیور را از چنگ انگلیسیها بیرون کشید. ژنرالی که در این جنگ فرمانده انگلیسیها بود، «سِر هیو رُز» نام داشت.
رز از شهر گریخت تا در زمانی مناسب بازگردد و شکستی را که از یک دختر جوان هندی خورده بود، جبران کند. در مناطق دورافتاده هند هم که تعداد هندیها برای آغاز شورش کم بود یا بیرون راندن انگلیسیها امکان نداشت مردم به هر شکلی که می توانستند با آنها مخالفت میکردند.
یکی از ژنرالهای انگلیسی در دفترخاطراتش نوشت : «پیرمردی هندی در آشپرخانه ام خدمت میکند. امروز جلوی چشمهای من ظرف های چینی و بلور را به زمین میکوبید و خرد میکرد. پرسیدم: چه کار میکنی؟ جواب داد: تا امروز شما فرمان میدادید و حالا نوبت ماست.»
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی، ج 8 ص38
🆔️ @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و دو :
هر سادو به اندازه یک لشکر ارزش دارد(قسمت اول)
انگلیسیها سیاه ترین روزهای خود را از آغاز ورود به هندوستان می گذراندند؛ بسیاری از سربازان، افسران و حتی کارمندان آنها کشته شده بودند، در هیچ نقطه ای امنیت نداشتند و بخش بزرگی از هند به دست سربازان انقلابی افتاده بود ؛ اما هنوز ناامید نشده بودند.
انگلستان برای اداره هند از یک اصل مهم که آن را درتمام قوانینی که برای هند تصویب می شد، رعایت می کرد بهره می برد.
آنها به شکل رسمی در کمپانی هند شرقی همچنین دولت انگلستان این اصل را اعلام کرده و بسیار از قوانین را به علت مخالفت با این اصل، مردود اعلام کرده کنار می گذاشتند.
این اصل در یک جمله کوتاه خلاصه ش بود:
divide et impera.
یعنی : بین مردم جدایی بینداز و بر آنها حکومت کن.
آنها از اتحاد سربازان مسلمان و هندو در هنگام شورش به سختی زیان دیده بودند؛ درحالی که پیش از آن برای تشکیل ارتشی از هندی ها به این اصل توجه کرده بودند.
در هنگام سازماندهی این ارتش ، ژنرال «اِدِن» به رئیسان کمپانی نوشت: هدف اصلی ما ساختن ارتشی با بهره بردن از اصل صحیح «جدایی بینداز و حکومت کن» بوده است.
تلاش آنها برای جدایی انداختن بین مردم هند در بیرون از ارتش نیز ادامه داشت.
اختلاف های مذهبی در هند، بهترین فرصت برای انگلیسیها بود.
هندوها و مسلمانان دو گروه مذهبی بزرگ در هند بودند ، اما دین های دیگری هم در هند وجود داشت.
«سیک» ها دسته ای از مردم هند بودند که هم با مسلمانان و هم با هندوها اختلاف داشتند، بیشتر سیک ها در ایالت پنجاب زندگی میکردند.
انگلیسیها برای اختلاف انداختن بین پیروان این دینها ، مأموران مخفی خود را به شکل « سادو » بین آنها می فرستادند.
سادوها افرادی بودند که مانند درویش ها یا روحانیهای دین های مختلف لباس می پوشیدند و به میان مردم می رفتند.
آنها را علیه کسانی که به مذهب دیگری اعتقاد داشتند تحریک میکردند و دو طرف را به جان هم می انداختند.انگلیسیها برای اشغال هند بارها از سادوها یا درویش های دروغین استفاده کردند؛به اندازه ای که هر سادو برای آنها بیش از یک لشکر نظامی ارزش داشت.
هنگامی که انقلاب هند به اوج رسیده بود و انگلیسیها در بیشتر شهرها شکست خورده ، در حال فرار بودند، ژنرال سِر هیو رُز که پس از اعدام سِرهنری لارنس فرماندهی انگلیسیها را به عهده گرفته بود به فکر استفاده از اصل « جدایی بینداز و حکومت کن» افتاد.
ژنرال پیامی را برای سیک های پنجاب ارسال کرد و به آنها هشدار داد که هندوها در حال قوی شدن هستند و اگر دست انگلیسیها از هند کوتاه شود، هندوها به سیک ها رحم نخواهند کرد.
سرزمین پنجاب آخرین منطقه از هند بود که در سال ۱۸۴۹ میلادی به دست انگلیسیها افتاده بود و اکنون هشت سال بود که کمپانی هندشرقی بر آنها حکومت میکرد.
سیکهای پنجاب می توانستند از انقلابی که هندوها و مسلمانان به راه انداخته بودند ، استفاده کنند و آنها نیز در پنجاب استقلال خود را به دست آورند ؛ اما کینه ای که از هندوها داشتند باعث شد با انگلیسیها متحد شوند.
ژنرال رز ، سیک ها را در کنار سربازان انگلیسی به طرف دهلی به حرکت درآورد و در سیزدهم سپتامبر ۱۸۵۷ این شهر را در محاصره گرفت.
ادامه دارد....
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج8 ص41
🆔️ @Haderoon 👈عضویت
هادرون
برگی از داستان #استعمار قسمت صد و دو : هر سادو به اندازه یک لشکر ارزش دارد(قسمت اول) انگلیسیها س
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و سه:
هر سادو به اندازه یک لشکر ارزش دارد(قسمت دوم)
محاصره دهلی هفت روز طول کشید و در تمام این مدت توپخانه انگلستان به شدت شهر را زیر آتش گرفته بود.
سربازانی که از شهر دفاع میکردند میدانستند توان پیروزی در برابر سربازان پرشمار سیک و انگلیسی را ندارند اما مقاومت میکردند تا بیشتر مردم بتوانند از شهر فرار کنند.
هنگامی که در روز بیستم سپتامبر انگلیسیها توانستند وارد شهر شوند ، بسیاری از خانه ها به پشته هایی از خاک تبدیل شده ، شهر تقريباً ویران شده بود.
بیشتر مردم شهر گریخته بودند. انگلیسیها وارد خانه هایی می شدند که صاحبان آنها حاضر نشده بودند از شهر بروند، انگلیسیها تمام خانه را جست وجو میکردند و اگر یک شیء انگلیسی در آن پیدا میکردند تمام افراد خانواده را تیرباران میکردند به این بهانه که آن ها حتماً این کالا را در روزهای شورش از انگلیسیها دزدیده اند.
تعداد بیشماری از سیک ها هم به طرف شهر «الله آباد» رفتند و با آنکه هندیها به سختی از این شهر دفاع میکردند آن را تسخیر کرده، به انگلیسیها تحویل دادند.
انگلیسیها که از دیدن کینه سیک ها از هندوها ذوق زده شده بودند، جایزه هایی برای آنها تعیین کردند؛ هرکس که سر یک سرباز هندی ها را همراه سلاح او برای انگلیسیها می آورد، پنجاه روپیه جایزه می گرفت و اگر سر سرباز را بدون سلاح تحویل می داد، بیست و پنج روپیه جایزه داشت.
بی نظمی هندی ها هم به کمک انگلیسیها آمده بود.سربازان هندی پس از آغاز شورش ، مردم شهرهای مختلف را به قیام دعوت کرده بودند، اما در ادامه جنگ نتوانسته بودند انقلاب های هر شهر را با شهرهای دیگر هماهنگ کنند.
به همین علت بسیاری از شهرهایی که در برابر انگلیسیها و سیک ها مقاومت می کردند.نمی توانستند از مناطق دیگر کمک بگیرند.
در آغاز سال ۱۸۵۸ میلادی شهرهای کانپور و لکنهو هم به دست انگلیسیها افتاد و مردم این شهرها به شکل هولناکی به دست سربازان انگلیسی قتل عام شدند.
ژنرال سِر هیو رُز با لشکری از سربازان انگلیسی و سیک به طرف شهر گوالیور رفت تا آن را از دست رانی جانسی، دختر بیست ساله ای که سال گذشته ژنرال را از آنجا فراری داده بود، بیرون بکشد.
در جنگ سختی که در گوالیور رخ داد رانی جانسی درحالی که سوار بر اسب، شمشیر به دست گرفته بود و سربازان شهرش به جنگ تشویق می کرد ، گلولهای خورد و کشته شد و شهر به دست دشمن افتاد.
ژنرال رز دستور داد در فاصله دو شهر گوالیور و کانپور، به هر درخت یک هندی را دار بزنند.
ژنرال نیل، یکی دیگر از فرماندهان انگلیسی بود که یک روش ابتکاری برای اعدام دسته جمعی داشت و به آن افتخار میکرد.
او هندی ها را در دسته های هشت نفری با یک طناب به شاخه های درختان انبه می بست و سر دیگر طناب را به گردن فیلی میبست و آن را به حرکت درمی آورد.
هر هشت نفر با هم به بالا کشیده میشدند و از پا درمی آمدند .
انقلاب در بسیاری از شهرها شکست خورده بود، اما کشتار مردم هند ادامه داشت.
خشونت سربازان انگلیسی به اندازه ای بود که فرمانده آن ها را هم به وحشت انداخت ژنرال می ترسید قتل عام مردم و سوزاندن مزارع و نابودی باغ ها چیزی برای انگلستان باقی نگذارد، او به افسران زیر دستش گفت:
« اگر دشمنی خود را بیشتر کنیم و خشنتر باشیم ، نتیجه های منفی آن گریبان خود ما را خواهد گرفت.
وقتی دهکده ها را آتش می زنیم، زمین های سوختهای باقی می ماند که هیچ چیزی در آن ها نمی روید.بعد از آن قحطی رخ خواهد داد و این قحطی جان بقیه هندی ها را خواهد گرفت، آن وقت نه کارگری خواهیم داشت و نه کسی باقی خواهد ماند تا کالاهای انگلیسی را مصرف کند.»
پس از این، ژنرال دستور داد سربازان دست از کشتار و ویران کردن بردارند.
هنگامی که خبر دستورهای تازه ژنرال به انگلستان رسید، جنجالی در لندن به پا شد.
بسیاری از انگلیسیها خواستار سرکوب شدیدتر هندی ها بودند و ژنرال را با تمسخر «آقای بخشاینده» مینامیدند.
مردم در لندن طومار بلندی را امضا کردند و آن را به دفتر کمپانی هند شرقی فرستادند، آنها خواستار برکناری ژنرال بودند.
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج8 ص44
🆔 @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و چهار: آخرین امپراتور
انگلیسیها پس از اشغال دهلی، نتوانستند بهادرشاه دوم را در شهر پیدا کنند.
امپراتور از شهر گریخته بود. مدتی بعد، درحالیکه خبر شکست انقلابیها در شهرهای مختلف، پی درپی، به دهلی می رسید امپراتور پیر در خانه ای در اطراف دهلی به دام افتاد.
پیرمرد را به شهر برگرداندند و روز بعد دو پسر او به نام های میرزا و خیر و نوه اش؛ ابوبکر، را هم دستگیر کردند شاهزاده ها را درون یک گاری که گوساله های وحشی آن را می کشیدند، در شهر میگرداندند.
آنها پیش از این، سوار بر فیل، به گردش می رفتند؛ اما اکنون باید تحقیر می شدند افسرانگلیسی که آن ها را دستگیر کرده بود، دستور داد برهنه شوند.
شاهزاده ها جلوی چشم های مردم لباس هایشان را درآورردند، افسر انگلیسی لحظاتی صبر کرد و هنگامی که مطمئن شد همه مردم شاهزاده ها را در این وضع دیده اند. روی گاری رفت، تپانچه اش را بیرون کشید و با شلیک سه گلوله، هر سه نفر را از پا انداخت.
بهادرشاه دوم به جای قصر در خانه ای کوچک زندانی شد تا روز محاکمه اش فرابرسد. او دیگر برتخت نمی نشست. بلکه تشک کوچکی را روی زمین پهن کرده بودند تا روی آن بنشیند و با حسرت به زمین خیره شود.
انگلیسیها برای تفریح به دیدنش می رفتتند. دو نگهبان در کنار او ایستاده بودند و با بادبزن هایی که از پرطاووس درست شده بود او را باد می زدند؛ تنها نشانه ای که از دوران شاهی اش به جا مانده بود.
بهادرشاه در دادگاه به تبعید محکوم شد. انگلیسیها او را به برمه اعزام کردند تا بقیه عمرش را در شهر «رانگون» بگذراند.
دستگیری بهادرشاه برای آنها ارزش زیادی داشت. آنها با محاکمه آخرین امپراتور گورگانی میتوانستند برای هندی هایی که هنوز از مقاومت دست برنداشته بودند پیغامی بفرستند که رهبر قیام به بند کشیده شده و پایداری بی فایده است،
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج8 ص46
🆔 @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و پنجم: هند به من تعلق دارد
کمپانی هند شرقی با کمک سیکهای پنجاب توانست انقلاب مردم هند را در ۱۸۵۷ میلادی سرکوب کند. در آن روزها ارتش کمپانی، بزرگ ترین ارتش دنیا بود و بخش عظیمی از این ارتش، سر به شورش برداشته بود. انگلیسیها به سختی از این قیام هولناک جان به در بردند. سرکوب شورش برای آنها نود و هشت میلیون لیره هزینه داشت.
کمپانی باید بدون کمک دولت انگلستان این خسارت ها را جبران میکرد و تنها یک راه پیش رو داشت : تمام هزینه های کشتار مردم هند را از هندی ها بگیرد.
تعداد سهامداران کمپانی در سال ۱۸۵۷ میلادی هزار و هفتصد نفر بود. این افراد از رئیسان کمپانی خواستند که ضرر نود و هشت میلیون لیره ای را از دویست و پنجاه میلیون هندی که تحت تسلط کمپانی زندگی میکردند بگیرد.
کمپانی مالیات تازه ای را برای بازسازی ارتش برقرار کرد ؛ این مالیات سرانه نام داشت. اما رساندن این پول به خزانه کمپانی به سادگی ممکن نبود.
شهرها، روستاها و کشتزارها ویران شده بودند و بسیاری از کشاورزان به قتل رسیده یا گریخته بودند. با آنکه شعله های قیام فروکش کرده بود؛ اما سازمان بزرگ کمپانی هم فلج شده بود.
گروه زیادی از مردم انگلستان، تقصیر را به گردن رئیسان کمپانی می انداختند. آنها نتوانسته بودند از شورش جلوگیری کنند و هندی ها را با هزینه های زیاد آرام کرده بودند. بیشتر انگلیسیها معتقد بودند که کمپانی دیگر نمی تواند برهند حکومت کند و دولت انگلستان باید اختیار هند را در دست بگیرد.
نخست وزیر انگلستان، لرد پالمرستون، به مجلس پیشنهاد کرد وزارت خانه ای به نام «وزارت هند» در دولت تشکیل و به اداره هند مشغول شود. عنوان فرماندار انگلیسی کل هند هم به نایب السلطنه تغییر میکرد. در همین زمان ویکتوریا، ملکه انگلستان، در یک سخنرانی، مغرورانه این جمله را بر زبان آورد : «هند به من تعلق دارد.»
تلاش بعضی از کارکنان کمپانی برای آنکه دولت و ملکه را از این کار منصرف کنند به جایی نرسید.
جان استوارت میل نویسنده سرشناس انگلیسی، که کتاب های مهمی را در ستایش آزادی نوشته است یکی از کارمندان کمپانی بود.
او چهل سال در کمپانی خدمت کرده بود و اکنون نمی توانست منحل شدن آن را باور کند؛ در نامه ای به ملکه نوشت:
«ما امپراتوری بزرگی را در آن سوی دریاها تأسیس کردیم، ما بر سرزمین حکومت و از آن دفاع کردیم بدون آنکه وزارت خزانه داری انگلستان سکه ای را در این راه مصرف کند.»
نامه نگاریهای جان استوارت میل به جایی نرسید. دولت انگلستان تصمیم گرفته بود کمپانی را از سهامداران آن بخرد و برای آنکه آنها با رضایت کامل سهامشان را بفروشند، قیمت آن را دو برابر کرد. هر سهم کمپانی در سال ۱۸۵۷ میلادی صد لیره ارزش داشت و دولت هر سهم را دویست لیره خریداری کرد؛ اما دولت انگلستان این پول هنگفت را از کجا به دست می آورد؟
اکنون دولت، هند را در اختیار داشت و این هزینه را هم باید از همین سرزمین به چنگ میآورد. تمام قیمت سهام دویست لیرهای کمپانی به عنوان بدهی هندی ها به دولت انگلستان در نظر گرفته شد، اما دولت که می دانست هندی ها نمیتوانند در این شرایط چنین پولی را بپردازند، آن را به عنوان «بدهی» برای آنها به حساب آورد تا به تدریج در کنار مالیاتهای دیگر این مبلغ جدید را هم به مأموران انگلیسی بدهند. به این صورت دولت انگلستان به هندی ها قرض داده بود، پس باید بهره و سود این وام را هم دریافت می کرد: به همین خاطر ده درصد هم به اصل پول اضافه کرد تا تمام آن را در چند قسط از مردم هند بگیرند.
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج8 ص50
🆔 @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و شش:
روی سر نیزه نمی شود نشست(قسمت اول)
انگلیسیها که چند قرن در مناطق گوناگون دنیا با مردم سرزمینهای دور و نزدیک جنگیده بودند، ضرب المثلی داشتند که می گفت : «با سرنیزه خیلی کارها می شود کرد، اما نمیتوان روی آن نشست.»
منظور آنها این بود که می شود با زور به حکومت رسید اما نمیتوان برای همیشه با زور و کشتار و شکنجه به حکومت ادامه داد.
قیام ۱۸۵۷ میلادی درس بزرگی برای انگلیسیها بود که به این ضرب المثل بیشترتوجه کنند. آنها نمی خواستند مردم هند دوباره به انقلاب و خیزش رو کنند؛ با آنکه فشار مالیاتها از گذشته هم بیشتر شده بود. انگلیسیها پس از قیام تلاش کردند شکل اداره هند را عوض کنند. آنها باید هندیها را به عنوان کارمند در ادارههای دولتی استخدام میکردند و برای این کار باید به آنها اجازه می دادند درس بخوانند.
مدرسه هایی برای هندیها تأسیس شد. افرادی که از این مدرسهها بیرون می آمدند باید در ادارههای انگلیسی مشغول به کار می شدند؛ به همین خاطر آموزشهای کم و محدودی برای آنها در نظر گرفته می شد؛ حتی دخترها هم از این تحصیل محروم بودند، چون قرار بود فقط مردها در ادارهها به کار مشغول شوند.
در سال ۱۸۵۸ میلادی، یک سال پس از قیام بزرگ، ملکه ویکتوریا در فرمانی اعلام کرد : «تصمیم ما این است که در هند، بدون در نظر گرفتن اختلاف رنگ پوست و نژاد افراد، اشخاص شایسته را در ادارهها به کار بگماریم و هر کس را با توجه به توانایی هایش به درجههای بالاتر برسانیم.»
فرمان ملکه فقط برای آرام کردن هندیها صادر شده بود؛ تا نود سال بعد که هند استقلال خود را به دست آورد و از اشغال انگلستان آزاد شد، فقط ۴ ٪ کارکنان ادارهها هندی بودند و از میان آنها هم، هیچکدام اجازه پیدا نکردند به مقامهای بالای اداری برسند. آموزش هندیها هم به همان مدرسههای انگلیسی محدود شده بود و دولت انگلستان با هر وسیله ای که ممکن بود جلوی پیشرفت آموزشگاههای هندی را می گرفت.
انگلیسیها برای آنکه مدرسههای قدیمی هندیها را تعطیل کنند زمینهای وقف شده را تصرف میکردند.
پیش از ورود انگلیسیها به هند، مدرسهها را افراد نیکوکار می ساختند. این اشخاص، زمینهایی را هم به این مدرسهها می بخشیدند تا اداره کنندگان مدرسه با فروش محصولات این زمینها، هزینههای مدرسه را تأمین کنند. به این کار وقف زمین برای مدرسه میگفتند، حکومت هند هم برای آنکه به آموزش مردم کمک کرده باشد، از این زمینها مالیات نمیگرفت.
هنگامی که انگلیسیها هند را تسخیر کردند، از زمینهای وقفی هم مالیات گرفتند و زمینهای هر مدرسه را که مدیر آن نمی توانست مالیات آنها را بدهد، تصرف میکردند. پس از آن، پولی وجود نداشت تا خرج مدرسه شود و مدرسه تعطیل می شد.
انگلیسیها با همین شیوه تعداد زیادی از آموزشگاههای هندی را از سر راه برداشتند. یکی دیگر از راههای جلوگیری از آموزش هندیها، مانع تراشیدن در راه رسیدن کتابهای چاپی به دست آنها بود.
حادثه ای که در حیدرآباد رخ داد نمونه ای از این رفتار انگلیسیها است.
ادامه دارد...
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج8ص54
🆔 @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و هشتم:
میتوانید جواهرات میلیونها خانه را یکجا سرقت کنید؟
هنگامی که هند تقریباً آرام شده بود و انگلستان احساس میکرد بر تمام شهرها و روستاها مسلط شده و برنامه های «وزارت هند» به خوبی پیش میرود، اعلام کرد که حاضر است به هندیها وام بدهد.
برای نخستین بار بود که انگلیسیها میخواستند کمکی به هندیها بکنند و مبلغی را به آنها بپردازند. تا آن روز آنها فقط دست گیرنده داشتند و با مالیات های مختلف هندیها را هر روز بیش از گذشته سرکیسه میکردند.
البته حکومت انگلیسی هند اعلام کرد این وام به کشاورزان ساده هندی داده نمی شود چون معلوم نبود که آنها میتوانند قسط های وام خود را بپردازند یا نه.
این وام به کسانی که صاحب زمین های بزرگی بودند یا شهرنشین هایی که کسب و کار و شغل مناسبی داشتند، پرداخت میشد. وام توسط بانک های انگلیسی که در هند شعبه داشتند، داده میشد، اما با واحد پول هند یعنی روپیه پرداخت میشد نه لیره استرلینگ.
بسیاری از هندی هایی که این خبر را میشنیدند. مطمئن بودند انگلیسیها به دنبال آن هستند که دل مردم هند را به دست بیاورند و فکر انقلاب و شورش را از سر آنها بیرون کنند. آنها احساس میکردند که انگلیسیها بالاخره به این نتیجه رسیده اند که نمی توان روی سرنیزه نشست. مدت زیادی نگذشت که تعداد بسیاری از ساکنان شهرهای هند و زمین داران در مقابل بانک های انگلیسی صف کشیدند.
اسکناس های روپیه، بین هندیها توزیع میشد و این افراد با خرید کالاهای جدید، وسایل زندگی شان را نو یا تعداد آنها را بیشتر میکردند. این کالاها یا در انگلستان ساخته شده بودند و یا در کارخانه هایی هندی که صاحب انگلیسی داشتند
زمان کوتاهی از پرداخت وامها نگذشته بود که ناگهان خبری مثل تندباد در بازارهای هند پیچید : ارز گران شده است.
تنها پول خارجی یا ارز که در بازارهای هند وجود داشت لیره انگلستان بود که ناگهان قیمت آن بدون هیچ دلیلی بالا رفته بود. حالا هر کس میخواست یک لیره انگلیسی را بخرد باید تعداد بیشتری روپیه پرداخت میکرد ؛ یعنی ارزش روپیه کم شده بود، با کم شدن ارزش روپیه، خیلی از اجناس گران شدند، چون مردم برای خرید یک کالا تعداد بیشتری سکه کم ارزش روپیه پرداخت میکردند.
یکی از این اجلاس « طلا » بود، طلا هم گران شده بود و همان بانکهای انگلیسی که به مردم وام داده بودند، اعلام کردند حاضرند طلاهای آنها را بخرند.
انگلیسیها به کسانی وام داده بودند که از بقیه هندیها وضع مالی بهتری داشتند و کمی دستشان به دهانشان میرسید. این خانوادهها از گذشته های دور عادت داشتند که پس اندارهای اندکشان را به صورت طلا نگهداری کنند، این طلاها مخصوصاً به صورت جواهراتی که زنها برای آرایش خود استفاده میکردند نگهداری میشد.
هندیها که هم گرفتار گرانی شده بودند و هم باید قسط های خود را به بانک پرداخت میکردند، برای فروش طلاهای خود به بانکها سرازیر شدند.
بانک های انگلیسی طلاهای هندیها را با سکه های روپیه که هر روز ارزش آنها کمتر میشد، عوض میکردند.
انگلستان با تسخیر هند تمام معادن طلا و الماس آن را به چنگ آورده بود و به سرعت مشغول استخراج این معدنها بود، اما چشم طمعی هم به جواهراتی داشت که میلیونها هندی در خانه هایشان نگه میداشتند، آنها باید طلاهایی را هم که بر گردن یا دست و پای زنها و دختران هندی بود به دست میآوردند و با پرداخت وام و بازی کردن با قیمت ارز، هندیها را فریب داده بودند.
در دورانی که همه کشورها تلاش میکردند طلا را در داخل مرزهایشان نگه دارند طلای هند با همین حیله انگلیسیها به سوی بانک های لندن میرفت و در زیرزمین این بانکها ذخیره میشد.
🔸سرگذشت استعمار #مهدیمیرکیایی، ج8 ص60
🆔 @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و نه: استخوان بافندگان
اگر هندیها کارخانههای بزرگی داشتند که کالا تولید کنند و در کشورهای دیگر بفروشند، بالا رفتن قیمت ارز به نفع آنها بود، چون هرقدر کالای بیشتری تولید میکردند ارز بیشتری هم که حالا گران شده بود، به دست میآوردند؛ اما سالها بود که انگلیسیها صنایع هند را از بین برده بودند.
هندیها پیش از تسلط انگلیسی ها، صنعت پارچه بافی بزرگی داشتند و پارچههای هندی به تعداد زیادی از کشورهای آسیایی و اروپایی و حتی انگلستان صادر میشد.
انگلیسیها برای آنکهاین پارچهها به کشورشان وارد نشود عوارض گمرکی بالایی از آنها میگرفتند. عوارض گمرکی به پولی گفته میشود که هر کشوری در بندرهای خودش از تاجرانی که اجناس خارجی را به آن کشور وارد میکنند، دریافت میکند.
انگلیسیها از پارچههای هندی که به بندرهای انگلستان میرسید ۸۰ ٪ گمرکی میگرفتند. یعنی اگر قیمت صد متر پارچه ده لیره بود، آن تاجر باید هشت لیره به دولت میداد. بهاین صورت قیمت پارچه به هجده لیره میرسید و کسی نمی توانست آن را بخرد.
دولت انگلستان مدتی بعد قانون سخت تری را برقرار کرد؛ طبقاین قانون استفاده از پارچههای هندی یا خرید هر کالای هندی جرم بود و تنبیهی برای آن در نظر گرفته شده بود.
اما در هند همه چیز برعکس بود. از کالاهای انگلیسی که به هند وارد میشد هیچ مبلغی به عنوان گمرکی گرفته نمی شد؛ به همین خاطراین کالاها با قیمت ارزانی به هند وارد میشد تا مردم به خریدن آنها علاقه مند باشند.
از آنجایی که پارچههای انگلیسی با دستگاه و در کارخانههای بزرگ تولید میشدند از پارچههای هندی که به صورت دستی و با چرخهای کوچک بافته میشدند ارزان تر بودند. مردماین پارچههای ارزان را میخریدند و کالای پارچه بافهای هندی روی دستشان میماند و به فروش نمی رفت.
هنگامی که گروهی از صنعتگران هندی تصمیم گرفتند چند دستگاه بافندگی را از اروپا به هند بیاورند، انگلیسیها عوارض گمرکیاین دستگاهها را آنقدر بالا بردند که قیمت آنها به شکل سرسام آوری بالا رفت. پس از مدتی هم وروداین دستگاهها به هند ممنوع شد.
بیشتر پارچه بافان هندی شغل خود را از دست دادند؛ انگلیسیها تعدادی ازاین بافندگان را به زور به کارگاه هایی که به کمپانی هند شرقی تعلق داشت میبردند تا در آنجا به کار مشغول شوند.
صنایع فلزکاری، شیشه سازی و کاغذسازی هند هم به همین صورت نابود شد و میلیونها نفر از کارگران هندی بیکار شدند. گروهی ازاین افراد که دیگر در شهرها نمی توانستند زندگی کنند راهی روستا شدند تا به کشاورزی مشغول شوند. کشاورزان، زمینهای کوچک خود را به قسمت هایی کوچک تر تقسیم میکردند تا بتوانند آنها را بهاین کارگران آواره بفروشند.
دراین وضعیت، هر کشاورز صاحب زمین بسیار کوچکی بود که شکم خانواده اش را هم سیر نمیکرد و فقر در روستاها از گذشته هم بیشتر شد.
اما بسیاری از کارگران بیکار توان خریدن زمین را هم نداشتند، آنها چارهای نداشتند جزاینکه از گرسنگی بمیرند.
در سال ۱۸۳۴ میلادی فرماندار انگلیسی هند در گزارشی نوشت: «استخوانهای بافندگان پنبه سراسر دشتهای هند را پوشانده و سفید کرده است.»
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج8 ص63
🆔 @Haderoon 👈عضویت
برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و ده: راه آهن
راه آهنی که انگلیسیهادر هند ساختند به آنها کمک زیادی کرد تا کالاهای خود را آسانتر به همه مناطق هند برسانند و صنایع هندی را با سرعت بیشتری نابود کنند.
در آغاز، کالاهای انگلیسی به بندرها و شهرهای ساحلی وارد میشد و بیشتر در اطراف همین شهرها پخش می شد،اما انگلیسیها در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی،راه آهنی را به طول پنجاه هزار کیلومتر در سراسر هند کشیدند. این راه آهن کمک کرد تا کالاهای انگلیسی به دورترین نقاط هند هم منتقل شوند و صنایع دستی هند در دورافتاده ترین روستاها هم از بین بروند.
این راه آهن به انگلیسیهاکمک می کرد به راحتی سربازهایشان را از نقطه ای به نقطه دیگر اعزام کنند و هر شورش و اعتراضی را به سرعت سرکوب کنند.
راه آهن بزرگ هند با پول هندیها و کار صدها هزار کارگر هندی که پس از نابودی صنایع هند شغلشان را از دست داده بودند، ساخته شده بود.اما هیچ یک از هندیها حق نداشتند در بخشهای درجه یک و درجه دو قطار سوار شوند.
فقط قسمت درجه سه به هندیها اختصاص داشت؛ واگنهایی تنگ و تاریک مانند واگن حمل حیوانات که تعداد زیادی از هندیها در آن به صورت فشرده سوار می شدند.
تمام کارمندان راه آهن، انگلیسی بودند و هیچ یک از هندیها برای اداره این تأسیسات عظیم استخدام نمی شدند.
از آنجایی که حکومت انگلیسی هند از این راه آهن برای اعزام سربازان و انجام کارهای اداری نیز استفاده میکرد و سعی میکرد کالاهای انگلیسی را با قیمت ارزانی جابهجا کند، درآمد راه آهن روزبه روز کمتر می شد و با ضرر همراه بود.
انگلستان با برقراری مالیاتهای تازه این خسارتها را جبران میکرد.با این حال،بدهی راه آهن هند در سال ۱۹۲۵ میلادی به ده میلیون لیره رسیده بود.
سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج8 ص66
🆔 @Haderoon 👈عضویت
هدایت شده از جهتیاب
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ #استعمار، فقط یک واژه نیست؛ یک فاجعهی تکرارشونده است!
📃پ.ن👇
کتاب سرگذشت استعمار را معرفی کردیم و در این پست نیز باز تاکید مقام معظم رهبری برای خواندن این کتاب را یادآوری کردیم.
حقیقتاً برای نشان دادن حقیقت و ماهیت غرب، دانستههای تاریخی مخصوصاً در حوزه استعمار و استثمار و چپاول نعمتهای کشورهای مختلف اهمیت فوق العادهای دارد.
#نعمت_ولایت
#امر_ولی
#ویژه_سفیران_جهاد_تبیین